رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

.از پلهها پایین اومدم
اون باال چه خبر بود؟ –
.با شنیدن صدای استاد سریع به سمتش چرخیدم
.اخم غلیظی روی پیشونیش بود
.چسب زخمو نشونش دادم
.رفتم اینو بگیرم –
اون هم این همه وقت؟ –
.پوفی کشیدم
!باید پیداش کنه –
.اینو گفتم و چرخیدم و به سمت میزمون رفتم
.چسبو طرفشون گرفتم که هردوشون پوکر فیس بهش نگاه کردند
با اخم گفتم: چیه؟
.محدقه دستشو باال برد که دیدم چسب زده
.خودمون رفتیم تو آشپزخونه یکی گرفتیم –
.نفسمو به بیرون فوت کردم و روی صندلی نشستم
.چسبو تو بغلش انداختم
.باشه واسه خودت –
یه دفعه صدای آهنگ خوابید و قامت ماهان روی سکو نمایان شد که همه به اون طرف

1401/09/03 23:37

.نگاه کردیم
ماهان بلندگو به دست گفت: واقعا از همگی ممنونم که دعوتمو قبول کردید، نوبت
.کادوهاس
آرام با ذوق دست زد و روی مبل کوچیک صورتی رنگی که بود نشست، بچهها هم
.دورشو گرفتند
!با صدای گوشیم بهش نگاه کردم که دیدم استاد فرستاده: ست کردنتون مبارک
با حرص بهش نگاه کردم که با اخمهای درهم دست به سینه به صندلی تکیه داد و
.نگاهشو ازم گرفت
.کالفه دستی به پیشونیم کشیدم
***********
.کمی دورتر از سرکوچه وایساده بود که به سمتش رفتیم
در رو باز کردیم که با دیدن اینکه ماهان از ماشین جلویی پیاده شد ابروهام باال
.پریدند
.رو به محدثه و عطیه گفت: من میبرمتون
.محدثه با اخم گفت: الزم نکرده
.استاد: با ماهان برید بهتره، شما و سحر تو یه مسیرید
.عطیه: اگه اینطوریه پس با آقا ماهان بریم محدثه
.شیطون گفتم: برو دیگه، ناز نکن

1401/09/03 23:37

.پوفی کشید و با اخمهای درهم به سمت ماشینش رفت
.در عقب رو باز کردند و نشستند
.ماهان دستشو باال برد
.خداحافظ –
.خداحافظ –
.سوار شد و بالفاصله ماشینو روشن کرد
.توی ماشین نشستم و در رو بستم که قبل از ماهان به راه افتاد
.دستمو روی شکمم گذاشتم و با لذت گفتم: عجب کباب خوشمزهای بود لعنتی
.نگاهی بهش انداختم که دیدم با اخم و جدیت رانندگی میکنه
.کمی تکونش دادم
هستی؟ –
.فقط دستشو روی فرمون جا به جا کرد
.پوفی کشیدم
چی شده؟ –
.چیزی نگفت و به جاش ضبطو روشن کرد
.بهش نگاه کردم
نمیخوای چیزی بگی؟ –
.حرفی نزد و به جاش دکمهی باالیی پیرهن لیموییشو باز کرد

1401/09/03 23:37

.نفس عمیقی کشیدم و به صندلی تکیه دادم و دیگه سکوت کردم
تو همین لحظه آهنگ یه کم یه کم از ساسی و سحر پخش شد که لبخند محوی روی
.لبم نشست
با کمی مکث به سمتش چرخیدم و کنار سرمو به صندلی تکیه دادم و بهش خیره
.شدم
.نیم رخشم جذابه، حتی اخمهاش
.چقدر دلم میخواد دستمو توی موهاش بکشم، گونهشو ببوسم
به این جای به شدت مورد عالقم که توی آهنگ رسید زیر لب باهاش خوندم که
.بیاراده اشک توی چشمهام حلقه زد
دوسم داره... چه خوبه دنیا کنارت... چه خوبه هستم تو قلبت... چه خوبه امشب –
...بوی عطرت
.ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم و بوی عطرشو با لذت بو کشیدم
.بغلم کن... تا عاقلشم یه ذره... عاشق تو... االن دیوونهی شهره –
.حتی یه نیم نگاهم بهم ننداخت
اگه بگم دلتنگ نگاه کردن و حرف زدنش نشدم دروغ گفتم... امشب دیوونه شده
بودم؟ نه؟
دستمو تکون دادم تا به سمت گونش ببرم ولی مکث کردم اما باالخره دستمو به
سمت صورتش بردم و خواستم روی ته ریشش بکشم که دستمو گرفت و همین پس

