The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمانستان

229 عضو

حتی وحشی تر از کارن و افرادش! منی که زیاد از این
موجودات سردرنمیارم، حس کردم این مرد متفاوته!
سوئیچ ماشینم رو درآوردم. نفس عمیقی کشیدم. اتفاقی
نیفتاده ولی من نگرانم!
ون سفید بزرگ کنارم پارك کرد، قفل ماشین رو فشار
دادم. واسه رفتن زیادي عجله داشتم. خودمم نمیدونم
چرا ولی انگار کسی درونم من رو به عجله تشویق
میکرد.
در ماشین رو با دست لرزون باز کردم که بی هوا کسی
از پشت مقنعهام رو چنگ زد و به سمت عقب کشیدتم.
موهام از فرق سرم کشیده شد. گردنم به شدت تیر کشید.
دستی بزرگ جلوي دهنم رو گرفت و سرم رو عقب
برد، گردنم به شونه طرفم چسبید و جاي انگشت هاي
کارن تیر کشید.
کولهام از روي دوشم افتاد. قلبم رسما موتورش رو دور
هزار اسب بخار تنظیم شد جفت دست هام رو با یک
دست گرفت و محکم فشار داد.
-باور کن نمیخواستم اولین روز دانشگاهت خراب بشه.
از شنیدن صداش وحشت زده زیر دستش جیغ کشیدم.
چشم هاي ترسناك عسلیش، تو فضاي نیمه روشن
پارکینگ یک جوري برق میزد که تنم به رعشه افتاد.
خودم رو تکون دادم، دست و پا زدم. انقدر هیکلش
درشت بود که بدون کوچیک ترین کمکی مهارم کرده.
-گفتم فقط میخوام باهات حرف بزنم، خودت زبون
نفهمی، کلا هرکی زیر دست کارنه زبون نفهمه!
قبل اینکه تحلیل کنم چی به چیه پارچه سفید رنگ و
بزرگی بین لب هام اومد و پشت سرم محکم بسته شد.
از این حرکتش فاتحه خودم رو خوندم! با تمام توانم
جیغ کشیدم ولی فقط صداهاي نامفهومی از دهنم خارج
میشد. لب هاش رو از روي مقنعه به گوشم چسبوند و
زمزمه وار گفت:
-اروم کوچولو نمیخوام صدمه ببینی.
چشم هام گرد شد! مرد جوانی از ون پایین اومد. دست
هام رو محکم از پشت نگه داشت، سمت ون کشیدتم.
هرچی تقلا می کردم زورم بهش نمیرسید!
وقتی دید راه نمیام دست هاش دور پهلوهام سفت شد و
بلندم کرد و از پله هاي ون بالا رفت.
روي صندلی هاي آخر، روي شکم خوابوندتم و سمت
اون پسر جوان لب زد.
-دوربینها تا کی غیر فعاله؟
-سه دقیقه وقت داري نگران نباش، بچه ها پاي
سیستمن!
فقط سري تکون داد، یک پاش رو روي باسنم فشار داد.
از این حرکتش نفسم رفت! بین تمام جیغ کشیدن هام
بغضم ترکید، با التماس به چشم هاي عسلیش نگاه کردم.
دست و پاهام رو محکم و سریع بست، ازم فاصله
گرفت. با دیدن التماس نگاهم پوف کلافه اي کشید.
-کیف و وسایلشو ببر.
سویچم رو سمت مرد دیگه اي گرفت و درحالی که به
اشک هام زل زده بود با جدیت گفت:
-ماشینش اینجا نمونه! ببرش تا خودم بیام.

1401/06/13 02:18

#پارت_39

دست هاش مشت شد، جلوي صندلی زانو خم کرد، دستش رو بالا اورد و خواست به زیر چشمم دست بکشه که قبل برخورد انگشت هاش، به سختی تو اون
وضعیت تکون خوردم. دستم زیر تنم موند، به پهلو
چرخیدم و سعی کردم صداش بزنم.
نگاهش رو از صورت خیسم گرفت.
-مراقبش باشید.
ایستاد و بدون اینکه دوباره به جسم لرزونم نگاه کنه
رفت و در ون رو محکم بست. به محض بسته شدن در،
ماشین حرکت کرد و من خودم رو نابود شده تصور
میکردم!
دلم یک جا بند نبود، بند دلم هر ثانیه کش میاومد. تو
جام تکون خوردم و دست هاي طناب پیچ شدم رو تکون دادم. دو مرد غریبه بالاسرم ایستادن و نگاه دقیقی به بدنم انداختن.
از نگاهشون ترسم چند برابر شد.
بدون هیچ حرفی سمت جلوي ماشین رفتن و من حتی
نمیدونستم کجا میریم و ممکنه چه بلایی سرم بیاد.
***
گوشه دیوارِ اتاق نیمه تاریک که فقط یک هواکش
بزرگ رو دیوار مجاورش داشت تو خودم جمع شدم.
پاهام رو تکون دادم. نه طناب دور دستم کوتاه میاومد و
نه طنابِ پیچیده شده دور پاهام! انقدر تقلا کرده بودم
که شونه و کمرم درد میکرد و احساس میکردم عضلات
دستم کش اومده.
سرم رو به دیوار چسبوندم.
آبِ دهنِ خشک شدم رو به سختی قورت دادم. انقدر
استرس و نگران بودم که احساس حالت تهوع مدام
معدم رو نرمش میداد.
هیچ صدایی از بیرون نبود، به لب هاي خشکم زبون
کشیدم. امیدوار بودم یک نفر از اون جهنم متوجه
نبودنم شده باشه و دنبالم بگرده!
با صداي باز شدن در، نگاه ترسیدم به سمت در رفت.
نفسم شتاب گرفت و بدنم منقبض شد. عرق سردي تو
کمرم نشست.
سه مرد غریبه وارد شدن. یکیشون که جوان تر از بقیه به نظر میرسید صندلی برداشت و نزدیکم نشست.
به صورت رنگ پریدم نگاه دقیقی انداخت و آروم
گفت:
-هنوزم نمیخواي دهن وا کنی؟
عضلات گردنم تیر میکشید. سردي دیوار اتاق
نمیتونستم یکم از مغز داغ کردم رو خنک کنه. به چشم
هاي مرموزش که تو تاریکی کمی روشن به نظر میرسید
زل زدم و با صداي خشدار و لرزونی گفتم:
-به خدا نمیدونم.
نیشخندي بهم زد. روي رونش کمی خم شد دست هاش
رو درهم قلاب کرد.
-جفت کارنی، بعد نمیدونی سهامدار ونوس کیه؟
از جدیت کلامش چشم هام پر آب شد. حتی
نمیدونستم معنی کلمه جفت چی هست! لرزیده جواب
دادم.
-ن..نم...یدونم.
انگار از جوابم که واقعا صادقانه ترین چیزي بود که به
زبون اوردم، خوشش نیومد. از روي صندلی بلند شد و
داد زد.
-مگه میشه ندونی نامزدت چه گوهی میخوره؟ مارو خر
فرض کردي؟ یا شاید فکر کردي گول اشک و التماس
هاتو میخوریم؟

