#رها_فرهمند
#پارت164
••••••●●●>
#هوژین
هوا داشت تاریک میشد....
قلنج کمرمو شکوندم و روی پهلو چرخیدم...
با دیدن مردی که کنارم دراز کشیده بود....
نفسم بند رفت!
جیغی از ته دل و حلقم...
بلند و گوش خراش...
کشیدم.
از جا پرید....
فوری روی زانو نشستم و بالشو برداشتم و روی صورتش گذاشتم....
روی شکمش پریدم...
جیغ می کشیدم و بالشو فشار می دادم...
دستشو زیر باسنم انداخت و کنارش...
روی تخت کوبیدم.
دردم گرفت...
اما تا اومدم بلند بشم نیم خیز شد روی صورتم...
-دختره..سرکش...وحشی!
نیمااااااا؟
یا خود خداااااا...!
تند تند نغس می کشید....
با خشم نگاهم می کرد...
-دختر کوچولو می خوای منو بکشی؟
-ن...نه...به...خدا!
من...
من....
از خواب بیدار شدم...
دیدم...دیدم یکی کنارم خوابیده!
ترسیدم...!
-از من؟
-تاریکه اتاق تقریبا...نشناختم!
-اخه چطور ممکنه از خواب بیدار بشی بخوای یکیو بکشی؟!
بکشم؟
مگه فیلم امریکاییه؟!
اصلا...
اصلا نیما چرا کنار منه؟
چقدرم پررو تشریف داره...
با حرص و طعنه گفتم:
-اخ اقا نیما...
ببخشید عادت ندارم کنار یه مرد بیدار بشم!
امان از سینگلی!
-اشکال نداره دختر کوچولو....
خودم بهت یاد میدم!
-نه بابا؟!
چه معلمی...!
از روم بلند شو!
نیشخندی زد
-تدریس از همین الان شروع شده!
1401/09/22 00:53