1401/09/03 23:38

.زدنش بغضو مثل تودهی سرطانی توی گلوم انداخت
با چشمهای پر از اشک سرمو پایین انداختم و دستمو آروم از توی دستش بیرون
.کشیدم و درست سرجام نشستم
یه دفعه با صدای گوش خراشی جوری که ماشینهای پشت سرمون پی در پی بوق
زدند کنار خیابون ترمز گرفت و تا بخوام بفهمم دو طرف صورتمو گرفت و لبشو
محکم روی لبم گذاشت که اول شکه شدم اما با حریصانه بوسیدنش چشمهامو با
.بغض بستم که یه قطره اشک از دریای چشمهام روی گونم سر خورد
.تموم تنم از بوسیدنش گر گرفت
.نفس کم آورد و عقب کشید
.نفس زنان نزدیک صورتم گفت: تو مال منی
.نفسم بند اومد
.بوسهی عمیقی به لبم زد و باز عقب کشید
فقط مال منی، فهمیدی؟ –
با بغضی که از خوشحالی بود سرمو باال و پایین کردم که به ثانیه نکشیده تو گرمای
آغوشش فرو رفتم و با آرامش و لذت چشمهامو بستم و دست هامو روی کمرش
.گذاشتم
روی سرمو بوسید و نفس زنان گفت: فقط مالی منی دانشجوی سرکش من، یکی
چشم بهت داشته باشه چشمهاشو از کاسه درمیارم، بخوای سمت کسی دیگه بری

1401/09/03 23:38

.جفت پاهاتو قلم میکنم
.از حرفهاش شکه شدم اما چنان آرامشیو بهم داد که فقط سکوت کردم
***********
.کارامو تحویل خانم عسکری دادم و بعد به سمت اتاق رئیس جانم رفتم
.با دیدن اینکه الدن به داخل رفت لبخندم جمع شد و اخم جاشو گرفت
.به در که رسیدم گوشمو به در چسبوندم تا بفهمم چی میگند
هنوزم تحریک نمیشی؟ –
چرا میپرسی؟ –
.میخوام بدونم، ببین مهرداد، من تصمیم گرفتم که کمکت کنم تا درمان بشی –
.اخمهام بیشتر به هم گره خوردند
.الزم نیست –
.الدن با تحکم گفت: هست، من هنوزم دوست دارم، نمیتونم ببینم زجر میکشی
.زیرلب با عصبانیت گفت: غلط کردی دخترهی عوضی
چیکار میکنی؟ –
.با صدای خانم عسکری مثل مجرما از جا پریدم و با استرس بهش نگاه کردم
.چیزه... هیچی –
.با اخم گفت: بیا برو سرکارت
.چشم غرهای بهش رفتم و از کنارش رد شدم

1401/09/04 13:31

در زد که با بفرمائید داخل استاد در رو باز کرد که با اخم و دست به سینه به داخل نگاه
.کردم
.الدن نزدیک استاد وایساده بود
.عسکری در رو بست
.دست به سینه به ستون تکیه دادم
.چند دقیقه بعد عسکری و الدن بیرون اومدند
جدی به الدن نگاه کردم که با ابروهای باال رفته گفت: حرفی داری؟
.تکیهمو از ستون گرفتم
.نه –
.بعد از کنارش رد شدم و در زدم
.الدن: رئیس میخوان استراحت کنند عزیزم
.بهش نگاه کردم
.کارم مهمه... عزیزم –
.صداش بلند شد
...میخوام –
.حرفشو قطع کردم
.جناب رئیس باهاتون کار دارم –
.با کمی مکث گفت: بفرمائید داخل