1401/06/13 02:18

جلوتر اومد، صداي قدم هاي بلندش تو گوشم طنین
انداخت. به کی بگم من و کارن نسبتی باهم نداریم؟
چرا همه من رو به اون میچسبوندن؟
-یالا دختر...لالی مگه؟ اشک و ناله هاتو بزار واسه شب
نشینیت با جفتِت. حرف بزن، کارن واسه چی رفته
قشم؟
از شنیدن حرف هاش عصبی و کلافه، درحالی که بدنم
نم نم به ارتعاش افتاده بود داد زدم.
-نمیدونم، نمیدونم! زبون نفهم شماهاید که فکر میکنید
چیزي میدونم و از قصد نمیگم! من از کاراي اون دربه
در خبر ندارم! حتی نمیدونم رفته قشم. والا شماها اطلاعاتتون از من بیشتره، حتی نمیدونستم سهام ونوس
هنوز هست! یک سال پیش بهم گفت فروخته.
با حرص نگاهم کرد. دست هاش مشت شد، سرم رو
دوباره به دیوار چسبوندم و با بغض گفتم:
-توروخدا بزارید برم من هیچی از کارن و کارهاش
نمیدونم، پدربزرگم مریضه هیچ *** به اون اهمیت
نمیده، من نباشم کسی مراقبش نیست.
-تو انگار اصلا حالیت نیست؟
چشم بستم. آه کشیدم. عقب رفت، به اون مرد ها اشاره
کرد و با لحن مرموزي خطاب قرارم داد.
-شاید باید یه جور دیگه باهات صحبت کنم. شاید
زبونت یکم باز بشه و یادت بیاد نامزدت چی کارهست!
دلم میخواست بزنم دهنش تا دیگه اسم من رو با اون
جونور هم کلام نکنه. دو کلمه اي که دوست نداشتم
کنار هم خونده بشن! دو اسم جدا، با دنیاهاي جداگانه و
قلب و روحی که متعلق به هم نیست!
از بین حریر دور مردمک هام با دود غلیظی که دور اون
دو مرد رو گرفت نفسم قطع شد.
بیشتر به دیوار پناه بردم. انگشت هاي دستم به طناب دور مچم چسبید.
زمانی که کارن شکل واقعیش رو بهم نشون داد فقط
یک دختر کم سن بودم که حتی رمان و فیلم تخیلی
ندیدم.
وقتی بار اول دیدمش، به عقلم و قدرت بیناییم شک
کردم و مطمئن بودم اثر اون داروي کوفتیه!
الان واقعی بود، کسی بهم دارو نزده! باید با دوتا گرگ
خاکستري چه میکردم؟
-من...نمیدونم...توروخدا..د..دست..از...سرم..ب..بردارید .
بهم خندید، صندلی رو عقب کشید.
به موجوداتی که شبیه گرگ واقعی بودن با وحشت نگاه
کردم.
ناخواسته قلبم از دیدنشون از تپش ایستاد. با هر قدمی
که سمتم برمیداشتن زندگی دور سرم میچرخید.
شبیه بازي شکار، یک گوشه گیر افتاده بودم و دو
موجود ترسناك با دندون هایی که تو تاریکی
میدرخشید و صداي خرناس هاشون تو گوشم پخش
میشد بهم نزدیک شدن.

