#پارت_113
بعد تازه اگرم یه درصد احتمال بدیم که اون این کارو کرده باشه آخه انقد تابلو که نمیاد تو روز روشن سم بریزه تو آب بده جواهر بخوره هوم؟
د پریچهره *** چرا حرف نمیزنی؟
د لعنتی بگو چی دیدی
بگو چه خوابی برای این دختر سیاه بخت دیدن
نمیدونم درنگم برای چی بود همینطور سکوت کرده بودم و به گل های ریز ودرشت فرش دستباف زل زده بودم.
با تکوندادن دست کلثوم جلوی صورتم رشته افکارم پاره شد
_دختر با توام؟؟
کجایی؟
روسریمو کشیدم جلوتر و گفتم
+راستش من...من یه چیزی میدونم
کلثوم با کنجکاوی نگاهم کرد بعد هم از جا بلند شد یه سر وگوشی آب داد
میخواست مطمئن باشه که کسی فال گوش واینستاده باشه
با تعجب دوباره اومد نشست کنارم و به آرومی لب زد
_چی دیدی؟
از کجا باید شروع میکردم؟
از جواهر و ارتباطش با دعا نویس و نوشتن دعا برای مهری و زلیخا؟
یا پیدا کردن چند تیکه کاغذ و عکس و گردنبند تو صندوقچه؟
یا پیدا کردن یه نقشه واسه بیرون کردن مهری از این خونه؟
کدومو باید میگفتم راز این عمارت بزرگ مثل یه پازل هزار تیکه بود که من تونسته بودم فقط چند تیکه اش روپیدا کنم همین....
حالا با چسبوندن اینچند تا تیکه پازل به هم میتونستم از همهچیز باخبر بشم
_روزه ی سکوت گرفتی یا زیر لفظی میخوای دختر؟
جونم به لبم رسید
با ناخونام بازی کردم و گفتم
+راستش امروز ظهری که داشتم میومدم تو عمارت صدای زلیخا....
_اینجا چه خبرررره؟
مگه این خونه بی درو پیکره که هر ننه قمری از راه رسید یه بامبول سرمون در بیاره
باصدای عربده امیر بهادر حرف تو دهنم ماسید با وحشت از جا بلند شدم و به همراه کلثوم دوییدم تو ایوون...
_آهااااای امیر خسرو بی غیرت کدوم گوری هستی بیا بیرون ببینم اون عن خانومی که اوردی به چه جرئتی سم میریزه توغذای مادر من...
دوباره همه جا شلوغ شد امیر خسرو هم از اتاق اومد بیرون و مثل برادرش فریاد کشید
+هی چخبرته خونه رو گذاشتی رو سرت مگه اینجا چاله میدونه.
اینجا زن و بچه هست خجالت بکش
_د خجالتو تو باید بکشی زن ذلیل
حاشا به غیرتت مرد
اسمت همه جا در رفته که پسر شاه مراد امیر خسرو نشسته به پای یه ضعیفه و خارو خفیف شده,ای تف به روت بیاد
+اگه چیزی بهت نمیگم فقط به احترام مامانه حرف دهنتو بفهم
آوازه غیرت تو بدجور به گوشم رسیده
شنیدم که با دختر طفل معصوم مردم چیکار کردی
بعد هم به من اشاره کرد
امیر خسرو لحظه به لحظه برافروخته تر از قبل میشد
_تو گوهخور زن منی؟
1401/10/08 06:47