#پارت_22
کمی بعد صدای اذان همه جا رو پر کرد ...
+ پریچهره مادر آب دیگه داغ شده بریزش داخل پارچ
شیر رواز توری رد کن داخل قابلمه بریز بذار سر چراغ تا بجوشه
چشمی گفتم و کاری که گفت رو انجام دادم شاید باورتون نشه ولی دلم برای روزمرگی های سخت اون دوران تنگ شده ...
کاش میشد بازم برگردم به اون روز ها ....
دیگه خودمو به خواب نزنم و هر روز بیدار شم و برای آقام آب گرم کنم تا وضو بگیره
کمی بعد آقام بیدار شد وضو گرفت و صدای الله اکبر گفتنش خونه رو پر کرد ....
همیشه بلند نماز می خوند و من عاشق صدای نماز خواندنش بودم بهم آرامش میداد....
بالا سر شیر وایسادم تا سر نره وقتی جوشید چراغ رو کم کردم که سرریز نشه بعدش هم تخم مرغ ها رو آبپز کردم...
کم کم تمام اهالی منزل از خواب بیدار شدن صدای قوقولی قوقو خروس ....بوی نون تازه داخل تنور و صدای خش خش جارو و کمی بعد بوی خاک نم خورده آفتاب طلوع کرده وسط خونه خبر از شروع یک روز تازه رو میداد...
به کمک شربت سفره رو باز کردم و برای هر *** یه لیوان بزرگ شیر داغ ریختم تخم مرغ های آبپز شده رو پوست کندم نگم از طعمش...نگم از بوی خوشش... برای هر *** داخل یه بشقاب ملامین گذاشتم ....
به همراه کره و پنیر ....
همه دور سفره نشستیم و خانوم جون با نون تازه وارد شد..
با ولع شروع به خوردن کردم...
چه میدونستم این خوشبختی که اصلا قدرش رو نمی دونستم و نادیده اش می گرفتم فقط چند روز ادامه داشت...
چه میدونستم که این لحظه های تکراری یک روز آرزوی هر روز و شبم میشن
گل اندام مثل فرفره کار میکرد....
سفره رو جمع کرد .. برادر هام به همراه آقام راهی زمین کشاورزی شدن و تا به خودم بجنبم گل اندام طبق ها رو پر از ظرف کرده بود و چادر پوشیده بود و گل از گلش شکفته بود...
به راحتی میدونستم از گونه های قرمزش و چشمای براقش شدت هیجانش رو بفهمم
منم دستی به سرو گوشم کشیدم و طبق ها رو برداشتیم و راهی شدیم...با هر قدمی که برمیداشتم استرسم بیشتر می شد...
قلبم بی قرار بود و خودشو به سینم میکوبید....
آب دهنمو قورت دادم و نگاهی به اطراف کردم خلوت بود ولی بازم من سنگینی نگاهی رو احساس میکردم....
گل اندام لحظه به لحظه غمگین تر میشد...خبری از یوسف نبود..
برای اولین بار از این موضوع خوشحال بودم نفس راحتی کشیدم و بدون حرف مشغول شستن ظرف ها شدیم ...
گل اندام فقط دنبال يوسف بود...
ولی بعد از مدتی که از اومدنش ناامید شد بغ کرد و لب زد میگما پری حق با تو بود فکر کنم پسره واسه یه آبادی دیگه بوده، چرا نیومد!؟
1401/10/06 21:14