1401/09/04 13:31

.زیر نگاه الدن در رو باز کردم و وارد شدم
.تا وقتی در رو ببندم بهش نگاه کردم و در رو بستم
.به سمتش چرخیدم
.به صندلی تکیه داد
کاری داری باهام؟ –
.به سمتش رفتم
این الدن، اصال بیرونش کن، یه بچه پولدار برای چی اومده اینجا؟ خیلی مشکوک –
.میزنه
.ورزشی به گردنش داد
.اون همیشه عاشق فتوشاپه –
.کنارش وایسادم
.خب بره آتلیه، چه میدونم یه جای دیگه –
.دستمو گرفت
.اونو ولش، بیا یه کم شونههامو ماساژ بده، قربون دستت –
.خواستم بگم روتو کم کن ولی با بوسیدن دستم زبونم بسته شد
.چشمکی زد
.لطفا –
.نفس عمیقی کشیدم

1401/09/04 13:31

.باشه –
بلند شد و خودشو رو کاناپهی قهوهای رنگ کنار پنجره انداخت که پشت سرش
.رفتم
.دستهامو روی شونههاش گذاشتم و مشغول ماساژ دادنش شدم
.چشم بسته گفت: یه کم محکمتر
.فشار دستهامو بیشتر کردم
.نالهای کرد و گفت: دستت درد نکنه
.دیشب هردومون اونقدر خسته بودیم که دیگه بدون هیچ کاری خوابیدیم
فکر کردم میگه برو توی اتاقت بخواب اما برخالف تصورم بغلم کرد و گفت که کنارش
.بخوابم
.حس میکنم دیشب بهترین خواب توی عمرمو کردم
.خسته که شدم گفتم: خسته شدم
.دستهامو گرفت و بوسهای به هردوتاش زد که لبخندی روی لبم نشست
.بیا کنارم بشین –
از خداخواسته مبلو دور زدم و کنارش نشستم که دستشو دور شونم حلقه و بغلم کرد
.که سرمو روی شونش گذاشتم
چطوری س.ک.سی من؟ –
!سرمو باال آوردم و معترضانه گفتم: استاد

1401/09/04 13:31

.با حرص بهم نگاه کرد
بازم استاد؟ –
پس چی بگم؟ –
.اسم دارم اسم، اسمم مهرداده –
.شونهای باال انداختم
.خب باشه –
.یه دفعه روی کاناپه هلم داد و روم خم شد
.چونمو گرفت
.بگو مهرداد، زود –
.اخم کردم
.نمیگم –
.با حرص فکمو گرفت
نمیگی؟ –
.نخیرم –
.تهدیدوار گفت: باشه
یه دفعه لبشو روی لبم گذاشت و چنان گازی گرفت که صدای دادم تو گلوم خفه شد
.و مشتمو محکم به بازوش زدم
!کمی عقب رفت که با حرص گفتم: وحشی درد گرفت

1401/09/04 13:32

.بگو –
.به صورتش نزدیک شدم
.نمیگم –
.یه دفعه دستشو کنار رونم گذاشت که آب دهنمو با استرس قورت دادم
.بگو وگرنه یه جای دیگتو فشار میدم –
.چیزه... من اصال واسه یه چیز دیگه اومدم اینجا –
.چشمهاشو کمی ریز کرد
واسه چی؟ –
.اول دست مبارکتو بردار –
.باالتر برد که دلم هری ریخت
.بگو –
چیزه... اومدم بگم که اگه میشه عطیه و محدثه هم استخدام کن، اونا هم –
.کارشون خوبه
.بدون مخالفت گفت: باشه، نمونه کار بیارن استخدامشون کنم
.دیگه یادم رفت دستش کنار رونمه و با خوشحالی بغلش کردم
.ممنون، خیلی خوشحال میشند –
خندید
...منم خیلی خوشحال میشم که –

