#رها_فرهمند
#پارت103
سمتش خم شدم و ملایم گفتم:
-بله؟
کاری دارین؟
-دکتر گوش میدی بدبختیمو بگم؟
نیما کنارم ایستاد و پیرمرد ادامه داد:
-دکتر هرچی به این پرستار ها میگم گوش نمیدن!
-چه چیزی نیاز دارید؟
-دکتر من...
من شااااش دارم!
سرم رو عقب کشیدم و به یکی از پرستار ها اشاره کردم.
سمتم اومد و گفت:
-بله دکتر احمدی؟
-مشکل این اقا چیه؟
-کمرش اسیب دیده...
سری تمون دادم
-پس براش سوند بزارید!
-هنوز پرونده اش تشکیل نشده!
ناچار به سمت پیرمرد برگشتم:
-یکم تحمل کنید ...
شلوغه ...
توی حرفم پرید و بلند گفت:
-بابا یکی به دادم برسه....
من شااااش دارم...
من چهار ساله پروستات دارمممم تو که خودت دکتری می دونی نمی تونم صبر کنم!
-اروم باشید...
اینجا ببمارستانه...
نمی تونید تکون بخورید!
تکونی خورد...
-دکتر من سالمم بزار برم دستشویی!
پرستار جدی گفت:
-اروم اینجا بیمارستانه...
پیرمرد بلند تر گفت:
-نمی فهمی شاش دارم؟
من عصبی بشم...
همینجا می کشم پایین می شاشم!
تا بیاید تی بکشید!
من که دوست ندارم اینجا رو کثیف کنم ولی شما دارید عصبیم می کنید!
وا رفته به پیرمرد رو به روم چشم دوختم...
صدای خنده ریز اطرافیان به گوشم می رسید.
یهو پیرمرد دست برد سمت کمر بند شلوارش...
منو پرستار همزمان سمت رفتیم...
ناچار گفتم:
-همراهت کجاست؟
-زنم هنوز نرسیده!
به بیمارستان شلوغ نگاه کردم...
پرستار فلنگ رو بست.
با فکری که به ذهنم رسید به نیما نگاه کردم.
نیما هم به من نگاه کرد وگفت:
-به توچه!
تو مرخصی گرفتی بیا بریم!
چرا اینجوری به من نگاه می کنی؟
1401/09/18 23:39