#رها_فرهمند
#پارت_188
-چته؟
با اعصابی خورد بهش نگاه کردم...
-دارم از سرما می میرم!
-سردته؟
-نمی بینی چقد یخم؟!
دستمو دراز کردم و دستشو توی دست سردم گرفتم....
اما برخلاف من اون دستاش گرم بود...!
من چیزی نگفتم...
اما نیما هر دوتا دستامو گرفت...
-چقدر سردی!
دستامو بین دستای بزرگش گرفت...
ها می کرد و دستمو فشار می داد.
من محو بودم...
با این قلب بی تابم!
کف دستشو روی گونه ان گذاشت...
-وای یخ زدی!
اینجوری نمیشه!
بیا روی پاهام بشین!
خجالت بکشم؟
بدم بیاد؟
مخالفت کنم؟
نه اصلا از جام تکون خوردم که بتونم به پهلو روی پاهاش بشینم.
حس می کردم جادو شدم...
از همونا که زن عمو می گفت...
طلسم دهن دوز؟!
روی پاهاش نشستم...
دستشو دور کمرم حلقه کرد...
-هوژین بغل کن منو!
دستامو دور گردنش حلقه کردم.
دماغمو به گوشش چسبوندم...
نفس کشیدم....
عطرش ریه هامو پر کرد.
خندید...
-هوژین توی گوشم نفس می کشی قلقلکم میاد!
-خب به من چه...
می خواستی انقدر گرم نباشی!
قهقه زد...
-بچه پررو!
کجاشو دیدی...از این گرم ترم میشم!
-هوژین...
دستتو بزار زیر لباسم!
-کجاااا؟
-زیر پولیورم!
دستمو زیر لباسش بردم.
سرمو تکیه داد به شونه اش.
نفس عمیقی کشید...
این گرما داشت منو مست می کرد...
1401/09/23 17:05