صورت مردونه و جدیش زل زدم، از تصور اینکه
احتمالا اینم گرگینهاست مو به تنم راست کرد!
کتاب هایی که با دست خط فوق العاده قشنگی نوشته
بود رو با بی میلی نوشتم.
شاید باید این درس رو کلا حذف کنم!
با تعطیل کردن کلاس، مثل فرفره وسایلم رو جمع
کردم و بی توجه به سارا که تازه دوست پسرش رو ته
کلاس پیدا کرده بود سمت در پاتند کردم.
-خانم سروندي، ممکنه چند لحظه صبر کنید؟
چشم بستم. لبم رو گاز گرفتم.
درحالی که لب تاپ و گوشیش رو داخل کیف
سامسونت مشکی رنگش فرو میکرد، نیم نگاهی بهم
انداخت.
-بیاید اینجا!
سکوت کردم، کلاس که خالی شد با آرامش سمتم اومد
و روبه روم ایستاد. گریزون از اون عسلی هاي مرموز
سرم رو پایین انداختم و به کفش هاي براقش زل زدم.
-ب..بله استاد کاري داشتید؟
-بالاخره اسمتو بهم گفتی!
با شنیدن لحن بامزهاش یکم احساس بدم فروکش
کرد.
-فکر نمیکردم دونستن اسمم انقدر واستون مهم باشه.
-وقتی با کسی حرف میزنی به طرفت نگاه کن. بهت
نمیاد خجالتی باشی.
به سختی به فیس مردونهاش که با چشم هاي ریز شده
و دقیق براندازم میکرد زل زدم و موادبانه گفتم:
-بابت کمک اون روز نشد ازتون تشکر کنم.
-خب الان تشکر کن!
ابروهام بالا پرید. وقتی نگاه جدیش رو دیدم، لبخند
ماسیده اي تحویلش دادم.
-ممنون که جونمو نجات دادید! راستشو بخواین من
یکم هول شدم، یعنی اصلا توقع نداشتم شما استاد
دانشگاه باشید آقاي...
-آرشامم.
گیج نگاهش کردم که خندید و اصلاح کرد.
-آرشام سلحشور! و درضمن استاد دانشگاهم نیستم. به
اصرار مدیر دانشگاه موقت، فقط این ترم اومدم و اگه
توام راستشو بخواي...
جلو اومد، از نزدیک شدن ناگهانیش ترسیدم و عقب
رفتم.
-فکر نمیکردم دانشجو باشی، جاي دیگه اي دنبالت
بودم!
بی معنی سري تکون دادم. نگاهش من رو هول میکرد.
علاقه اي به این جور نگاه هاي خاص و سنگین که نفس
آدم رو قطع میکرد نداشتم. اون حالت نگاهش
ناخواسته کارن رو به یادم میاورد. فقط کارن یکم محتاط تر بود ولی این یکی حجم زیادي از بی پروا بودن رو با
خودش یدك میکشید.
-درهرحال خو..خوشحال شدم دیدمتون. با اجازه!
1401/06/13 02:18