#پارت_312
سر جام خشک شده بودم! اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم! صدای ضربان قلبم سر به فلک کشیده بود!
از ترس نزدیک بود خودمو خیس کنم!
گل نسا از نفس های تندم متوجه حالم خرابم شد!
اولش با دقت نگاهم کرد و بعد نگاهش قفل شد رو بقچه ای که تو دستم گرفته بودمش!
بالاخره سکوت سنگین بینمون شکسته شد!
_خانوم؟؟ شما جایی میرفتی؟!
سعی کردم لرزش صدامو پنهان کنم ولی موفق نبودم
+من...دارم میرم دستشویی!
ابرویی بالا انداخت و گفت
_با بقچه میرین؟!
+بقچه؟؟
به بقچه نگاه سرسری کردم و به مسخره ترین شکل ممکن خندیدم و گفتم
+آها...اینو میگی؟؟ نه چیزی نیست! این بقچه...این... لباسامه میخواستم عوض کنم خیلی عرق کردم بدنم بومیده نمیتونستم بخوابم!
نگران نباش من الان میام!
قدمی به جلو برداشتم که گفت
_خانوم؟؟
شما فکر میکنی گوش های من دراز و مخملیه؟!
+منظورت چیه؟!
_ داشتی فرار میکردی آره؟!
چین غلیظی بین ابرو هام دادم و گفتم
+فرار؟! کی؟؟ من؟؟
مگه من جایی رو دارم که فرار کنم؟!
_خیله خب من حرفتون رو باور میکنم همراهتون میام که لباس عوض کنید و دستشویی برید!
+لازم نکرده مگه من بچه ام؟؟
گل نسا هم از جا بلند شد قدمی به سمتم برداشت و دست دراز کرد بقچه رو ازم بگیره که پشتم قایمش کردم و گفتم
+هی چیکار داری میکنی؟؟
_بده به من اونو! اگه قصدت فرار نیست بده!
چاره ای نداشتم!, باید یه جوری خرش میکردم!
لبخند زدم و ملتمسانه گفتم
+تورو خدا بذار برم! ببین به خدا هیچ مشکلی برات پیش نمیاد! بذار برم!
_بری؟؟ کجا؟؟
آقا ارسلان منو مامور محافظت از شما کرده بود!من گول تورو نمیخورم!
باز هم جلوتر اومد و من عقب تر رفتم ..اینقدر این حرکت اتفاق افتاد که با برخورد کمرم با دیوار دنیا رو سرم خراب شد!
مهمترین چیز برای من شناسنامه ای بود که قرار بود اسم خسرو به عنوان شوهرم بره داخلش!
گل نسا دست انداخت که بقچه رو ازم بگیره مانع شدم خم شدم و بقچه رو نزدیکی ساق پام نگه داشتم و سعی کردم که گل نسا رو هل بدم کنار ولی نمیدونم یهو چیشد که گلدون شیشه رو برداشتم و محکم کوبیدم رو سرش...
1401/10/22 02:50