1401/06/13 02:18

#پارت_40

-نه..نه!
سرم رو به چپ و راست تکون دادم. از ته دل میخواستم
جیغ بکشم ولی انگار کسی گلوم رو دو دستی فشار
میداد. چشم هام رو محکم بهم فشار دادم، به امید اینکه
شاید خواب باشم و الان رو تخت خودم با غرغرهاي
دلارام بیدار میشدم.
ولی با صداي خروناسی که کنار گوشم پخش شد و فرو
رفتن پنجه هاي تیزش تو پام، چشم هام رو باز کردم.
خودم رو روي زمین انداختم. تقلا کردم ولی یکیشون خیزي برداشت و صاف روي کمرم پرید. از سنگینی وزنش نفسم گرفت.
سرش رو تو گردنم فرو برد و بی هوا لیسی به پوست
گردنم زد که دیگه خودم رو نتونستم کنترل کنم جیغ
زدم.
از برخورد موهاي نرمش به گردنم و گونهام حسی
فراتر از انزجار بهم سرایت کرد و چه بی اندازه بی دفاع
بودم!
حتی نمیتونستم تکون بخورم و خیلی راحت تنم در
اختیار دو گرگ نر واقعی بود.
گرگ هایی که انسان بودن و من تو این پنج سال
هرشب خواب یکیشون رو میدیدم که دلش میخواد بال
تا بال من و جسمم رو تیکه تیکه کنه!
-بدنت چه بوي خوبی میده، تاحالا با جفتت رابطه
نداشتی؟
صداي دو رگه و خشدارش کنار پرده گوشم، زهرم رو
آب کرد.
انقدر هول کرده بودم و وحشت سرتاسر وجودم رو
گرفته بود که مغزم نمیتونست معنی حرف هاشون رو
برام ترجمه کنه.
زبونم به سقف دهنم چسبیده بود و انگار قصد نداشت
کلمه اي بیان کنه.
پنجه هاي اون یکی هنوز تو پوست پام فرو میرفت و
دندون هاي تیز و بزرگش رو بهم نشون میداد.
-بزارید برم، بزارید برم! به خدا من نمیدونم...به
ارواح..خ..خاك مادرم نمیدونم! ولم کنید..
داد میزدم ولی کسی اهمیت نمیداد. اون پسر جوان با
دقت براندازم میکرد و این دو گرگ وحشی تنم رو بو
میکشیدن و دندون هاشون رو به بدنم میچسبوندن.
با حس سوزشِ شدیدي تو ناحیه پاهام، از فکر اینکه من
رو گاز گرفته جیغ بلندي کشیدم. دست هام رو تکون
دادم.
سوزش گلوم، پایی که بین آرواره هاي اون گرگ
خاکستري بود نفسم رو شلاق میزد.
با برخورد زبونش به زخمی که خودش ایجاد کرده بود
از شدید شدن دردم ضعف رفتم.
-میدونی تا خود صبح میتونیم شکنجهات کنیم؟
با هر لیسی که میزد اون زخم کوچیک دردش بیشتر میشد.
هرچی زور و تقلا داشتم کم کم از بین رفت، سرم گیج
میرفت و سنگینی جسم این موجود رو کمرم کم کم
برام غیر قابل تحمل شد.
-دِ حرف بزن دیگه! تو چرا انقدر سرتقی! هر ***
دیگه بود تا الان صدبار وا داده بود!
به جاي تکرار حرف هام بلند زدم زیر گریه و مثل
جنین تو خودم مچاله شدم.
-لعن...ت بهت...کار..ن. لعنت...ب..بهت...
-چی زیر لب میگی؟ بچه ها بیاین کنار ببینم چی میگه!

1401/06/13 18:56

-چیز خاصی نیست زیر لب به کارن فحش میده.
بینیم رو بالا کشیدم. سرم گیج میرفت که در اتاق باز
شد. حتی نا نداشتم سرم رو بلند کنم.
-برید بیرون زبونشو خودم باز میکنم.
حالم بد بود، میلرزیدم به سختی تونستم صداي آرشام
رو تشخیص بدم.
با خالی شدن اتاق، سرم رو چرخوندم، به پهلو چرخیدم.
جلو اومد. روبه جسم بی جونم زانو زد.
هق هق هام اوج گرفت که دستی به گونه هاي یخ کردم
کشید. از گرماي دستش گونه هاي یخ زدم شوکه شدن.
-هیش! آروم کوچولو...گریه نکن، داري تو کارم وقفه
میندازي. نزار احساساتو قاطی کارم کنم!
لب هام میلرزید. چونم میلرزید، کل جسمم تو ویبره
کامل بود و این مرد خودخواه عوضی تو ریلکس ترین
حالت ممکن ازم میخواست گریه نکنم!
-تو میدونی کارن چرا رفته قشم، میدونم که میدونی
پس جوابمو بده که راحت تر صحبت کنیم.
دستش نوازش وار به زیر گلوم رسید. مقنعه ام تا حد
زیادي عقب رفته و مقداري از موهام روي صورتم پخش
و شده بود.
کمی دولا شد، یک جوري نگاهم کرد. با لحن آروم و
ملایم تري، همزمان که تاره اي از موهام رو بین انگشت
هاش می گرفت، لب زد.
-دوست ندارم این جوري ببینمت. یکم راه بیا کارو
واسم سخت نکن.
صداي جذاب و مردونش تو مغزم میپیچید. اینم یک
زبون نفهم دیگهاست. اینم یک بیشعور دیگهاست!
خدایا من از کجا باید بدونم اون کثافط حرومزاده کجا
رفته و چرا رفته!؟
-ن..ن..می..د..دونم!
اخم هاش جوري درهم رفت که نتونستم از جدیت و
خشم نگاهش طاقت بیارم.
سرم رو خم کردم. جوري که چونم به سینم رسید.
پاي زخمی و سوزناکم رو تو شکمم جمع کردم.
-افرادم بهت سخت نگرفتن، یه کاري نکن بد باهات تا
کنم. من آدم خونسردي نیستم، طاقتمم تا یه جاییِ! از
یه حدي بگذره روانی تر از خودم پیدا نمیکنی. نذار
سیم پیچی هام قاطی کنه.
گریه میکردم.
شونه هام از شدت گریه هام تکون میخورد.
دست هاي بزرگش شونه هام رو گرفت و صاف به
دیوار چسبوندتم.
پاهام رو نزدیک بدنم کشیدم و سعی کردم از دست
هاش فاصله بگیرم. نگاهش بوي خون میداد. جذبه نگاهش از اون چیزایی بود که نمیشد دربرابرش کوتاه اومد.
-نظر چیه بازي رو عوض کنیم؟ هوم؟
با گاز از لب هاي لرزونم پذیرایی کردم و هق زدم که از جاش بلند شد.