1401/09/04 13:32

.فشاری داد که آخی گفتم
.بهم بگی مهرداد –
.ولش کردم
.خب باشه، اول تمرین میکنم بعد که رفتیم خونه بهت میگم –
.روی مبل نشست
.حله –
.بعد بازومو گرفت و بلندم کرد
.حاال هم بدو برو سرکارت وگرنه اخراجت میکنم –
.چپ چپ بهش نگاه کردم و بلند شدم
.خواستم برم ولی مچمو گرفت
...اول –
.به لبش زد
.چرخی به چشمهام دادم
.خم شدم و بوسهای به لبش زدم که مچمو ول کرد
.به سمت در رفتم اما قبل از پایین کشیدن دستگیره گفتم: فعال استادجون
حرص نگاهشو پر کرد و تا خواست به سمتم بیاد با خنده سریع در رو باز کردم و
.بیرون رفتم و در رو بستم
.خندیدم و قدم برداشتم

1401/09/04 13:33

محدثه#
.با کیسههای میوه از میوه فروشی بیرون اومدم
.به سمت جایی که تاکسیها وایسادند رفتم
.با کسی که اتفاقی نگاهم بهش افتاد ابروهام باال پریدند
.ماهان گوشی به دست از یه صرافی بیرون اومد و پشت بهم وایساد
.انگار داشت تلفن حرف میزد
به سمتش رفتم و نزدیکش تو کوچهی کنار صرافی وایسادم و سعی کردم بفهمم چی
.میگه
خوبه... آره میرم، میای که بیام دنبالت؟ –
.اخم کردم
باشه... سحر؟ –
.دستم مشت شد
.همون دخترهی عوضیه
یادت باشه چندتا نخ از اون سیگارا رو واسم بیاری سیگارایی که خودم میخرم –
.راضیم نمیکنند
.عصبانیت وجودم پر کرد
!پسرهی کله شق
.ممنون، آدرس جدید رو واسم بفرست

1401/09/04 13:35

.با فکری که به ذهنم رسید نفس عصبی کشیدم و از کوچه بیرون اومدم
جوری که انگار ندیدمش از کنارش رد شدم که چیزی نگذشت که تند گفت: فعال تا
.بعد
.یه دفعه یکی بازومو گرفت و به سمت خودش چرخوندم که دیدم خودشه
.وانمود کردم که تعجب کردم
.خوب شد که میبینمت، دیشب نتونستم باهات حرف بزنم –
.اخم کردم و بازومو آزاد کردم
.برو رد کارت آقا پسر –
چرخیدم و تا خواستم برم جلومو گرفت و با التماس گفت: خواهش میکنم محدثه،
بذار باهات حرف بزنم از دلت دربیارم، بگم گه خوردم راضیت میکنه؟
با اخم گفتم: دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم، تو و برادرت درست شبیه همید، اون
.برادرتم آبحی بیچارهی منو اسیر خودش کرده، ولی من مثل مطهره زود خام نمیشم
.از کنارش رد شدم
.باز رو به روم وایساد
.لطفا –
.با کمی مکث جدی گفتم: حرفتو بگو
.بیا بریم تو ماشین، اینجا که نمیشه –
.چشمکی زد

1401/09/04 13:35

.یه بستنی هم مهمون من –
!با حرص گفتم: لعنت بهت که منو با بستنی امتحان نکنی
.لبخند عمیقی زد
.کیسهها رو رو به روش گرفتم
.بگیرشون –
.با لبخند گرفتشون
.بریم –
.پشت سرش رفتم
.کنار النترای مشکیش وایسادیم
.لعنتی چه ماشینی هم دارهها
.محو ماشینش بودم که با صداش تموم حس و حالم پرید
.سوئیچو از جیبم بیرون بیار، دستم که میبینی بنده –
تو کدومه؟ –
.پای راستشو باال آورد
.دستمو داخل جیبش کردم و سوئیچو برداشتم
.قفلو زدم و در عقبو باز کردم که میوهها رو داخل ماشین گذاشت و در رو بست
.دست به جیب وایسادم تا درمو برام باز کنه
.میدونم که پرروعم، همه بهم میگند

