ماه دریا و عروس 13 ساله

33 عضو

#پارت_357
رمان #ماه_دریا

(در همان زمان کاخ ارمیا زیره دریا)
(عمه سنا)

پادزهر و بهش دادم ولی چرا چیزی معلوم نیست؟!
ارمیاهم که هنوز برنگشته نکنه بلایی سرش اومده؟ وای خدا چیکار کنم سیلایم که قهره کاش حداقل آراهان میرفت کمکش منم که اینجام نمیتونم زن داداش و ول کنم

- سناااا

- هان؟! جان! زن داداش تو حرف زدی؟!! وای خدایا شکرت پادزهر اثر کرده، عالیه خانم، عالیه خانم زنداداش حرف زد

عالیه- بانوی من شما خوبین؟ خوب شدین؟؟ خداروشکر واقعاً خوش‌حالم
اگه ارباب جوان برگردن خوشحال میشن

ملکه آرام- ارمیا؟!! ارمیا کجاست اون کجاست؟
سیلای من کجاست بچم کجاست سیلاااای

سنا- آروم باش زن داداش
سیلای دیگه یه بچه‌ی شش ماهه نیست اون به سن قانونی رسیده نوزده سالشه الانم اینجا نیست شما زمان از دستتون در رفته من نمیدونم اون سامر عوضی چی به خوردتون داده که این بلا سرتون اومده بود ولی خدارو شکر که پادزهر اثر کرد و خوب شدین

آرام- مگه چی شده بود؟

سنا- زن داداش جنابعالی این نوزده سال به خون آشام تبدیل شده بودی و فقط این نبود از لحاظ ذهنی مشکلی برات پیش اومده بود که معلوم شد عمدی بوده و شما هیچ *** و نمی‌شناختی، حتی قصد جون دختر خودتو کردی و می‌خواستی که بکشیش

آرام- چی؟! من می‌خواستم سیلایو بکشم؟!!
وای خدای من
ببینم صدمه‌ای بهش زدم؟

سنا- نه خوشبختانه دخترت خیلی زیرک و باهوشه ولی نمیدونه که تو مادرشی

آرام- چرا؟؟

سنا- چون تو با دیدن سیلای برای کشتنش بهش حمله می‌کردی و اون تنها کسی بود که به خونش تشنه بودی

آرام- خب این غیر ممکن نیست
من نوزده سال پیش وقتی به اسارت اون سامر نامرد دراومدم اون از خ*ون برادرت برای کنترل من استفاده کرد بعد ازاینکه گازم گرفت وقتی تشنه‌ی خ*ون بودم، اون نامرد از خ*ون برادرت بهم میداد و به زور وادارم میکرد بخورمش آخر سرم نفهمیدم چی بهم داد که دیگه هیچی نمی فهمیدم
حالا سیلای کجاست؟

عالیه- بانو سیلای در خشکی هستن و جناب ارمیا هم با پادشاه دریای سیاه درگیر شدن وقتی داشتن پادزهر و میاوردن گیر افتادن و هنوز برنگشتن بانو

آرام- چرا؟ اون به ارمیا چیکار داره؟ چه مشکلی باهاش داره؟

عالیه- راستش ارباب مشکلی باهاش نداره شاهزاده اهورا به قصد بانو سیلای بی‌اجازه وارد امارتش شدن قصد تصاحب بانو رو داشتن، بانوسیلای هم ناخواسته اونو کشت ولی حاکم دریای سیاه فکر میکنه ارباب بخاطر نگه داشتن بانو سیلای پسرشو کشته برای همین باهاش دشمن شده

آرام- پس چرا وایسادین؟!! ممکن کشته بشه من خودم میرم دنبالش

سنا- منم میام

ترانه- منم میام ملکه‌ی من

آرام- تو دیگه کی هستی؟

عالیه-

1400/11/14 12:29

#پارت_357
رمان #ماه_دریا

(در همان زمان کاخ ارمیا زیره دریا)
(عمه سنا)

پادزهر و بهش دادم ولی چرا چیزی معلوم نیست؟!
ارمیاهم که هنوز برنگشته نکنه بلایی سرش اومده؟ وای خدا چیکار کنم سیلایم که قهره کاش حداقل آراهان میرفت کمکش منم که اینجام نمیتونم زن داداش و ول کنم

- سناااا

- هان؟! جان! زن داداش تو حرف زدی؟!! وای خدایا شکرت پادزهر اثر کرده، عالیه خانم، عالیه خانم زنداداش حرف زد

عالیه- بانوی من شما خوبین؟ خوب شدین؟؟ خداروشکر واقعاً خوش‌حالم
اگه ارباب جوان برگردن خوشحال میشن

ملکه آرام- ارمیا؟!! ارمیا کجاست اون کجاست؟
سیلای من کجاست بچم کجاست سیلاااای

سنا- آروم باش زن داداش
سیلای دیگه یه بچه‌ی شش ماهه نیست اون به سن قانونی رسیده نوزده سالشه الانم اینجا نیست شما زمان از دستتون در رفته من نمیدونم اون سامر عوضی چی به خوردتون داده که این بلا سرتون اومده بود ولی خدارو شکر که پادزهر اثر کرد و خوب شدین

آرام- مگه چی شده بود؟

سنا- زن داداش جنابعالی این نوزده سال به خون آشام تبدیل شده بودی و فقط این نبود از لحاظ ذهنی مشکلی برات پیش اومده بود که معلوم شد عمدی بوده و شما هیچ *** و نمی‌شناختی، حتی قصد جون دختر خودتو کردی و می‌خواستی که بکشیش

آرام- چی؟! من می‌خواستم سیلایو بکشم؟!!
وای خدای من
ببینم صدمه‌ای بهش زدم؟

سنا- نه خوشبختانه دخترت خیلی زیرک و باهوشه ولی نمیدونه که تو مادرشی

آرام- چرا؟؟

سنا- چون تو با دیدن سیلای برای کشتنش بهش حمله می‌کردی و اون تنها کسی بود که به خونش تشنه بودی

آرام- خب این غیر ممکن نیست
من نوزده سال پیش وقتی به اسارت اون سامر نامرد دراومدم اون از خ*ون برادرت برای کنترل من استفاده کرد بعد ازاینکه گازم گرفت وقتی تشنه‌ی خ*ون بودم، اون نامرد از خ*ون برادرت بهم میداد و به زور وادارم میکرد بخورمش آخر سرم نفهمیدم چی بهم داد که دیگه هیچی نمی فهمیدم
حالا سیلای کجاست؟

عالیه- بانو سیلای در خشکی هستن و جناب ارمیا هم با پادشاه دریای سیاه درگیر شدن وقتی داشتن پادزهر و میاوردن گیر افتادن و هنوز برنگشتن بانو