1401/06/13 18:56

#پارت_40

-نه..نه!
سرم رو به چپ و راست تکون دادم. از ته دل میخواستم
جیغ بکشم ولی انگار کسی گلوم رو دو دستی فشار
میداد. چشم هام رو محکم بهم فشار دادم، به امید اینکه
شاید خواب باشم و الان رو تخت خودم با غرغرهاي
دلارام بیدار میشدم.
ولی با صداي خروناسی که کنار گوشم پخش شد و فرو
رفتن پنجه هاي تیزش تو پام، چشم هام رو باز کردم.
خودم رو روي زمین انداختم. تقلا کردم ولی یکیشون خیزي برداشت و صاف روي کمرم پرید. از سنگینی وزنش نفسم گرفت.
سرش رو تو گردنم فرو برد و بی هوا لیسی به پوست
گردنم زد که دیگه خودم رو نتونستم کنترل کنم جیغ
زدم.
از برخورد موهاي نرمش به گردنم و گونهام حسی
فراتر از انزجار بهم سرایت کرد و چه بی اندازه بی دفاع
بودم!
حتی نمیتونستم تکون بخورم و خیلی راحت تنم در
اختیار دو گرگ نر واقعی بود.
گرگ هایی که انسان بودن و من تو این پنج سال
هرشب خواب یکیشون رو میدیدم که دلش میخواد بال
تا بال من و جسمم رو تیکه تیکه کنه!
-بدنت چه بوي خوبی میده، تاحالا با جفتت رابطه
نداشتی؟
صداي دو رگه و خشدارش کنار پرده گوشم، زهرم رو
آب کرد.
انقدر هول کرده بودم و وحشت سرتاسر وجودم رو
گرفته بود که مغزم نمیتونست معنی حرف هاشون رو
برام ترجمه کنه.
زبونم به سقف دهنم چسبیده بود و انگار قصد نداشت
کلمه اي بیان کنه.
پنجه هاي اون یکی هنوز تو پوست پام فرو میرفت و
دندون هاي تیز و بزرگش رو بهم نشون میداد.
-بزارید برم، بزارید برم! به خدا من نمیدونم...به
ارواح..خ..خاك مادرم نمیدونم! ولم کنید..
داد میزدم ولی کسی اهمیت نمیداد. اون پسر جوان با
دقت براندازم میکرد و این دو گرگ وحشی تنم رو بو
میکشیدن و دندون هاشون رو به بدنم میچسبوندن.
با حس سوزشِ شدیدي تو ناحیه پاهام، از فکر اینکه من
رو گاز گرفته جیغ بلندي کشیدم. دست هام رو تکون
دادم.
سوزش گلوم، پایی که بین آرواره هاي اون گرگ
خاکستري بود نفسم رو شلاق میزد.
با برخورد زبونش به زخمی که خودش ایجاد کرده بود
از شدید شدن دردم ضعف رفتم.
-میدونی تا خود صبح میتونیم شکنجهات کنیم؟
با هر لیسی که میزد اون زخم کوچیک دردش بیشتر میشد.
هرچی زور و تقلا داشتم کم کم از بین رفت، سرم گیج
میرفت و سنگینی جسم این موجود رو کمرم کم کم
برام غیر قابل تحمل شد.
-دِ حرف بزن دیگه! تو چرا انقدر سرتقی! هر ***
دیگه بود تا الان صدبار وا داده بود!
به جاي تکرار حرف هام بلند زدم زیر گریه و مثل
جنین تو خودم مچاله شدم.
-لعن...ت بهت...کار..ن. لعنت...ب..بهت...
-چی زیر لب میگی؟ بچه ها بیاین کنار ببینم چی میگه!

