9. عید نوروز شد خواهرشوهرم مرضیه که تازه عقدش بود و قرار بود سال بعد عروسی کنه ظرف مدت دو هفته جهیزیه ش رو خرید و عروسی گرفت. اینهمه سرعت برام عجیب بود.
عیدنوروز شدو دید و بازدیدا شروع شد.یه روز یکی از جاریهام اومد خونمون.گفت شما ماه عسل نرفتید گفتم نه.گفت منو شوهرم داریم میریم شیراز ماشینمون هم خالیه با ما بیایید.فکرخوبی بود اما شوهرم گفت این زن داداشم اصلا آدم خوبی نیست و کاراش از روی منظوره، باهاشون نریم.گفتم تو چرا دلت روصاف نمیکنی، دارن به ما لطف میکنن.هرجوری بود راضیش کردم و رفتیم.توی مسیر جاریم اومد عقب و کنارم نشست.از همه جا حرف زد.گفت میدونی مرضیه چرا زود عروسی گرفت،گفتم نه.گفت چون بارداره و شب عروسیش دو ماهش بود.چشام گرد شد.گفتم نمیدونستم.گفت چون حامله بود زود عروسی کرد و حتی پول تالار رو هم خودش داد تا آبروشون نره.گفت و گفت و منم محل نمیدادم.خیلی سعی کرد زیرزبونم رو بکشه اما من واقعا توی زندگیشون دخالت نمیکردم.گفت وقتی برگشتیم هرخبری که طبقه پایین شد بهم بگو و شماره ش رو داد.3روز شیراز بودیم و بعدش جاریم اینا برگشتن و منو شوهرم موندیم تا بگردیم.یه شب که توی هتل خوابیده بودیم که🍃
1403/02/05 09:59