آرام- چرا؟ اون به ارمیا چیکار داره؟ چه مشکلی باهاش داره؟

عالیه- راستش ارباب مشکلی باهاش نداره شاهزاده اهورا به قصد بانو سیلای بی‌اجازه وارد امارتش شدن قصد تصاحب بانو رو داشتن، بانوسیلای هم ناخواسته اونو کشت ولی حاکم دریای سیاه فکر میکنه ارباب بخاطر نگه داشتن بانو سیلای پسرشو کشته برای همین باهاش دشمن شده

آرام- پس چرا وایسادین؟!! ممکن کشته بشه من خودم میرم دنبالش

سنا- منم میام

ترانه- منم میام ملکه‌ی من

آرام- تو دیگه کی هستی؟

عالیه-

1400/11/14 12:29

بانوی من اون دختر من ترانه‌س

آرام- واقعاً؟! چه بزرگ شدی ترانه جان؟

ترانه- ممنون بانو

آرام- خب بیا بریم ببینم چیکاره‌ای

- چشم

1400/11/14 12:29

بانوی من اون دختر من ترانه‌س

آرام- واقعاً؟! چه بزرگ شدی ترانه جان؟

ترانه- ممنون بانو

آرام- خب بیا بریم ببینم چیکاره‌ای

- چشم

1400/11/14 12:29

پارت های دوتا رمان هم تموم شد حالا هر وقت نویسنده ها بفرستند منم برای شما میفرستم

1400/11/14 12:30

پارت های دوتا رمان هم تموم شد حالا هر وقت نویسنده ها بفرستند منم برای شما میفرستم

1400/11/14 12:30

#پارت_358
رمان #ماه_دریا

سنا- زن داداش وقت نداریم اگه بخوایم به موقع برسیم باید عجله کنیم وگرنه دو روز تو راه می‌مونیم بهتره سریعتر حرکت کنیم

آرام- چقد دیگه مونده تا برسیم سنا؟؟ شما رفتین به چنین منطقه‌ای؟؟

سنا- خب چه کنیم یه زن داداش که بیشتر نداشتم مجبور شدم خودم بیام دنبالت چون جنابعالی به جز ارمیا و من به حرف *** دیگه‌ای گوش نمیدادی
رسیدیم مراقب باشششش برو کنارر

آرام- این دیگه چی بود؟!!!

سنا- چه میدونم هرچی که بود ارمیا شوتش کرد
مثل اینکه یکی از اونا بود

آرام- ارمیا؟!
کو؟ کجاست؟

سنا- اوناهاش شاخ شمشادتون
ببین چه داماد جسور و خوشتیپی داری زن داداش سلیقت حرف نداره، خوب کسی رو برای سیلای انتخاب کردی

آرام- اون ارمیای منه؟!!! وای خدا مردی شده واسه خودش
چرا وایسادین برین کمکش منم میرم سراغ جناب حاکم مردک سیاه سوخته حالا واسه خواهرزاده‌ی من تله میزاری یَک حالی ازت بگیرم من

رفتم سراغش

- هی سیاه سوخته‌ی نکبت داری چه غلطی میکنی تو جرعت کردی به امپراتور آینده‌ی دریا حمله کنی خیلی رو داری

حاکم- چی ملکه آرام؟!! زندس!!
تو زنده‌ای؟؟

آرام- آره تا چشت دراد

حاکم- خواهرزادت پسرمو به قتل رسونده باید بمیره تا پسرم به آرامش برسه

آرام- خفه شو *** تو حتی نمیدونی قاتل پسرت کی هست اونوقت میخوای یه بیگناه و به جاش بکشی؟

حاکم- با این دروغا نمیتونی نجاتش بدی من میکشمش

آرام- واقعاً چند ساعته باهاش درگیری؟ تونستی یه خراش روی صورتش بندازی؟ تو حریف داماد من نیستی گم شو وگرنه درسی بهت میدم که تا عمر داری یادت نره

حاکم- فکر کردی ازت میترسم ضعیفه؟! اگه اون سامر بی‌عرضه نتونسته تورو خفه کنه من میکنم...

1400/11/15 00:39

#پارت_358
رمان #ماه_دریا

سنا- زن داداش وقت نداریم اگه بخوایم به موقع برسیم باید عجله کنیم وگرنه دو روز تو راه می‌مونیم بهتره سریعتر حرکت کنیم

آرام- چقد دیگه مونده تا برسیم سنا؟؟ شما رفتین به چنین منطقه‌ای؟؟

سنا- خب چه کنیم یه زن داداش که بیشتر نداشتم مجبور شدم خودم بیام دنبالت چون جنابعالی به جز ارمیا و من به حرف *** دیگه‌ای گوش نمیدادی
رسیدیم مراقب باشششش برو کنارر

آرام- این دیگه چی بود؟!!!

سنا- چه میدونم هرچی که بود ارمیا شوتش کرد
مثل اینکه یکی از اونا بود

آرام- ارمیا؟!
کو؟ کجاست؟

سنا- اوناهاش شاخ شمشادتون
ببین چه داماد جسور و خوشتیپی داری زن داداش سلیقت حرف نداره، خوب کسی رو برای سیلای انتخاب کردی

آرام- اون ارمیای منه؟!!! وای خدا مردی شده واسه خودش
چرا وایسادین برین کمکش منم میرم سراغ جناب حاکم مردک سیاه سوخته حالا واسه خواهرزاده‌ی من تله میزاری یَک حالی ازت بگیرم من

رفتم سراغش

- هی سیاه سوخته‌ی نکبت داری چه غلطی میکنی تو جرعت کردی به امپراتور آینده‌ی دریا حمله کنی خیلی رو داری

حاکم- چی ملکه آرام؟!! زندس!!
تو زنده‌ای؟؟

آرام- آره تا چشت دراد

حاکم- خواهرزادت پسرمو به قتل رسونده باید بمیره تا پسرم به آرامش برسه

آرام- خفه شو *** تو حتی نمیدونی قاتل پسرت کی هست اونوقت میخوای یه بیگناه و به جاش بکشی؟

حاکم- با این دروغا نمیتونی نجاتش بدی من میکشمش

آرام- واقعاً چند ساعته باهاش درگیری؟ تونستی یه خراش روی صورتش بندازی؟ تو حریف داماد من نیستی گم شو وگرنه درسی بهت میدم که تا عمر داری یادت نره

حاکم- فکر کردی ازت میترسم ضعیفه؟! اگه اون سامر بی‌عرضه نتونسته تورو خفه کنه من میکنم...