1401/06/13 18:56

-چیز خاصی نیست زیر لب به کارن فحش میده.
بینیم رو بالا کشیدم. سرم گیج میرفت که در اتاق باز
شد. حتی نا نداشتم سرم رو بلند کنم.
-برید بیرون زبونشو خودم باز میکنم.
حالم بد بود، میلرزیدم به سختی تونستم صداي آرشام
رو تشخیص بدم.
با خالی شدن اتاق، سرم رو چرخوندم، به پهلو چرخیدم.
جلو اومد. روبه جسم بی جونم زانو زد.
هق هق هام اوج گرفت که دستی به گونه هاي یخ کردم
کشید. از گرماي دستش گونه هاي یخ زدم شوکه شدن.
-هیش! آروم کوچولو...گریه نکن، داري تو کارم وقفه
میندازي. نزار احساساتو قاطی کارم کنم!
لب هام میلرزید. چونم میلرزید، کل جسمم تو ویبره
کامل بود و این مرد خودخواه عوضی تو ریلکس ترین
حالت ممکن ازم میخواست گریه نکنم!
-تو میدونی کارن چرا رفته قشم، میدونم که میدونی
پس جوابمو بده که راحت تر صحبت کنیم.
دستش نوازش وار به زیر گلوم رسید. مقنعه ام تا حد
زیادي عقب رفته و مقداري از موهام روي صورتم پخش
و شده بود.
کمی دولا شد، یک جوري نگاهم کرد. با لحن آروم و
ملایم تري، همزمان که تاره اي از موهام رو بین انگشت
هاش می گرفت، لب زد.
-دوست ندارم این جوري ببینمت. یکم راه بیا کارو
واسم سخت نکن.
صداي جذاب و مردونش تو مغزم میپیچید. اینم یک
زبون نفهم دیگهاست. اینم یک بیشعور دیگهاست!
خدایا من از کجا باید بدونم اون کثافط حرومزاده کجا
رفته و چرا رفته!؟
-ن..ن..می..د..دونم!
اخم هاش جوري درهم رفت که نتونستم از جدیت و
خشم نگاهش طاقت بیارم.
سرم رو خم کردم. جوري که چونم به سینم رسید.
پاي زخمی و سوزناکم رو تو شکمم جمع کردم.
-افرادم بهت سخت نگرفتن، یه کاري نکن بد باهات تا
کنم. من آدم خونسردي نیستم، طاقتمم تا یه جاییِ! از
یه حدي بگذره روانی تر از خودم پیدا نمیکنی. نذار
سیم پیچی هام قاطی کنه.
گریه میکردم.
شونه هام از شدت گریه هام تکون میخورد.
دست هاي بزرگش شونه هام رو گرفت و صاف به
دیوار چسبوندتم.
پاهام رو نزدیک بدنم کشیدم و سعی کردم از دست
هاش فاصله بگیرم. نگاهش بوي خون میداد. جذبه نگاهش از اون چیزایی بود که نمیشد دربرابرش کوتاه اومد.
-نظر چیه بازي رو عوض کنیم؟ هوم؟
با گاز از لب هاي لرزونم پذیرایی کردم و هق زدم که از جاش بلند شد.

1401/06/13 18:56

#پارت_41

دست پشت کمرش برد و کلت سیاه رنگش رو بین
انگشت هاش گرفت. با نگاهی مغموم حرکات ماهرانه
انگشت هاش رو دنبال می کردم که چه طور خشاب
هاش رو چک میکنه.
-تیراندازي منو قبلا دیدي، میدونی چقدر خوبه، مگه نه؟
سکوت کردم، تو سکوتی که بوي ترس و وحشت میداد
خودم رو پنهان کردم و امان از دل لرزونم که هر لحظه
منتظره یک سنگ کوب کامل بودم.
خودم رو میشناختم. مقاوم بودم ولی از یک جایی به بعد
ترس جوري وجودم رو میبلعید که تمام هست و نیستم
جلوي چشم هام ناپدید میشد.
صداي ضامن اسلحه اش که تو فضاي اتاق پخش شد
آب گلوم رو قورت دادم.
قدمی زد، نوك اسلحه رو به پیشونیش کوبید و با فاصله
نیم متر رو به روم ایستاد. سرم رو پایین انداختم. پاهاي
بسته و دست هاي بسته! کجا میشه فرار کرد؟ کجا میشه از این خورشید سوزان نگاهش فرار کرد و
درامان موند؟
-کارن چیکارست؟ کار اصلیش چیه؟
صداي محکم و بدون انعطافش بهم هشدار هاي آخر رو
میداد. نگاهم رو کلتی بود که توي دستش بهم دهن
کجی میکرد. نفس هام یکی درمیون وسط راه خفه
میشدن.
به مغزم فشار آوردم، کارن هیچ وقت از کارهایی که
میکرد برام نمیگفت. همیشه خدا گنگ رفتار میکرد.
حتی رفتار عادي و معمولیش هم پر از علامت سوال بود.
لبم رو بهم فشار دادم، واقعا دلم میخواست یک جواب
تو آستینم داشته باشم تا به استاد جدید دانشگاهم بگم!
مکث کردم، درحالی که صدام به خاطر هلاك کردن
هنجرم به شدت گرفته شده بود لب زدم.
-آژانس مسا...فرتی...د...داره.
نگاه خنثی و عادي بهم انداخت.
-جوابتو دوست نداشتم عسلم.
چشم بستم، دانسته من همین قدر بود!
دستش بالا اومد تو یک ثانیه با صداي شلیک و رد شدن
یک چیزي مثل برق از کنارم و کوبیده شدنش به دیوار
جیغ بدي کشیدم که گلوم سوخت.
خودم رو طرف مخالف انداختم.
از نوك اسلحه اش دود درمیاومد و هنوزم سمتم نشانه
گرفته شده بود. با وحشت به جاي اسلحه که سوراخ
بزرگی روي دیوار ایجاد کرده بود نگاه کردم. سرم رو
سمتش چرخوندم و ناباور گفتم:
-روانی...ت..تو بهم شلیک کردي؟
صاف ایستاد و خونسرد سري به معنی آره تکون داد. به
جاي گلوله تو دیوار دوباره نگاه کردم و سمتش داد
زدم.
-با..با به جدم قسم نمیدونم! چه مرگته اخه؟
شلیک بعدي رو درست بالاي سرم کرد.
فوري تو خودم مچاله شدم داد زدم.
-کثافط نمیدونم! نکن، دست از سرم بردار. اصلا بزن
بکش! برو از خود کارن بپرس، تو مهمونش بودي، تو
توخونش دعوت بودي!
-جواب هات درست نیست. گلوله هام زیاده ولی
حوصله ندارم.
سرم رو بالا آوردم. با اشک نگاهش کردم دربرابر چشم
هاي اشک آلودم خونسرد بود ولی هاله اي از حس غم
درونش موج

1401/06/16 07:35

میزد.
-چرا حرف... هامو باو...ر نمیکنی؟ تا صبحم با...هام
سروکله بزنی به خدا، به پیر... به پیغمبر به ا...رواح
خاك مادرم چیزي که میخواینو نمیدونم.

