#رها_فرهمند
#پارت1
با ناز برام می خنده و فاصله رو از ببن می بره، دستشو اروم رو بازوم می زاره و لب می زنه:
-دوست دارم !
پوزخندی می زنم و فقط نگاهش می کنم.
جلو میاد و توی بغلم می شینه،با افتخار می گه:
-وای...
نمی دونی با چه سختی پیچوندم اون پیرمرد رو!
نیشخند می زنم و جواب می دم:
-مگه مجبورت کرد زنش بشی؟
-نه بابا ...
پول داشت...پول!
فکر کردی خرم با این قیافه توی بغل اون پیرمرد بمونم؟!
-تو بغلش نیستی؟!
-نه بابا ببچاره زیاد توان منو نداره...
منم اونو پیچوندم اومدم پیش تو!
تلفنی که تمام مدت روی اسپیکر بود رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم:
-حرفای زنتو شنیدی؟
دختره مات موند...
تلفن رو قطع کردم و با انزجار به عقب هولش میدم ...
موهاشو پشت گوشش می زنم و اخرین جمله که قراره بشنوه رو به زبون میارم :
«-شوهرت گفت:لیاقتت همینه! »
سیگار رو بین لبام می زارم و کام عمیقی می گیرم؛
زنجیر رو از جیبم بیرون می کشم و دور گلوش می ندازم،دستمو چنگ می زنه و برای ذره ای هوا با تمام توان تقلا می کنه.
ناخن هاشو روی گردن و دستم می کشه...
از خلاص شدنش که مطمئن شدم رهاش می کنم و از خونه خارج میشم.
گوشی رو از جیبم بیرون کشیدم و تایپ کردم:
«پیتزا امادس...پیک رو بفرست.»
گوشی رو خاموش میکنم و برای تاکسی دست تکون میدم:
-مشریه
✨
✨✨
✨✨✨
1401/09/15 02:46