1400/11/15 00:39

#پارت_359
رمان #ماه_دریا

آرام- زهر مارر رو آتیش بخندی نکبت، فک کردی با کی طرفی مرتیکه‌ی گیس بریده؟؟

حاکم- ها گیسسسسس من؟؟!
ازکی تا حالا به مردا میگن گیس بریده؟

آرام- ازوقتی نکبتایی مثل تو موهاشون و بلند میکنن و مثل دخترا می‌بافن به مردا میگن گیس بریده
انقدر زر مفت نزن بیا جلو ببینم چی تو چنته داری که انقدر زبونت درازه سیاه سوخته
بگیر که اومد

حاکم- نه کارت خوبه میبینم که اون سامر آشغال فقط لاف زده تو هنوزم توان و قدرت قدیم و داری ولی من بهت محلت نمیدم ضعیفه

آرام- شاید ضعیفه باشم ولی ضعیف نیستم و اینو به توعه سیاه سوخته نشون میدم تا درس عبرتی باشی برای سایرین

سنا- ارمیااا مراقب باششششش بکش کنار

ترانه- ارباب جوان شما خوبین؟؟
کمی استراحت کنین ما هستیم نفس بگیرین
عمه سنا شما اینجا چیکار دارین؟ خاله آرام و چیکارکردین؟

سنا- پشته سرتو نگاه کنی می‌بینی
- بمیر نکبت

- ببین چه گیسو گیس کشییی راه انداخته!!!

(ارمیا)
برگشتم پشت سرم، واقعاً خاله آرامه؟!! خوب شده خدارو شکر، داشت پدر هفت جدآباد حاکم دریای سیاه و درمیاورد، موهای بافتش و پیچونده بود توی دستشو دودستی داشت اونو دوره خودش می چرخوند بدبخت فقط داشت تقلا میکرد تا شاید بتونه موهاشو از دست خاله در بیاره ولی فایده‌ای نداشت

خاله کوبوندش به یه صخره و موهاش و با خنجرش از پس کلش برید و توی دستش نگهش داشت
حاکم وقتی برگشت موهای بریده شدش و توی دست خاله دیده که داره به آب میده و میخنده هار شد، و به طرف خاله یورش بورد
خاله با خنجر زد به بازوش که خون همه جارو گرفت

خواست دوباره بزنه که آراهان در هیبت اژدها ظاهر شد و حاکم دریای سیاه و به دندون گرفت که خون تمام آب دریارو رنگین کرد

خاله مات و مبهوت از هیبت آراهان لب به دندون گرفت بود و داشت تماشا میکرد
آراهان برگشت طرف منو به افراد اون حمله کردو همه رو لت و پار کرد

تا به حال آراهانو به این وحشتناکی ندیده بودم هیبت و ابهتش ترس به دلم انداخت، من می‌خواستم اینو بکشم اونوقت چطوری؟ این چرا تاحالا خودشو به این صورت بهم نشون نداده بود؟!! چه قصدی داره؟!

1400/11/16 00:09

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_247


_ منم حالم بد شدنی درد اومد ولی مگه اصلا واسه ی شماها مهم بود
مشخص بود آریان اصلا تو حال خودش نیست ، هر لحظه فشار دستش داشت بیشتر میشد
_ آخ
بلاخره دستش رو برداشت ک تونستم نفس راحتی بکشم ، یهو موهام رو تو دستش گرفت و کشید انقدر شوکه شده بودم که حد نداشت  وقتی فشار دستش بیشتر شد با عجز و ناله نالیدم :
_ خواهش میکنم دستت رو بردار
با چشمهای گشاد شده داشت به من نگاه میکرد مشخص بود حسابی تحت فشار هستش و نمیدونه داره چیکار میکنه ، دستش رو برداشت
_ من دارم چ غلطی میکنم
بعدش رفت روی تخت نشست و سرش رو میون دستاش گرفت
سرم درد گرفته بود اما طاقت نداشتم آریان رو تو این حال ببینم
به سمتش رفتم دستش رو گرفتم و اسمش رو صدا زدم :
_ آریان
سر بلند کرد خیره به من شد و گفت :
_ بله
_ دنیا تموم نشده تو داری اینطوری حالت رو بد میکنی مطمئن باش به وقتش همه چیز درست میشه
چشمهاش شده بود کاسه ی خون با صدایی خش دار شده به حرف اومد :
_ درد داره بفهمی دختری ک دوستش داشتی دختر خودت نیست بچه ی تو شکم تو زنت مال تو نیست چند سال بهم خیانت کرده
چشمهام با درد روی هم فشرده شد اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم چی بهش بگم تا آروم بشه بنظرم حق داشت حالش اینقدر بد بشه
بهش خیانت شده بود ! از جانب کسی ک دوستش داشت من الان باید ذوق میکردم اما نمیتونستم چون داشتم میدیدم کسی ک دوستش دارم عذاب میکشه و همینم باعث درد و رنجش من میشد
کاش یکی بود میتونست حال من رو درک کنه قلبم داشت از جاش کنده میشد !.


✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿

1400/11/16 00:11

#پارت_359
رمان #ماه_دریا

آرام- زهر مارر رو آتیش بخندی نکبت، فک کردی با کی طرفی مرتیکه‌ی گیس بریده؟؟

حاکم- ها گیسسسسس من؟؟!
ازکی تا حالا به مردا میگن گیس بریده؟

آرام- ازوقتی نکبتایی مثل تو موهاشون و بلند میکنن و مثل دخترا می‌بافن به مردا میگن گیس بریده
انقدر زر مفت نزن بیا جلو ببینم چی تو چنته داری که انقدر زبونت درازه سیاه سوخته
بگیر که اومد

حاکم- نه کارت خوبه میبینم که اون سامر آشغال فقط لاف زده تو هنوزم توان و قدرت قدیم و داری ولی من بهت محلت نمیدم ضعیفه

آرام- شاید ضعیفه باشم ولی ضعیف نیستم و اینو به توعه سیاه سوخته نشون میدم تا درس عبرتی باشی برای سایرین

سنا- ارمیااا مراقب باششششش بکش کنار

ترانه- ارباب جوان شما خوبین؟؟
کمی استراحت کنین ما هستیم نفس بگیرین
عمه سنا شما اینجا چیکار دارین؟ خاله آرام و چیکارکردین؟

سنا- پشته سرتو نگاه کنی می‌بینی
- بمیر نکبت

- ببین چه گیسو گیس کشییی راه انداخته!!!