1401/06/16 07:35

وقتی اسلحه رو با حرص سمت مخالف پرت کرد زبون
به دهن گرفتم. خم شد و دو دستی یقه مانتوم رو چنگ
زد.
کمرم رو به دیوار چسبوند.
بوي باروت تو بینیم پیچیده بود. سرم گیج میرفت.
گرماي بدن آرشام و نزدیکی بیش از حدش ملکول
هاي بدنم رو به بازي گرفته.
توي چشم هام زل زد، با اخم هاي درهم و لحن جدي
توي صورتم خیره شد. هر ثانیه تپش قلبم کند تر از
حالت عادي میتپید.
-تو فکر میکنی من مسخره توام؟
دربرابر غرش مردونه اش بی واکنش بودم ولی با برق
زدن چشم هاش بند دلم پاره شد.
-فکر میکنی با یه گاگول طرفی؟
دست هاش، شونه هام رو داشت میترکوند. یک جوري
فشار داد که صداي ترق استخونم تو گوشم اکو شد، از
ترس نتونستم صدایی از خودم دربیارم.
-انقدر به کارن وفاداري تو؟
دربرابر دادش چشم بستم و تو خودم جمع شدم.
-ب..بهش..و..ف..ا...
نمیتونستم حرف بزنم، دیگه توانم از بین رفت! حرف
هام رو نمیفهمید. با ول کردن شونه هام و پدیدار شدن
هاله اي سیاه دور تنش چیزي ته دلم فرو ریخت و من
مطمئن شدم آوار رو سر دل بیچارهام ریخته.
دربرابر حریرِ لرزون و محضون نگاهم، گرگی سیاه که
سه برابر هیکل اون دوتا گرگ خاکستري بود، جلوم
سینه صاف کرد. اگر در شرایط طبیعی تري بودم حتما
اندازش رو با خرس مقایسه میکردم. این گرگ نیست!
یک گرگ نباید انقدر گنده باشه، به خدا من کارن رو
دیدم. اون اندازش با اینی که جلو روم رخ نشون میده،
یک دنیا فاصله است.
ماتم برد! تنها واکنش مغزم همین بود.
چشم هاي بزرگش که حتی تو این حالتم پر از حس
هاي عجیب غریبه، تو تاریکی برق میزد. انگار دو تیکه
شمش طلا جلوي صورتم تکون میخوردن!
کمی جلو اومد، حلقم میسوخت، گلوم میسوخت، جاي
گاز اون گرگینه میسوخت و جاي نفس هاي داغش که
به پوستم سیلی میزد هم میسوخت.
دیدنِ همچین چیزي و هضم کردنش، در توان قلبم و
مغزم نبود. به خدا قسم نبود!
بدنم شل شد، و تا بخوام آخرین نفس حبس شده
درونم سینم رو بیرون بفرستم، چشم هام سیاهی رفت و
دیگه نفهمیدم چی شد.

1401/06/16 07:35

#پارت_42

"آرشام"
نمیتونستم چشم ازش بگیرم. براي اولین بار گرگ
درونم فریاد میزد و دلش بو کشیدن تن و بدنش رو
میخواست. حتی با بو کردن الکلی که به خاطر ضدعفونیِ
دستش آوردم، هوش و حواسم سرجاش نیومد.
دوست داشتم بو بکشم، این دختر دست نخوردهست.
امکان نداره یک گرگ با جفتش رابطه نداشته باشه. تنها
چیزي که مارو خوب سرپا میکرد رابطه بود. چیزي که کارن خوب حالیشه ولی دست نزدنش به کسی که همه
میگن جفتشه یک چیز طبیعی نیست. یک جاي کار
میلنگید.
-آرشام، ماشینش ردیاب داشت. حافظه ردیابو بچه ها
دراوردن. یه مسیري توش ثابته، یک خونه چهار طبقه
است. همش به اسم سروندیه ولی فقط یکیش پره!
خون تو رگ هام جریان پیدا کرد. بلند شدم، نفسی
چاق کردم. قلبم بی خودي تند میزد و از کبودي مچ
دست هاي این دختر کفري بودم.
-پس یعنی پیش کارن زندگی نمیکنه!
سعید نگاه عصبی و کلافم رو که دید، کمی عقب کشید.
شاید تو نگاهم حرف دلم رو خوند که چقدر دوست
داشتم گردنش رو بشکنم.
-اره، خونهاش جداست.
نفس سنگینی کشیدم. خیزي سمتش برداشتم که از
دستم فرار کرد و جایی نزدیک در خروجی ایستاد و داد
زد.
-بابا به مرگ ننه بزرگم من از کجا بدونم کی راست
میگه کی دروغ؟ سه روزه دهنم سرویسه شده، چیکار
کنم که اطلاعات ناقصه؟
دست هام رو مشت کردم. نفسم به سختی درمی اومد.
لگدي به صندلی زدم که با صداي بلندي چپه شد.
-بی ناموس تو که از اطلاعاتت مطمئن نیستی گوه
میخوري میاي میزاري کف دست من! انقدر به بدبخت
فشار آوردم از حال رفت.
کلافه یک قدم جلو اومد، بهرام و علی جرات نمیکردن
جلو بیان از همون عقب فقط نقشه تماشاچی رو داشتن!
-دِ نوکرتم من چه بدونم اخه! این اطلاعاتو از افراد
کارن کشیدیم بیرون. از کجا بدونم طرف تو عمرش
گرگینه ندیده! اصلا خر تویی که جلوش شیفت میدي!
منم جاش بودم میشاشیدم به خودم!
یک قدم بلند سمت برداشتم که فوري دستش رو به
حالت تسلیم بالا آورد و گفت:
-چند نفرو میفرستم اطلاعاتو اصلاح کنن، فقط داد نزن!
از کجا معلوم ادا درنمیاره؟
رگ هاي گردنم باد کرده بود، تو این اتاقک کوچیک و
با هواکش خراب نفسم در نمیاومد.
اعصابم خط خطی بود و اون دو جفت چشم قهوه اي
ملتمس جلوي چشم هام قیام به پا کردن!
دستی تو هوا تکون دادم و مثل سري قبل داد زدم.
-این گرگینه تو عمرش دیده بود از دیدن من از حال
نمیرفت، اگه چیزي میدونست با این بلایی که شما
سرش آوردید تا الان همه چیزو نشخار کرده بود.

