#پارت_286
با وحشت گفتم
+ت...ت...تو داری چ...چ...چیکار میکنی؟؟
هر چقد که اون جلوتر میومد من عقب تر میرفتم در کسری از ثانیه لباساشو در اورد هر کدومو پرت کرد به گوشه ای خم شد چنگی به گلوم زد و فشرد!
دست دیگه اش رو گذاشت رو یقه لباسم و در یک حرکت تمام دکمه هاشو پاره کرد! بالاتنه لختم رو که دید چشماش برق زد!
خدایا نه اینو دیگه نه!!
فقط همین مونده بود که بهم تج__,اوز بشه!
نگاهی به چشماش کردم و گفتم
+ن...ن... توروخدا بهم رحم کن!
بدون اینکه چشم از بدنم برداره گفت
_اون موقع که زن درازی میکردی باید فکر اینجاشو میکردی!
حالم لحظه به لحظه رو به انزجار میرفت!
چهره ی مظلوم خسرو حتی یه لحظه هم از جلو چشمام کنار نمیرفت!
خدایا حاضرم همین جا بمیرم ولی دست این حیوون بهم نخوره!
خسرو به خدا من گناه کار نیستم من بد کاره نیستم! منو ببخش!!
منو ببخش اگه دست کسی جز تو داره بهم میخوره! منو ببخش اگه *** دیگه ای جز تو داره به بدنم نگاه میکنه!
بغض به گلوم چند انداخت!
ارسلان دستشو رو بدنم به حرکت در اورد بلند زدم زیر گریه و گفتم
+باشه...باشه ...غلط کردم! گوه خوردم!! توروخدا منو ببخش!
دیگه هیچوقت هیچوقت از این زبون درازی ها نمیکنم!
ه....همین الان میرم اون لباسو میپوشم!
فقط بذار برم! بهم دست نزن!
پوزخند زد و گفت
_خوبه! همیشه همینطور التماسم کن!
آب دهنم رو به سختی قورت دادم که ادامه داد
_با اینکه واقعا دوست ندارم بدون اینکه مزه ات رو بچشم از این اتاق برم بیرون ولی نمیخوام که اون معامله رو از دست بدم!
از جا بلند شد لباسش رو پوشید نفس عمیقی کشیدم که گفت
_فعلا باهات کاری ندارم!,
اما....
خم شد دستشو گذاشت رو صورتم چند بار بهم سیلی های آرومی زد و گفت
_اگه یه بار دیگه جلو خدمتکار ها بیخودی واق واق کنی یا بخوای ادا اطوار واسم در بیاری و از فرمانم سر پیچی کنی اونوقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! متوجه شدی؟!
سرمو به نشونه تایید تکون دادم...
1401/10/21 22:55