#خون_بس
#پارت_340
_مبارکه دخترم! خوشبخت بشی!
دیگه نتونستم بیشتر از این خودمو نگه دارم! دستمو رو چشمام گذاشتم و هق زدم!
صدای هقم تو کل اتاق پیچیده بود!
خسرو چند با صدام کرد اما خودش بدتر از من بود!, بعد از چند. دقیقه به سختی لبامو تو دهنم جمع کردم و سرمو پایین انداختم؛
عاقد چه میدونست که من تمام عمرم رو واسه خاطر این لحظه جنگیدم!
_دخترم اجازه میدی بله رو از آقا داماد بگیریم؟! یهو دیدی فرار کردا!
با صدای تو دماغی خندیدم! خسرو هم اشکاشو پاک کرد و عاقد خطبه عقد رو مجدد تکرار کرد و گفت
_آیا وکیلم؟!
خسرو کمی مکث کرد تا شاید بتونه بغضش رو مخفی کنه...
_ با اجازه از مادرم که...جاش اینجا کنارم خیلی خالیه...بله!
عاقد تبریک گفت و دفتری رو جلومون گذاشت هر دو امضا کردیم!
خسرو دستشو دور گردنم انداخت و بوسه ای رو دستم کاشت با عشق نگاهش کردم همزمان قطره اشکمون چکید رو گونه هامون!
عاقد به پسری که کنارش بود گفت که امضا بزنه و شاهد عقدمون باشه!
تازه اونجا بود که متوجه اون پسر شدم!
خسرو مبلغی رو به عاقد پرداخت کرد و تا بیرون راهنماییش کرد!
هنوز هم باورم نمیشد که منو خسرو دیگه زن و شوهر شدیم!
هنوز هم باورم نمیشد و اسم خسرو رفته تو سه جلدم!
با نشستن خسرو کنارم چشم از سفره عقد گرفتم و با عشق نگاهش کردم دست تو جیبش کرد و جعبه ی قرمز رنگ رو گرفت جلوم بازش کرد!
چشمم افتاد به حلقه ی ظریف طلایی رنگی که یه نگین کوچیک روش داشت!
+خسرو...
دستمو اورد بالا و حلقه رو به آرومی داخل دستم کرد و بوسه ای روش کاشت و گفت
_مبارکمون باشه...
+خسرو ...خیلی قشنگه! خیلی ...خیلی دوسش دارم!
تو چشمام زل زد و گفت
_ از اینجا تا وقتی که زنده ام قسم میخورم....
به عشقم سوگند یاد میکنم که همیشه و همه جا در کنارت باشم...پشتیبان تو باشم...یار و یاور تو باشم!
بهت قول میدم از قلبت مواظب کنم!
پریچهره تو یه تیکه از وجود منی! همیشه کنار هم میمونیم و با این عشق زندگی میکنیم تا ابد و یک روز!
1401/10/22 22:21