1401/06/16 07:35

لب هاش به داخل جمع شد. سرش رو پایین انداخت.
موهاي مشکیش روي پیشونیش ریخت و با لحن بامزه
اي گفت:
-یه جوري میگه از حال رفت انگار چی شده! اولن که
فشارش افتاد خودت بهش بیهوشی زدي! دومن، حالا
میگی چی کار کنم؟ زنگ بزنم سازمان اطلاعات بگم
اطلاعاتی که از خانم ثبت شده با چیزایی که میگه هم
خونی نداره؟
چپ چپ نگاهش کردم که دستی دور دهنش کشید و
شونه بالا انداخت.
-طرف زار میزنه باکرهست. احتمالا جریان نامزدیم زر
یامفته! تو دستش حلقه نبود، البته اگه از این دخترایی
نباشه که حلقه دست نمیکنن!
چشم بستم، شقیقهام نبض میزد. مخم داغ کرده بود و
بی دلیل آب بینیم راه افتاده. کلافه به موهام چنگ زدم
که دوباره صداي سعید بلند شد.
-ببرمش پایگاه؟ میخواي بکشمش؟ خفه اش بکنم؟
دارو به خوردش بدم؟ چه گلی به سرم بگیرم الان؟
چهره تک تکمونو دیده! ولش کنیم فردا کارن ننه
بابامونو از تو قبر میکشه بیرون.
نگاه سرخ و عصبیم رو به صورتش انداختم.
(زهرمار! (Snake Venom-
پیوندي بین ابروهاش شکل گرفت که با لبخند رو لبش
هم خونی نداشت.
-فحش ایرانی نمونده که سر این دختره بار من نکرده
باشی، حالا رفتی سر فحش خارجی؟
به صورتم دست کشیدم.
چرخیدم و بدون مکث سمت جسم بی هوشش رفتم.
خم شدم، دست زیر پا و کمرش انداختم و بدن سبک و
یخ کردش رو تو بغل گرفتم.
-کجا میبریش حالا؟
جوابی بهش ندادم، نگاهم روي صورت سفید شدش
گرگم به هوا بازي می کرد و دقیقا روي لب هاش سوك
سوك کرد. دست خودم نبود که انقدر دلم میخواست
بهش خیره بشم.
خیره اون گردي صورت نچرالش! بینی عروسکیش
انقدر گریه زاري کرده بود قرمز و پف کرده به نظر می
رسید.
چهرش معصوم بود...
درست مثل اون!
صداي قدم هاي سعید رو تا جایی که کنارم ایستاد دنبال
کردم. تکون ارومی به جسمش دادم تا پیشونیش به
قفسه سینم چسبید، نگاهم غرق صورتش بود که تو
فضاي نیمه تاریک اتاق یک نیم رخ مینیاتوري برام
ساخته.
-فکر نکنم نشون شده باشه. زخم گردنش یک چیز معمولیه.
دربرابر لحن آروم سعید هیچی نگفتم، هنوز فرصت
نشده بود خودم نگاه کنم.
-البته اگر نمیخواي لختش کنی و کل بدنشو بررسی
کنی که جاي دیگه نشان زدن یا نه!
نگاه عصبی و مشتعلم رو به چهره خندونش انداختم.