1401/09/04 13:35

.خواست دور بزنه که گفتم: اول در منو باز کن
.خندون در رو باز کرد
.بفرمائید بانو –
.نشستم که درمو بست
.موهامو مرتب کردم
.داخل ماشین نشست که سوئیچو بهش دادم
.ماشینو روشن کرد و به راه افتاد
.آهنگ مزخرفی پلی شد که عوضش کردم، بازم عوضش کردم و بازم
!با خنده گفت: خیلی پررویی
.سرجام درست نشستم و خونسرد گفتم: میدونم
.کوتاه بهم نگاه کرد و خندید
.درست برعکس مطهرهای، اون خجالتی اما تو خودمونی و پررو –
.نظر لطفته –
.بازم خندید
مگه دارم جک تعریف میکنم؟
.حاال هم حرفتو بگو زودتر بستنی واسم بخر بعدم ببرم خونه –
.سعی کرد نخنده
.نفس عمیقی کشید

1401/09/04 13:35

.معذرت میخوام –
.مانتومو مرتب کردم
.بعدش –
!معترضانه گفت: محدثه؟
.بهش نگاه کردم
.بگو –
.کوتاه بهم نگاه کرد و دستی به گردنش کشید
.واقعا دیشب نفهمیدم که چیکار میکنم، یه دفعه به خودم اومدم –
.همش تقصیر اون سیگارست –
.پوفی کشید
تو هم گیر دادی به اونا، چه ربطی داره آخه؟ –
با اخم گفتم: خیلیم ربط داره، معلوم نیست اون دختره چه کوفتی داره بهت میده، تو
چرا اینقدر خری بهش اعتماد میکنی؟
.با ابروهای باال رفته بهم نگاه کرد
...مگه بد میگم؟ اون دختره –
.خندید و حرفمو قطع کرد
.دز حسادتت رفته باال بهش تهمت میزنی –
.نگاهمو ازش گرفت و با حرص زیرلب گفتم: استغفراهلل

1401/09/04 13:37

.یه دفعه بهش توپیدم: حسادت چیه؟ حسادت حسادت میکنی
.از ترس نزدیک بود فرمون ازدستش در بره ولی کنترلش کرد
.با تعجب گفت: چته دیوونه؟ زهر ترک شدم
.نفس عصبی کشیدم
اصال اینقدر بکش تا جونت دراد، بعدم نفهمیو دختره از فرصت استفاده کنه و یه –
.پنج قلو بذاره تو شلوارت
با چشمهای گرد شده بهم نگاه کرد که تازه فهمیدم چی گفتم که کمی توی صندلی
.فرو رفتم و نگاهمو ازش گرفتم
.یه دفعه صدای خندش اوج گرفت که نیم نگاهی بهش انداختم
.چندبار با خنده به فرمون زد
.وای خدا از دست تو محدثه –
.اخم کرد و چشم غرهای بهش رفتم
.با ته موندهی خندش آهنگو عوض کرد
.نترس، حواسم هست –
برو برام بستنی بگیر حرف دیگه بسه، به این نتیجه رسیدم که کال مغزت ارور میده –
.دیشب سیگار کشیدی سیگاره دیوونهترت کرد
.باز خندید
...اینقدر دلم میخواد ازت لب