(ارمیا)
برگشتم پشت سرم، واقعاً خاله آرامه؟!! خوب شده خدارو شکر، داشت پدر هفت جدآباد حاکم دریای سیاه و درمیاورد، موهای بافتش و پیچونده بود توی دستشو دودستی داشت اونو دوره خودش می چرخوند بدبخت فقط داشت تقلا میکرد تا شاید بتونه موهاشو از دست خاله در بیاره ولی فایده‌ای نداشت

خاله کوبوندش به یه صخره و موهاش و با خنجرش از پس کلش برید و توی دستش نگهش داشت
حاکم وقتی برگشت موهای بریده شدش و توی دست خاله دیده که داره به آب میده و میخنده هار شد، و به طرف خاله یورش بورد
خاله با خنجر زد به بازوش که خون همه جارو گرفت

خواست دوباره بزنه که آراهان در هیبت اژدها ظاهر شد و حاکم دریای سیاه و به دندون گرفت که خون تمام آب دریارو رنگین کرد

خاله مات و مبهوت از هیبت آراهان لب به دندون گرفت بود و داشت تماشا میکرد
آراهان برگشت طرف منو به افراد اون حمله کردو همه رو لت و پار کرد

تا به حال آراهانو به این وحشتناکی ندیده بودم هیبت و ابهتش ترس به دلم انداخت، من می‌خواستم اینو بکشم اونوقت چطوری؟ این چرا تاحالا خودشو به این صورت بهم نشون نداده بود؟!! چه قصدی داره؟!

1400/11/16 00:09

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_247


_ منم حالم بد شدنی درد اومد ولی مگه اصلا واسه ی شماها مهم بود
مشخص بود آریان اصلا تو حال خودش نیست ، هر لحظه فشار دستش داشت بیشتر میشد
_ آخ
بلاخره دستش رو برداشت ک تونستم نفس راحتی بکشم ، یهو موهام رو تو دستش گرفت و کشید انقدر شوکه شده بودم که حد نداشت  وقتی فشار دستش بیشتر شد با عجز و ناله نالیدم :
_ خواهش میکنم دستت رو بردار
با چشمهای گشاد شده داشت به من نگاه میکرد مشخص بود حسابی تحت فشار هستش و نمیدونه داره چیکار میکنه ، دستش رو برداشت
_ من دارم چ غلطی میکنم
بعدش رفت روی تخت نشست و سرش رو میون دستاش گرفت
سرم درد گرفته بود اما طاقت نداشتم آریان رو تو این حال ببینم
به سمتش رفتم دستش رو گرفتم و اسمش رو صدا زدم :
_ آریان
سر بلند کرد خیره به من شد و گفت :
_ بله
_ دنیا تموم نشده تو داری اینطوری حالت رو بد میکنی مطمئن باش به وقتش همه چیز درست میشه
چشمهاش شده بود کاسه ی خون با صدایی خش دار شده به حرف اومد :
_ درد داره بفهمی دختری ک دوستش داشتی دختر خودت نیست بچه ی تو شکم تو زنت مال تو نیست چند سال بهم خیانت کرده
چشمهام با درد روی هم فشرده شد اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم چی بهش بگم تا آروم بشه بنظرم حق داشت حالش اینقدر بد بشه
بهش خیانت شده بود ! از جانب کسی ک دوستش داشت من الان باید ذوق میکردم اما نمیتونستم چون داشتم میدیدم کسی ک دوستش دارم عذاب میکشه و همینم باعث درد و رنجش من میشد
کاش یکی بود میتونست حال من رو درک کنه قلبم داشت از جاش کنده میشد !.


✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿

1400/11/16 00:11

#پارت_360
رمان #ماه_دریا

بعد از اینکه به خدمت همشون رسید به سرعت دور شد

سنا- این این چش شده؟ چرا اینطوری شده وحشتناکه

ارمیا- منم نمیدونم تا حالا اینجوری ندیده بودمش

آرام- این، این اژدها بود؟!

ارمیا- خاله آرام تو خوبی؟ خوشحالم که دوباره می‌بینمت خاله جون
عه خاله، خالههه

آرام- هان چته سکته کردم
عه ارمیا جان تویی پسرم؟!
بیا ببینم چه بزرگ شده چه مردی شده ماشاالله
بزار ببینمت خاله به به داماد به این میگن خوشگل و خوش تیپ حتماً سیلای حسابی عاشقته آره خاله؟!

ارمیا- خاله هنوزم مثل قدیمایی خوشحالم که دوباره برگشتی پیشمون

آرام- خب میونت با سیلای من چطوره؟ دخترم چه شکلی شده دوسش داری؟

ارمیا- من عاشقشم خاله، دخترت جواهره، جواهری که دست نیافتنیه ولی یه مدته که میونمون شکر آب شده

آرام- چرا؟

ارمیا- خب راستش دخترت دچار سوء تفاهم شده وفکر میکنه شما که خاله‌ی من باشی نامزدمی

آرام- چرا همچین فکری کرده؟! آخه من کجام به نامزد تو میخوره آخه؟

سنا- بزنم به تخته خوب موندی زن داداش اون سیلای بدبختم حق داره اشتباه بگیرتت خب
آخه نه که تو خون آشام شده بودی خب جوون موندی قیافت مثل یه دختر بیست سالس
خودتو توآینه دیدی زن داداش؟
بفرما اینم آینه یه نگاه به خودت بنداز

آرام- عه واقعاً جوون موندم قیافم عوض نشده
خب حالا چی؟ میخوای باسیلای چیکار کنی؟ چرا بهش نگفتی من مادرشم؟

ترانه- نمیشد بانوی من، شما به خون ملکه سیلای تشنه بودین با فهمیدن بوی خونش بهش حمله می‌کردین
این‌که اون بدونه شما مادرشی خطرناک بود ممکن بود تمام رویا هاش نابود بشه، ایشون از سامر متنفره اگه میفهمید شمام خون آشامی خب ما نمیدونیم چه عکس العملی نشون می‌داد
شما چندین باربهش حمله کردین
برای کشتنش و چیزی نمونده بود که خودتون کشته بشین آخه شما حریف ملکه نبودین هربار ارباب نجاتتون میداد وگرنه تاحالا مرده بودین بانو

آرام- دختر خودم میخواسته منو بکشه؟! پس چرا هیچی یادم نمیاد آخه؟

سنا- همون بهتر که یادت نمیاد

آراهان- آره ملکه آرام همون بهتر که یادت نمیاد

آرام- واااای خدا ترسیدم
تو دیگه کی هستی؟

- من آراهانم اژدهای باستانی
اژدهای سیلای...

1400/11/17 09:32

#پارت_360
رمان #ماه_دریا

بعد از اینکه به خدمت همشون رسید به سرعت دور شد

سنا- این این چش شده؟ چرا اینطوری شده وحشتناکه

ارمیا- منم نمیدونم تا حالا اینجوری ندیده بودمش

آرام- این، این اژدها بود؟!