1401/06/16 07:35

#پارت_43
همین الان از جلوی چشمام گمشو وگرنه جوری میزنمت که هر جا دیوار و اجر دیدی بهش سلام کنی.
شنیدی چی میگم؟
جلوش ایستادم و تکرار کردم :
I, ll macke you one with hte wall
(با دیوار یکیت میکنم)
چشمای وق زدش رو توی کاسه چشم چرخوند
فقط معنی دیوار رو فهمیدم بقیش رو باید بزنم متجرم گوگل! حالا کم از اقا فحش میخوریم باید انگلیسی هم یاد بگیریم. چرخیدم درحالی که یاسمن رو به خودم فشار میدادم سمت در رفتم.با ورود هوا به ریه هام نفس عمیقی کشیدم. سعید دنبالم اومد.
از پله های جلوی خونه بالا رفتم.
با پام در رو باز کردم،نگاهم به بخچه د ساک دستی سیاه رنگ جاکفشی افتاد. کمی مکث کردم و به داخل سالن نگاهی انداختم.
دقیقا پشت من درحال ور رفتن با کنترل تلویزیون بود و سعی میکرد از شبکه های ماهواره ای به شبکه های خودمون برسه.
از دیدن روسری گل گلی که دور سرش پیچیده بود لبخند به لبم اومد.یواشکی قبل از اینکه برگرده و من رو با یک دختر دست و پا بسته ببینه، ناچار وارد اتاقی شدم که پنج ماه جرات ندارم پا داخلش بزارم.
نفسم تو این اتاق گرفت اخرین باری که اینجا بودم اون روی تخت خواب بود.تو بغل کسی که من نبودم.منی که تو زندگیش هیچ نقشی نداشتم، شاید تنها نقشم یک اسم بود که کلمه دوست و رفیق رو یدک میکشید.
ناخواسته اخمام در هم شد، پنج ماه تمام در این اتاق قفل بود و دیشب بخاطر مهمون عزیزم بازش کرده بودم.
قلبم اینجا سنگین میزد،بدنم شل میشد و نیرویی عجیب من رو به فرار از این اتاق تشویق میکرد.
جسم بی جون یاسمن رو روی تخت به پهلو خابوندم.
تکون خفیفی خورد.
میخواستم برم، تانیمه های راه رفتم ولی پاهام به فرمان قلبم برگشتن و باز هم به صورت غرق خواب دخترک زل زدم.
به مژه های بلندش به بینی و لب های قلوه ایش لپ های، نرم و سفیدش که ملتهب به نظر میرسید.
در اتاق نیمه باز بود، روی تخت نشستم وتو سکوت به صورتش خیره شدم.
موهای مشکیش روی صورتش پخش شده بود و من رو از دیدن تمام رخش محروم میکرد.دست لرزون مشت شدم رو بالا اوردم. اجازه ی این کار رو داشتم؟
دست زدن به ناموس کسی که میخواست من رو بکشه؟
یا دست زدن به گونه های نرم و تپل دانشجوی جدیدم؟
یا دست زدن به کسی که درنظرم یه طور خاصی اشنا بود؟

1401/06/30 14:05

هیچ کدوم دلیل خوبی نبود ولی من دست کشیدم.انگشتام رو توی موهای پریشونش فرو بردم واز لمس تاروپودش تو گذشته پرت شدم.
توحسی شیرین، داغ بودم،گرمم بود!
گونه های یخش ترقیبم میکرد بیشتر لمسش کنم.
گرمای تنم باپوست یخ کردش اروم می‌گرفت.شاید هم نمیگرفت و تصورم این بود.
_بازم که داری داغ میشی
از حس و حال شیرینی که مثل سراب های بیابون دلچسب بود بیرون اومدم.نگاه نگران سعید روی تنم چرخ میخورد.
_میدونم الان جاش نیست، ولی فصل جفت گیری نزدیکه،خیلی وقته خودتو کنار کشیدی.
جلوتر اومد
دستم نمیخواست روی صورتش کنار بره.
_افرادت نگرانن، نمیخوای....
برو ببین سمعکش تو گوششه داره بهوش میاد نمیخوام دهنشو ببندم.
ساکت شد اینک میفهمید نمیخوام راجب همچین چیزی صحبت کنم قابل ستایشه.
سری تکون داد و تا خواست سمت در بره با ناله ای که یاسمن کرد،همزمان چشماش هم تکون خورد،سرجاش ایستاد.
نگاه خمار و اب گرفته اش به سختی تکون خورد.گیج و متحیر در اتاق چرخید. نفس های کوتاهش با دیدن من کمی بلند شد.
مردمک هاش لرزشون گرفت.ترسیدن تو چشماش موج میزد.
_آرشام؟ کجایی؟ تو اومدی تو خونه ننه؟
ب شنیدن صدای پر لهجه ی عمه لب هتس تکونی خورد.قبل از اینک جیغ بزنه کف دستم رو روی دهنش گذاشتم که ترسیده خودش رو عقب کشید.

روی تنش کمی خم شدم.
فشار دستم رو روی لبش زیاد کردم و پس کلش رو به تشک چسبوندم.
نفس هاش بلندشد، انقدر بلند که میتونستم ضجه هاش رو تو با دمش بشنوم
_هیس! اروم!
نگاه وحشت زدش تو صورتم چرخید،پاهاش رو کمی تکون داد وصدای ضعیفی از خودش دراورد.
سرم رو سمت در چرخوندم و بلند گفتم:
_سلام عمه، اره منم.
_دورت بگردم ننه، چرا نمیایی اینجا ببینمت؟
اب دهنم رو قورت دادم. دخترک زیر دستم میلرزید.
_کثیفم عمه، میرم دوش میگیرم میام برو بخواب.
_چی؟
صورتم رو چنگ زدم. جملاتم رو دوباره تکرار کردم که بلند گفت:
_چی کثیفه؟ بده بندازم تو لگن خیس بخوره. خودم میشورم برات.
سعید خندید و سعی کرد خودش رو کنتر کنه،با کلافگی بهش نگاه کردم.
_برو بخوابونش سر جدت، سمعکشم دربیار!
_این با سمعک خوب نمیشنوه درش، بیارم که کلا نمیفهمه چی میگی!
باحرص و اخم جوری که صدام بلند نشه غریدم
_منم میخوام نشنوه ببرش تو اتاق خوابم، یا ببرش طبقه بالا...
به چشم های خیس یاسمن زل زدم و گفتم:
_من با این دختر کار دارم ببرش بالا!
دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد، سری تکون داد و رفت و در اتاق رو پشت سرش چفت کرد.

1401/06/30 14:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_44

1401/07/09 05:27

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:30

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:32

دوستان اگر با تایپ کرده ی رمان راحت ترین بگین بهم بهم

1401/07/09 05:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_45

1401/07/09 05:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/09 05:36