#رها_فرهمند
#پارت128
قلبش زیر گوشم بود...
اون...
اون تسته چی بود؟
ضربان قلب هامون یکی باشه؟
دستمو از زیر دستاش رد کردم و دور کمرش پیچوندم...
ضربان خودمو گرفتم و گوشم به سینه اش چسبوندم...
ما که هر دو قلب هامون تند می زنه!
خواستم دستامو باز کنم که دستسو دور تنم پیچوند و منو به خودش فشرد!
-چرا بغلم کردی؟
-چون تو اول بغلم کردی!
-من دلیل داشتم!
-منم...
-هوم؟
من می خواستم ضربان قلبتو بشنوم!
توچی؟
-من؟
پچ زد...
-هوژین من فقط دوست دارم بغلت کنم.
-نیما...
من فکر کنم عاشقت شدم!
-چیییی؟
توهم زدی...بیچاره!
از بغلش بیرون اومدم و نگاهش کردم...
-نخیرم...
من عاشق شدم!
-باشه!
-باور نمی کنی؟
اخم کردم...
-میگم گاوی...
من که زبون گاوی بلد نیستم!
چجوری بهت بفهمونم!
-نفهمونی سنگین ترم انگار ...!
-ابنجوری نمیشه !
دستمو دو طرف صورتش گذاشتم...
روی نوک پاهام بلند شدم...
لبمو روی لبش گذاشتم...
لبمو فشار میدادم روی لباش...
اب روی سرمون می ریخت....
دست هاشو از دور کمرم باز کردم و شونه هامو گرفت ...
منو از خودش جدا کرد...
فوری اب رو بست.
-هوژین لباستو عوض کن بخواب!
-نیما...
من بوسیدمت!
-کافیه!
-اما...
نیما رفت...
من توی حموم همونجا ایستاده بودم...
به گریه افتادم...
لباسمو دراوردم...
و همونجوری لخت روی تخت رفتم و خودمو زیر ملافه پنهان کردم...
اون منو دوستم نداره!
1401/09/20 15:52