ارمیا- خاله آرام تو خوبی؟ خوشحالم که دوباره می‌بینمت خاله جون
عه خاله، خالههه

آرام- هان چته سکته کردم
عه ارمیا جان تویی پسرم؟!
بیا ببینم چه بزرگ شده چه مردی شده ماشاالله
بزار ببینمت خاله به به داماد به این میگن خوشگل و خوش تیپ حتماً سیلای حسابی عاشقته آره خاله؟!

ارمیا- خاله هنوزم مثل قدیمایی خوشحالم که دوباره برگشتی پیشمون

آرام- خب میونت با سیلای من چطوره؟ دخترم چه شکلی شده دوسش داری؟

ارمیا- من عاشقشم خاله، دخترت جواهره، جواهری که دست نیافتنیه ولی یه مدته که میونمون شکر آب شده

آرام- چرا؟

ارمیا- خب راستش دخترت دچار سوء تفاهم شده وفکر میکنه شما که خاله‌ی من باشی نامزدمی

آرام- چرا همچین فکری کرده؟! آخه من کجام به نامزد تو میخوره آخه؟

سنا- بزنم به تخته خوب موندی زن داداش اون سیلای بدبختم حق داره اشتباه بگیرتت خب
آخه نه که تو خون آشام شده بودی خب جوون موندی قیافت مثل یه دختر بیست سالس
خودتو توآینه دیدی زن داداش؟
بفرما اینم آینه یه نگاه به خودت بنداز

آرام- عه واقعاً جوون موندم قیافم عوض نشده
خب حالا چی؟ میخوای باسیلای چیکار کنی؟ چرا بهش نگفتی من مادرشم؟

ترانه- نمیشد بانوی من، شما به خون ملکه سیلای تشنه بودین با فهمیدن بوی خونش بهش حمله می‌کردین
این‌که اون بدونه شما مادرشی خطرناک بود ممکن بود تمام رویا هاش نابود بشه، ایشون از سامر متنفره اگه میفهمید شمام خون آشامی خب ما نمیدونیم چه عکس العملی نشون می‌داد
شما چندین باربهش حمله کردین
برای کشتنش و چیزی نمونده بود که خودتون کشته بشین آخه شما حریف ملکه نبودین هربار ارباب نجاتتون میداد وگرنه تاحالا مرده بودین بانو

آرام- دختر خودم میخواسته منو بکشه؟! پس چرا هیچی یادم نمیاد آخه؟

سنا- همون بهتر که یادت نمیاد

آراهان- آره ملکه آرام همون بهتر که یادت نمیاد

آرام- واااای خدا ترسیدم
تو دیگه کی هستی؟

- من آراهانم اژدهای باستانی
اژدهای سیلای...

1400/11/17 09:32

#پارت_361
رمان #ماه_دریا

آرام- اژدهای باستانی؟!!
تو همونی؟ همون اژدهایی که قراره به سیلای کمک کنه؟!!!

آراهان- درسته خودمم امروز اومدم اینجا تا قبل سیلای باهاتون اتمام حجت کنم بانو

ارمیا- درمورد چی میخوای اتمام حجت کنی؟!

آراهان- درمورد سیلای
من میدونم که شما دوست داری ارمیا باسیلای ازدواج کنه برای همینم کاری کردی که نشان نامزدی ارمیا روی سیلای باشه تو زن باهوشی هستی
اما من دارم بهت اخطار میکنم بانو سعی نکن سیلای و از من متنفر کنی یا ازم دورش کنی، چون من سرم بره سیلای و از دست نمیدم
اگه بخوای کاری برخلاف خواسته‌ی من انجام بدی که سیلای ازم دور بشه
اونوقت منم یادم میره که شما مادر سیلای هستی
من فقط در برابر سیلای سربه زیرم چون نمیخوام ازم ناراحت بشه یا بترسه شماها چیزی از من ندیدین روی خوش منو با خود واقعیم اشتباه نگیرین
مادر من به خاطره اینکه اون جادوگر پست می‌خواست به وسیله سیلای حاکم دنیا بشه کشته شد
طبق پیشگویی من متعلق به سیلایم اما من اون اژدهایی که توی پیشگویی گفته شده همیشه مطیع و فرمانبردار سیلای نیستم در این مورد زیادی غلو کردن
من یه اژدهای خود مختارم اما به خواسته مادرم درخدمت سیلایم، من به مادرم قول دادم تا همیشه درکنار سیلای باشم و ازش مراقبت کنم چون سرنوشت ما باهم بودنه
پس اگه کاری کردین که نتیجش برای من بد بشه تقاصش و ارمیا باجونش پس میده نه سیلای
چون سیلای الان دیگه نامزده منه نشانش روی پیشونیم اینو ثابت میکنه، درخشش نشان سیلای وسط پیشونیم باعث تعجب هرچه بیشتر مادر سیلای شد
من عاشقشم اینو یادت نره بانو آرام

آرام- داری تهدیدم میکنی؟!

آراهان- دارم بهت هشدار میدم، اگه بخوای این کارو بکنی این شازده دامادت ممکنه هرگز به روز عروسیش نرسه
و تو ارمیا اگه میخوای کنار سیلای باشی وبا مرگ طبیعی بمیری دیگه هرگز دست روی سیلای بلند نکن فهمیدی چون هر دردی که اون احساس کنه منم احساسش میکنم؟ من تا حالا قدرتم و به سیلای نشون ندادم چون نمی‌خواستم ازم بترسه

ارمیا- تمام این مدت داشتی نقش بازی می کردی؟ چطور سیلای نفهمیده؟

آراهان- چون سیلای درگیر تو و کارت بوده و تازه منم قدرتای خودمو دارم که الان سیلایم همشون و داره بجز قدرت جسمی که فقط من دارم، من برای سالم نگه داشتن سیلای تاروز به تخت نشستنش هرکاری لازم باشه میکنم
الانم باید برم فردا توی خونه‌ی اون شهرام پدرسوخته یه جشنه که به افتخار سیلای برگزار میشه
اگه میخوای دلشو به دست بیاری فردا فرصت خوبیه، تاوقتی در کنارشی از زندگیت لذت ببر ارمیا چون زیاد طولانی نیست

ارمیا- چرا تنهاش گذاشتی؟

-

1400/11/18 09:35

چون‌ رفته بود خرید و به خاطر تغییر نشان روی گردنش نگران‌ تو بود منم‌ بدون اطلاعش اومدم اینجا، البته من می‌خواستم دور از چشم سیلای باشما صحبت کنم بانو آرام...