1401/09/04 13:37

.چنان نگاهی بهش انداختم که سریع حرفشو قطع کرد و رانندگیشو کرد
.چشمام عاشقتم که همیشه وظیفتو خوب انجام میدی
.یه دفعه صدای گوشیش بلند شد که برش داشت
.به سمتش کمی خم شدم و سعی کردم بفهمم رمزش چیه
.رمزشو زد
...نیم نگاهی بهم انداخت که سریع درست سرجام نشستم
.رو به روی یه بستنی فروشی وایساد
چی میخوری؟ –
.آب هویج بستنی –
.باشهای گفت و پیاده شد
.از اینکه گوشیشو نبرد نزدیک بود از خوشحالی جیغ بکشم
.وارد مغازه که شد سریع گوشیشو برداشتم و رمزشو زدم
.توی پیامهاش رفتم که دیدم دختره آدرسو واسش فرستاده
.با گوشی خودم سریع ازش عکس گرفتم و گوشیو سرجاش گذاشتم
.امشب عطیه رو یه جوری میپیچونم میرم به این آدرس
باید ته و توی قضیه رو دربیارم و هرجور شده حتی تیکهی کوچکی از اون سیگارشو
.به دست بیارم
.دختره شدید مشکوک میزنه، از قیافشم خوشم نیومد، عملیه تو لوازم آرایش غلطیده

1401/09/04 13:37

اما خب نمیتونم با این قیافه هم برم که بفهمه اونجام و فکر کنه واسم مهمه و دارم
.تعقیبش میکنم باید چهرمو یه تغییراتی بدم
مـطـهـره#
.با حس دستش روی باال تنهم جدی بهش نگاه کردم
میشه دستتو برداری؟ –
.خونسرد تخمشو شکست
.نه، دارم خودمو آماده میکنم –
با ابروهای باال رفته گفتم: خودتو آماده میکنی؟ با باال تنهی من؟
بهم نگاه کرد و شیطون گفت: پس چجوری خودمو آماده کنم؟ با دستت روی اونجام؟
.نگاه تندی بهش انداختم
!خیلی پررویی –
.دستشو به کنار انداختم که با شیطنت خندید
ببین موش کوچولو، امشب از خجالت نباید خبری باشه فهمیدی؟ جدی کارتو –
.بگیر بخدا خسته شدم
.نفسمو به بیرون فوت کردم
.باشه –
.دستشو روی رونم کشید که لگدی به پاش زدم
.نکن

1401/09/04 13:38

...منکه –
.فهمیدم میخواد چی بگه که سریع انگشتمو تهدیدوار طرفش گرفتم
.نگو –
.خندون بهم نگاه کرد
یه دفعه دو طرف صورتمو گرفت و محکم و عمیق لبمو بوسید که حسابی درد گرفت و
.صورتم جمع شد
.عقب کشید
.لعنتی لبت منبع انرژیه انگار –
اینو گفت و پشت سر هم سه بار بوسهای به لبم زد که خندم گرفت اما سعی کردم
.جدی باشم
.دستهاشو زیر لباس حریرم برد و پهلوهامو گرفت
اوف چرا اینقدر تنت داغه؟ –
.همیشه اینطوریه –
.به صورتم نزدیکتر شد
بریم باال شروع کنیم؟ –
.با تعجب گفتم: هنوز ساعت نهه! صبر کن دو ساعت دیگه بعد
.آروم گفت: ولی من دلم هوس لمس بدنتو کرده
.روم خم شد که روی مبل درازکش شدم

1401/09/04 13:38

.سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و دستشو به زیر لباسم برد که گر گرفتم
.بوسهای به گردنم زد که چشمهام بسته شدند
.اللهی گوشمو بوسید که خفیف لرزیدم
کنار گوشم گفت: چرا فقط تو منو دیوونه میکنی؟
.اینو گفت و بازم اللهی گوشمو بوسید که با ضربان قلب باال گفتم: باشه تو بردی
.آروم خندید و بوسهای به کنار لبم زد
.از روم بلند شد که چشمهامو باز کردم
.زیر زانو و گردنمو گرفت و بلندم کرد که دستمو دور گردنش حلقه کردم
.از پلهها باال اومدیم و وارد اتاقش شدیم که با آرنج چراغو روشن کرد
.روی تخت انداختم
.امشب خجالتو بریز دور مطهره
روم خم شد که یقهشو گرفتم و پایین کشیدم و لبمو روی لبش گذاشتم و بوسیدمش
.که به وضوح جا خوردنشو حس کردم اما کمی بعد همراهیم کرد
روی تخت انداختمش و بالفاصله روش نشستم و مشغول باز کردن دکمههاش شدم،
.اونم تنها فقط بهم خیره بود
.دکمهها رو باز کردم و لباسو کنار زدم
.دستمو از باال تا پایین بدنش کشیدم و بوسهای به قفسهی سینهش زدم
دستمو نوازشوار روی سیکس پکهاش کشیدم و سرمو تو گودی گردنش فرو کردم

