#رها_فرهمند
#پارت2
****
وارد ساختمون میشم،اسانسور خرابه!
از پله ها بالا می رم و دستمو برای بیرون کشیدن کلید توی جیبم می فرستم،مشکوک به خانمی که با چادر گل گلی جلوی در واحدم ایستاده نگاه می کنم و بی تفاوت از کنارش رد می شم و در رو پشت سرم می بندم.
پشت در می ایستم...
صدای قدم ها خبر از رفتنش می ده،لباسامو از تنم بیرون می کشم داخل لباس شویی می ندازم و روشنش می کنم و به سمت حمام
می رم؛
آب سرد می تونه مغز تب دارمو اروم کنه.
شلوار راحتی می پوشم،زیر کتری رو روشن می کنم.
با شنیدن صدای زنگ در متعجب به سمت در می رم از چشمی نگاه می کنم،همون دختر چند دقیقه قبل بود.
اینجا چی می خواد؟
در رو باز می کنم.
سریع و دست پاچه لبخندی می زنه:
-سلام
بی تفاوت می گم:
-امرتون؟
لبشو با زبونش تر می کنه:
-من ساکن جدید ساختمان هستم، طبقه بالای شما...
وسط حرفش می پرم:
-پس شمایید، خانم طبقه پایین آدم زندگی می کنه.
تا صبح از سر و صدای شما نتوتستم بخوابم!
با چشمای گرد و متعجب نگاهم میکنه، دم عمیقی می گیره:
-بله، عذر می خوام.
ببخشید مجدد مزاحم شما شدم اما...
یکی از وسایل من افتاد روی تراس شما،اگر اجازه بدید شخصییه خودم یه لحظه برش دارم.
این قضیه بو داره!
اصلا این دختره از اول مشکوک بود...
-انداختمش آشغالی!
✨
✨✨
✨✨✨
1401/09/15 02:47