1400/11/18 09:35

#پارت_361
رمان #ماه_دریا

آرام- اژدهای باستانی؟!!
تو همونی؟ همون اژدهایی که قراره به سیلای کمک کنه؟!!!

آراهان- درسته خودمم امروز اومدم اینجا تا قبل سیلای باهاتون اتمام حجت کنم بانو

ارمیا- درمورد چی میخوای اتمام حجت کنی؟!

آراهان- درمورد سیلای
من میدونم که شما دوست داری ارمیا باسیلای ازدواج کنه برای همینم کاری کردی که نشان نامزدی ارمیا روی سیلای باشه تو زن باهوشی هستی
اما من دارم بهت اخطار میکنم بانو سعی نکن سیلای و از من متنفر کنی یا ازم دورش کنی، چون من سرم بره سیلای و از دست نمیدم
اگه بخوای کاری برخلاف خواسته‌ی من انجام بدی که سیلای ازم دور بشه
اونوقت منم یادم میره که شما مادر سیلای هستی
من فقط در برابر سیلای سربه زیرم چون نمیخوام ازم ناراحت بشه یا بترسه شماها چیزی از من ندیدین روی خوش منو با خود واقعیم اشتباه نگیرین
مادر من به خاطره اینکه اون جادوگر پست می‌خواست به وسیله سیلای حاکم دنیا بشه کشته شد
طبق پیشگویی من متعلق به سیلایم اما من اون اژدهایی که توی پیشگویی گفته شده همیشه مطیع و فرمانبردار سیلای نیستم در این مورد زیادی غلو کردن
من یه اژدهای خود مختارم اما به خواسته مادرم درخدمت سیلایم، من به مادرم قول دادم تا همیشه درکنار سیلای باشم و ازش مراقبت کنم چون سرنوشت ما باهم بودنه
پس اگه کاری کردین که نتیجش برای من بد بشه تقاصش و ارمیا باجونش پس میده نه سیلای
چون سیلای الان دیگه نامزده منه نشانش روی پیشونیم اینو ثابت میکنه، درخشش نشان سیلای وسط پیشونیم باعث تعجب هرچه بیشتر مادر سیلای شد
من عاشقشم اینو یادت نره بانو آرام

آرام- داری تهدیدم میکنی؟!

آراهان- دارم بهت هشدار میدم، اگه بخوای این کارو بکنی این شازده دامادت ممکنه هرگز به روز عروسیش نرسه
و تو ارمیا اگه میخوای کنار سیلای باشی وبا مرگ طبیعی بمیری دیگه هرگز دست روی سیلای بلند نکن فهمیدی چون هر دردی که اون احساس کنه منم احساسش میکنم؟ من تا حالا قدرتم و به سیلای نشون ندادم چون نمی‌خواستم ازم بترسه

ارمیا- تمام این مدت داشتی نقش بازی می کردی؟ چطور سیلای نفهمیده؟

آراهان- چون سیلای درگیر تو و کارت بوده و تازه منم قدرتای خودمو دارم که الان سیلایم همشون و داره بجز قدرت جسمی که فقط من دارم، من برای سالم نگه داشتن سیلای تاروز به تخت نشستنش هرکاری لازم باشه میکنم
الانم باید برم فردا توی خونه‌ی اون شهرام پدرسوخته یه جشنه که به افتخار سیلای برگزار میشه
اگه میخوای دلشو به دست بیاری فردا فرصت خوبیه، تاوقتی در کنارشی از زندگیت لذت ببر ارمیا چون زیاد طولانی نیست

ارمیا- چرا تنهاش گذاشتی؟

-

1400/11/18 09:35

چون‌ رفته بود خرید و به خاطر تغییر نشان روی گردنش نگران‌ تو بود منم‌ بدون اطلاعش اومدم اینجا، البته من می‌خواستم دور از چشم سیلای باشما صحبت کنم بانو آرام...

1400/11/18 09:35

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_248

بلاخره به سختی آریان خوابش برد منم تو بغلش خوابیدم ، صبح وقتی بیدار شدم خبری ازش نبود
به سمت پایین رفتم حسابی سردرد داشتم ، جز زن عمو و آقاجون هیچکس دیگه نبود
_ سلام
با شنیدن صدام جفتشون نگاهشون به سمتم برگشت و جوابم رو دادند
زن عمو پرسید :
_ صبحانه خوردی ؟
_ نه
_ برو تو آشپزخونه واست ...
وسط حرفش پریدم :
_ میل ندارم
بعدش نشستم خیره بهش شدم و گفتم ؛
_ آریان کی رفت پس ؟
زن عمو متعجب شد
_ مگه اینجا بود ؟
مثل اینکه زن عمو خبر نداشت آریان دیشب با چه حالی اومده بود
_ آره دیشب اومد ولی بعدش رفته انگار
آقاجون گفت :
_ یه مدت رفت مسافرت واسش بهتره از اینجا دور باشه تا اوضاع آروم بشه
متعجب شدم آریان با اون حالش رفته بود مسافرت همینطور نگاهم خیره به آقاجون مونده بود ک ادامه داد :
_ هم سفر کاری هستش هم مسافرت واسش محسوب میشه اگه اینجا میموند حالش بدتر میشد
نفسم رو لرزون بیرون فرستادم واقعا هم نگران حالش بودم دیشب خیلی افتضاح شده بود
_ آهو
_ جان
_ تو این چند مدت مراقب خودت باش دیگه چیزی به زایمانت نمونده
_ باشه
دوست داشتم آریان پیشم باشه موقع زایمان اما انگاری قسمت نبود

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿

1400/11/18 12:55

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_248

بلاخره به سختی آریان خوابش برد منم تو بغلش خوابیدم ، صبح وقتی بیدار شدم خبری ازش نبود
به سمت پایین رفتم حسابی سردرد داشتم ، جز زن عمو و آقاجون هیچکس دیگه نبود
_ سلام
با شنیدن صدام جفتشون نگاهشون به سمتم برگشت و جوابم رو دادند
زن عمو پرسید :
_ صبحانه خوردی ؟
_ نه
_ برو تو آشپزخونه واست ...
وسط حرفش پریدم :
_ میل ندارم
بعدش نشستم خیره بهش شدم و گفتم ؛
_ آریان کی رفت پس ؟
زن عمو متعجب شد
_ مگه اینجا بود ؟
مثل اینکه زن عمو خبر نداشت آریان دیشب با چه حالی اومده بود
_ آره دیشب اومد ولی بعدش رفته انگار
آقاجون گفت :
_ یه مدت رفت مسافرت واسش بهتره از اینجا دور باشه تا اوضاع آروم بشه
متعجب شدم آریان با اون حالش رفته بود مسافرت همینطور نگاهم خیره به آقاجون مونده بود ک ادامه داد :
_ هم سفر کاری هستش هم مسافرت واسش محسوب میشه اگه اینجا میموند حالش بدتر میشد
نفسم رو لرزون بیرون فرستادم واقعا هم نگران حالش بودم دیشب خیلی افتضاح شده بود
_ آهو
_ جان
_ تو این چند مدت مراقب خودت باش دیگه چیزی به زایمانت نمونده
_ باشه
دوست داشتم آریان پیشم باشه موقع زایمان اما انگاری قسمت نبود

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿

1400/11/18 12:55

#پارت_362
رمان #ماه_دریا

- خدا نگهدار من دیگه میرم سیلای حتماً داره دنبالم می‌گرده

آرام- این واقعاً درخدمت سیلایه؟!! ببینم سیلای قیافه‌ی اینو دیده؟!