1401/09/04 13:38

برعکس دفعهی قبل تند و عمیق مک زدم که یه دفعه لباسمو گرفت و یه ضرب
.پارش کرد و از تنم درش آورد
.نفس زنان سرمو باال آورد که باهاش چشم تو چشم شدم
.لبخندی زد
.چشمهای خمارتو دوست دارم –
.لبخندی زدم و بوسهای به لبش زدم
.لباسشو به کمک خودش از تنش درآوردم
.از روش بلند شدم و شلوارشو گرفتم و از پاش درآوردم
.زبونمو روی رون ورزیدهش کشیدم که کمی تکون خورد
.اوف لعنتی، تو همیشه اینقدر هات باش –
.به باال که رسیدم لباس زیرشو گرفتم و مکث کردم
.باز خجالت وجودمو گرفت
.روی تخت نشست و سیلیای به باسنم زد که اوفی گفتم و با اخم بهش نگاه کردم
.زود باش –
عزممو جمع کردم و یه ضرب پایینش کشیدم که یه دفعه مچمو گرفت و روی تخت
.انداختم و روم خیمه زد
.هردوتا لباس زیرهامو از تنم کند و گوشهای انداخت
.برخورد تنش به تنم وجودمو زیر و رو میکرد

1401/09/04 13:39

.خودشو کنارم انداخت و نفس زنان چشمهاشو بست
.بازم مثل دو شب پیش... نشد
اونقدر به تنم چنگ انداخته بود که کل تنم درد میکرد و چند جای باال تنه و گردنم
.کبود شده بود
.دوست داشتم باهاش یکی یشم ولی نمیشد
نفس زنان به کمک دستم نیم خیز شدم و با صدای خشداری گفتم: بذار یه کم دیگه
.سعیمو بکنم
.چشمهاشو باز کرد و آب دهنشو قورت داد
.بسه، نمیخواد، یه نگاه به خورت بنداز، ببین منه *** چه بالیی سر تنت آوردم –
.خودمو به سمتش کشیدم و کنارش خم شدم
.اشکال نداره –
.دستشو گرفتم و روی باال تنهم گذاشتم
.یه کم دیگه –
.با غم به چشمهام زل زد
...خدا لعنتم کنه که اینجور تو رو تشنه میکنم و بعد ولت –
.انگشتمو روی لبش گذاشتم
.تقصیر تو نیست، منم اعتراضی ندارم

1401/09/04 13:39

دستمو با مالیمت برداشت و پشت بهم چرخید، دستشو زیر بالشت برد و
.چشمهاشو بست
با لحنی که هزارتا درد و ناراحتی موج میزد گفت: اصال برو مطهره، من درمان بشو
.نیستم، دیگه واسه رفتن جلوتو نمیگیرم
بهت زده گفتم: چی داری میگی؟
.ادامه داد: فقط کنار من زجر میکشی
.اما من زجر نمیکشم –
.به سمتم چرخید
دروغ نگو، فکر میکنی از این چشمهات دردتو نمیفهمم، فکر میکنی نمیفهمم –
بیحوصلگی توی روزت واسه چیه؟ من خیلی خودخواهم که به فکر زجر کشیدن تو
.نیستم و فقط به فکر درمان شدن خودمم، برو مطهره، من درمان نمیشم
.با چشمهای پر از اشک گفتم: ناامید نشو
.با غم پوزخندی زد و چرخید
.برو –
.بغض گلومو فشرد
.خدایا این همه غم حقش نیست
.دستمو روی بازوش گذاشتم
.تو درمان میشی، مطمئنم

1401/09/04 13:40