#رها_فرهمند
#پارت214
-کی بیاد پیشمون؟
سمت نیما چرخیدم
-هانی عشقم!
-چیزی شده؟
-نه اوکیه!
چیپس رو باز کردم دهن نیما می ذاشتم...
ترافیک بود.
ده دقیقه بود یه جا مونده بودیم و راه نمی افتادن.
به هانیه زنگ زدم...
-الو هانی بپر بیا پایین!
-اومدم.
نیما نیشخندی زد...
-نمی ترسی منو ازت بدزده؟!
شوکه اما با اخم نگاهش کردم.
در ماشین باز شد و هانیه سوار شد.
منم دیگه چیزی نگفتم.
ولی از حرص ناخن هامو توی گوشت دست نیما که روی پام بود فرو کردم.
واکنشی نشون نداد...
فقط به حرص خوردنم خندید.
هانیه سلام کرد...
هر دو جوابش رو دادیم.
مایل به چپ نشستم تا کمی هانیه رو ببینم.
-هانی چی شده؟
با چشم به نیما اشاره کرد...
خندیدم...
-نیما نمی شنوه!
پسر خوبیه!
هانیه لبخند جوکر واری زد.
-اون دختره عفریته...
دویت دختر سیاوش...
عفاده ای سگ...
-خب
-رفیقشو اورده!
نمیدونی دختره چطور خودشو می گیره...
حالا این به درک!
هوژین؟
-جانم؟
-فکر کنم دوست دختر سیاوش هستا ساره...
-خب!
-می دونه به سیاوش حسی داشتم!
-چی؟
از کجا می خواد بدونه؟!
-نمی دونم...
دارم دیوانه میشم!
نمیدونی...
1401/09/24 01:06