سنا- دیده؟! جان من شوخیت گرفته؟؟
خب معلومه که دیده، حتی سوار اژدها به جنگ خون آشام‌ها هم رفته اونوقت تو میگی دیده؟!

آرام- خب این یعنی چی؟ اگه یه وقت فکر کشتنت به سرش زد چی؟؟ اونوقت ماچیکار کنیم هان؟؟

ارمیا- نترس خاله اون اگه می‌خواست منو بکشه تا حالا هزار بار این کارو کرده بود ولی نکرده
اون میخواد طبق پیشگویی پیش بره پس اینکارو نمیکنه تازه چندین بار کمکم کرده تا به سیلای نزدیک بشم
خاله جان ما پری‌ها خیلی عمر کنیم صد یا دویست سال عمر می‌کنیم اما آراهان وسیلای جاودانه هستن برای سیلای بهتره که بعد ازمن با آراهان باشه درسته که اون یه اژدهاس و نسلی که از این دونفر به وجود میاد غیره قابل مقایسه با هر نسلیه که تاحالا روی کره‌ی خاکی بوده ولی اونا بدی کسیو نمی‌خوان خاله...

آرام- چی داری میگی؟! کی گفته سیلای جاودانس؟!! اون جاودانه نیست اون مثل ماست امکان نداره جاودانه باشه درسته که قدرت‌های زیادی داره ولی جاودانه نیست این توی پیشگویی نیومده امکان نداره!!

ارمیا- درسته که اون قبلاً جاودانه نبود ولی الان هست چون آراهان اون و جاودانه کرده به وسیله‌ی نشانش که نشان عمر اژدهاست
راستش من خوشحالم که زوج بعد از من آراهان چون اون پایبند اصوله و تا وقتی من نفس میکشم به سیلای نگاه هم نمیکنه

آرام- سیلای چی؟ اگه اون عاشق آراهان بشه چی؟ همه چی نابود میشه میخوای وایسی و تماشاش کنی؟!

ارمیا- سیلای، عاشق منه خاله ولی به خاطر دیدن شما بامن لج کرده وگرنه به جای نشان قدرتش نشان عشقش و به آراهان میداد، خاله عشق سیلای منم و بس...

1400/11/19 00:40

#پارت_363
رمان #ماه_دریا

(روز جشن) (سیلای )

صبح زود با غرغرای سیمین خانم از خواب بلند شدم .
یه چند وقتی میشه که دیگه کابوس نمیبینم و راحت میخوابم دلم نمیخواست از تخت بیام بیرون
پتو رو کشیدم سرم که یکی از دستم کشیدش، آرسام بود

- پاشو خواهری چقد میخوابی؟ نمیخوای بری آرایشگاه؟

سیلای- عه ولم کن آرایشگاه میخوام چیکار من همینجوریش خوشگلم نموخوام برم موخوام‌ بخوابم

آرسام- خب تو خوشگل خدادادی که هستی ولی باورکن هیچ *** توی این خونه نیست که بتونه این موهای کمند مانندِ تو رو جمع کنه جان من پاشو بریم بزار آرایشگر درستت کنه میبرمت پیش یه آشنا که مامانم همیشه میره، پاشو دیگه

سیلای- اَیییی از دست تو داداش باشه بابا این خوابم زهرمارم کردی رفت بیا بلند شدم
کفری خواستم از تخت بیام پایین که یادم به لباسم افتاد
وایییی خاک به سرم شد مثل جت پتو رو کشیدم رو سرم، خاک تو سرت سیلای آخه چقد توخری خاک خاک خاک
سرمو از زیر پتو یه ذره بلند کردم ببینم آرسام رفته یا نه که هنوز وایساده بود، این بدبختم که بدتر از من خله اه

- آرسام؟ آرسامم میشه بری بیرون؟؟

آرسام- باشه من رفتم تو زود لباس بپوش بیا پایین که بریم

سیلای- باشه تو برو منم میام

آراهان- خب خب، چشمم روشن

سیلای- چی داری زر میزنی؟ هواسم نبود دیگه
وایسا ببینم توبا اجازه‌ی کی امدی توی اتاقم؟؟
اصلاً از دیروز کجا بودی هان؟؟

آراهان- حرف و نپیچون، من این این حرفا حالیم نیست اگه نمیخوای به ارمیا بگم باید یه قولی بهم بدی وگرنه...

سیلای- داری ازم باج میگیری اژدهای احمق؟؟
تو دستت به آرسام بخوره من از اون فلسای خوشگلت واسه خودم زره درست میکنم حالیته؟؟

آراهان- هرکاری دوست داری بکن ولی اگه چیزی و که گفتم نکنی من به ارمیا میگم

سیلای- ای خدا لعنتت کنه
بنال بینم چی میخوای...

1400/11/19 00:40

#پارت_362
رمان #ماه_دریا

- خدا نگهدار من دیگه میرم سیلای حتماً داره دنبالم می‌گرده

آرام- این واقعاً درخدمت سیلایه؟!! ببینم سیلای قیافه‌ی اینو دیده؟!

سنا- دیده؟! جان من شوخیت گرفته؟؟
خب معلومه که دیده، حتی سوار اژدها به جنگ خون آشام‌ها هم رفته اونوقت تو میگی دیده؟!

آرام- خب این یعنی چی؟ اگه یه وقت فکر کشتنت به سرش زد چی؟؟ اونوقت ماچیکار کنیم هان؟؟

ارمیا- نترس خاله اون اگه می‌خواست منو بکشه تا حالا هزار بار این کارو کرده بود ولی نکرده
اون میخواد طبق پیشگویی پیش بره پس اینکارو نمیکنه تازه چندین بار کمکم کرده تا به سیلای نزدیک بشم
خاله جان ما پری‌ها خیلی عمر کنیم صد یا دویست سال عمر می‌کنیم اما آراهان وسیلای جاودانه هستن برای سیلای بهتره که بعد ازمن با آراهان باشه درسته که اون یه اژدهاس و نسلی که از این دونفر به وجود میاد غیره قابل مقایسه با هر نسلیه که تاحالا روی کره‌ی خاکی بوده ولی اونا بدی کسیو نمی‌خوان خاله...

