#رها_فرهمند
#پارت288
-نه...
نه نیما...
به خدا من کلی توی سایتای مختلف پرونده های مختلف رو خوندم...
می تونیم بگیم ت مشکلات روانی داری!
اونوقت اعدام نمی کنن!
این دختر یه چیزی شنیده بود و پی به اصلش نبرده بود...
همونجوری می خواست سر منو بالای دار بفرسته...!
اگر الان بحث نکنم...
یادش میره...
منم که دنبال رفتنم!
اول میریم افغانستان...
موذیانه لب زدم:
-جدا؟
میشه؟!
خوش باور لب زد:
-اره میشه!
مم کمکت می کنم!
لبخند زدم...
-هوژین به خدا من دوست دارم!
-پس فریماه خونت چی می خواست؟
-فریماه طعمه بود.
من می خواستم خطر رو از تو دور کنم و اون حیون گیر بندازم.
نمی دونستم پلیس هم مثل من براش کمین کرده.
-باورت کنم؟
چرا اینقدر بهم آسیب می زنی؟
چرا دست از سرم بر نمی داری؟
-چون عاشقتمممم!
بهش امان ندادم...
سمت خودم کشیدمش و لب های لرزونش رو به کام گرفتم.
••••••••●●●>
#هامون
پشت سر هم به اون شماره لعنتی زنگ می زدم...
همون شماره ای که بار اول نیما باهام تماس گرفت...
گفت توی خونمه...
می خواد من رو ببینه!
1401/09/26 23:34