آرام- چی داری میگی؟! کی گفته سیلای جاودانس؟!! اون جاودانه نیست اون مثل ماست امکان نداره جاودانه باشه درسته که قدرت‌های زیادی داره ولی جاودانه نیست این توی پیشگویی نیومده امکان نداره!!

ارمیا- درسته که اون قبلاً جاودانه نبود ولی الان هست چون آراهان اون و جاودانه کرده به وسیله‌ی نشانش که نشان عمر اژدهاست
راستش من خوشحالم که زوج بعد از من آراهان چون اون پایبند اصوله و تا وقتی من نفس میکشم به سیلای نگاه هم نمیکنه

آرام- سیلای چی؟ اگه اون عاشق آراهان بشه چی؟ همه چی نابود میشه میخوای وایسی و تماشاش کنی؟!

ارمیا- سیلای، عاشق منه خاله ولی به خاطر دیدن شما بامن لج کرده وگرنه به جای نشان قدرتش نشان عشقش و به آراهان میداد، خاله عشق سیلای منم و بس...

1400/11/19 00:40

#پارت_363
رمان #ماه_دریا

(روز جشن) (سیلای )

صبح زود با غرغرای سیمین خانم از خواب بلند شدم .
یه چند وقتی میشه که دیگه کابوس نمیبینم و راحت میخوابم دلم نمیخواست از تخت بیام بیرون
پتو رو کشیدم سرم که یکی از دستم کشیدش، آرسام بود

- پاشو خواهری چقد میخوابی؟ نمیخوای بری آرایشگاه؟

سیلای- عه ولم کن آرایشگاه میخوام چیکار من همینجوریش خوشگلم نموخوام برم موخوام‌ بخوابم

آرسام- خب تو خوشگل خدادادی که هستی ولی باورکن هیچ *** توی این خونه نیست که بتونه این موهای کمند مانندِ تو رو جمع کنه جان من پاشو بریم بزار آرایشگر درستت کنه میبرمت پیش یه آشنا که مامانم همیشه میره، پاشو دیگه

سیلای- اَیییی از دست تو داداش باشه بابا این خوابم زهرمارم کردی رفت بیا بلند شدم
کفری خواستم از تخت بیام پایین که یادم به لباسم افتاد
وایییی خاک به سرم شد مثل جت پتو رو کشیدم رو سرم، خاک تو سرت سیلای آخه چقد توخری خاک خاک خاک
سرمو از زیر پتو یه ذره بلند کردم ببینم آرسام رفته یا نه که هنوز وایساده بود، این بدبختم که بدتر از من خله اه

- آرسام؟ آرسامم میشه بری بیرون؟؟

آرسام- باشه من رفتم تو زود لباس بپوش بیا پایین که بریم

سیلای- باشه تو برو منم میام

آراهان- خب خب، چشمم روشن

سیلای- چی داری زر میزنی؟ هواسم نبود دیگه
وایسا ببینم توبا اجازه‌ی کی امدی توی اتاقم؟؟
اصلاً از دیروز کجا بودی هان؟؟

آراهان- حرف و نپیچون، من این این حرفا حالیم نیست اگه نمیخوای به ارمیا بگم باید یه قولی بهم بدی وگرنه...

سیلای- داری ازم باج میگیری اژدهای احمق؟؟
تو دستت به آرسام بخوره من از اون فلسای خوشگلت واسه خودم زره درست میکنم حالیته؟؟

آراهان- هرکاری دوست داری بکن ولی اگه چیزی و که گفتم نکنی من به ارمیا میگم

سیلای- ای خدا لعنتت کنه
بنال بینم چی میخوای...

1400/11/19 00:40

#پارت_364
رمان #ماه_دریا

آراهان- فقط قول بده

سیلای- خب باشه بگو، چه قولی؟

آراهان- لازم نیست الان بدونی، فقط قول بده و قسم بخور که هیچ وقت زیر این قولت نمیزنی

سیلای- چی داری میگی؟
قول چی رو بدم وقتی نمیدونم چیه؟!! باید بدونم چیه یانه؟ همینطوری چه قولی بهت بدم‌؟!

اومد کنارم روی تخت نشست درسته که نامرئیه ولی من می‌دیدمش نمیدونم چرا
من از زیر پتو سرم و آورده بودم بیرون داشتم نگاش میکردم که گفت

- بیا بیرون

- هاه جان بیام بیرون؟ دیگه چی؟ امری نداری؟

آراهان- من نمیفهمم توکه با جادو میتونی خودتو بپوشونی‌ چرا موندی زیر پتو؟!!!

سیلای- هان؟! راس میگیا بیخودیم آتو دادم‌دستت
باجادو لباسم درست کردم و از زیر پتو اومدم بیرون

آراهان- آره دیگه برادرتو بیشتراز قبول داری

سیلای- بس کن، حالا بگو چه قولی میخوای؟

آراهان- بیا بشین تا بگم

- همینجا خوبه بگو

- گفتم بیاااااا بشین زود باش

- هویییی چته؟ چرا داد میزنی صداتو شنیدن!!

- اگه نمیخوای داد بزنم بیا بشین نمی‌خورمت

رفتم با فاصله کنارش نشستم که منو گرفت کشی کنارش تا از رو تخت نیفتم

- چیکار میکنی روانی بازوم درد گرفت

آراهان- داری رو اعصابم راه میری سیلای هرچه بیشتر به جریان چند دقیقه پیش فکر میکنم بیشترعصبانی میشم پس فقط کاری که ازت میخوام و انجام میدی باشه؟

سیلای- باشه باشه چه غیرتیم شده!!!!

آراهان- کف دستتو باز کن

سیلای- کف دستم؟! برای چی؟!

- فقط بازش کن الان

- باشه بفرما
شروع کرد با ناخون کوچیکش یه چیزی به یه خطی که قادر به خوندنش نبودم نوشتن چیزی روی دستم که معلوم نبود فکر کردم شوخیش گرفته

آراهان- خوبه حالا دستت و با ناخونت امضا کن و بعد قسم بخور که زیرش نمیزنی
زودباش

سیلای- توی دستموبا ناخونم امضا کردم
آراهان دستمو برد جلوی دهنش ونفس آتشینش رو فوت کرد بهش
کف دستم داغ شد انگار آهن گداخته گذاشته باشی روش...

1400/11/20 12:43