525 عضو
.به سمت خودم چرخوندمش که چشمهای پر از اشکشو باز کرد
دستشو باال بردم و سرمو روی قفسهی سینهش گذاشتم و دستشو دورم حلقه
.کردم
.چشمهامو بستم
.االنم میخوام همینجا بخوابم –
.با کمی مکث اون دستشو توی موهام فرو برد و نوازشوار به حرکت درآورد
.تا هروقتی هم که درمان بشی من از کنارت جم نمیخورم –
با صدایی که میفهمیدم داره گریه میکنه گفت: یعنی اگه درمان شدم بعدش میری؟
.ماتم برد
.با کمی مکث چشمهامو باز کردم و کمی بلند شدم
.داشت گریه میکرد
.وجودم به آتیش کشیده شد
.خودمو باال کشیدم و با بغض اشکهاشو پاک کردم و بوسهای به پلکش زدم
.گریه نکن –
.چشمهاشو با گریه بست
.عمیق گونهشو بوسیدم
.بگی بمون میمونم، بگی برو هم میرم –
.چشمهاشو باز کرد
.دو طرف صورتمو گرفت
گرمی لبش که روی پیشونیم نشست حس آرامش و امنیت عجیبی وجودمو پر کرد که
.چشمهامو به بسته شدن وادار کرد
.لبشو که برداشت چشمهامو باز کردم
.با دستم اشکهاشو پاک کردم که لبخندی زد
.خوشحالم که دیدمت –
.لبخند محوی زدم
.منم خوشحالم که پیشنهاد صیغه شدنتو قبول کردم –
.سر کوچه پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم
.وارد کوچه شدم
.اطرافم پر از خونههای لوکس بود
.سوتی زدم
!چه میکنند این پولدارا
آینهمو بیرون آوردم و تو اون فضای نسبتا تاریک کوچه به خودم نگاهی انداختم و
.موهامو مرتب کردم
موهای مشکیمو با رنگ موی موقت نسکافهای کرده بودم و چشمهامو هم لنز آبی
.گذاشته بودم و یه آرایش مالیمم رو صورتم پیاده کرده بودم
به روش هوشمندانهای داخل چایی عطیه قرص خوابآور ریختم که بدبخت همشو
.خورد و االنم داره خواب هفت پادشاهو میبینه
.به قسمتی رسیدم که با ماشینهایی که دیدم چشمهام گرد شدند
!لعنتیا! ماشینای میلیاردی! بی ام وه... پورشه... مازراتی... واو
.شیطونه میگه سینگل برو تو با رل بیا بیرون
.به خونهای رسیدم
.پالکشو نگاه کردم
.خودشه
.صدای آهنگ و بیس از اینجا هم مشخص بود
.شدید استرس داشتم
.تا حاال جرئت نکرده بودم پارتی برم
.نفس عمیقی کشیدم و زنگ کنار در بزرگ مشکی_طالییو زدم
.چیزی نگذشت که یه مرد کامال مشکی پوش در رو باز کرد
به سر تا پام نگاهی انداخت و با صدای خشک و کلفتی گفت: با کی هستی؟
.نفسمو به بیرون فوت کردم
.انگار آخرش باید اسم اون الدنگو بگم
.کیفمو تو مشتم گرفتم
.ماهان رادمنش –
.همین که در رو باز کرد نفس آسودهای کشیدم
.وارد شدم و نگاهی به پلههای رو به روم انداختم
.بسم اهللی زیر لب گفتم و از پلهها باال اومدم
.صدای آهنگ جوری بود که زیر پام شدید میلرزید
انگار مردم عالقهی خاصی به زلزله دارند، نه؟
وارد راهروی پهنی شدم که آخرش به یه در شیشهای سفید میخورد و یه مرد کنارش
.وایساده بود
همین که رسیدم خوش آمدی گفت و در رو باز کرد که با دیدن صحنهی رو به روم آب
.دهنمو با استرس قورت دادم
.همه جا نسبتا تاریک بود و با نورهای رنگی روشن میشد
.صدای کر کنندهی آهنگ و دودی که تو هوا بود حالمو به هم میزد
.وارد شدم که مرده در رو بست
.با صدای یه زن بهش نگاه کردم
.سالم خانم –
.سالم –
.وسایلتونو به من بدید –
.باشهای گفتم و گوشیمو برداشتم و کیفو بهش دادم
.مانتومو بیرون آوردم و با شالم بهش دادم
درسته حجاب چندانی ندارم اما کال آدمی نیستم که بخوام حجابمو به طور کامل
.بردارم اما اینجا مجبورم
.اگه مطهره بود پوستمو که بماند، گوشتمم رو میکند
.تو کمد شمارهی بیست میذارم، شمارتونو یادتون باشه –
.سری تکون دادم که رفت
.یعنی حاضرم قسم بخورم پوشیدهترین آدم اینجا منم
شلوار چرم مشکی و لباس آستین سه ربع چرم مشکی که زیپش حالت کج دار بود و
.به شدت تنگ
واسه خوشگلی هم دستکش انگشتی چرمم دست کرده بودم و یه انگشت ضربدری
.هم توی انگشتم بود
.کال عین دزدا شده بودم
.دست هامو داخل جیبهام کردم و به جلو قدم برداشتم
.دخترا با نیم متر شرتک و نیم تنه با پسرا میرقصیدند
.اوقم گرفته بود
آخه دختر خوب اینکارا دیگه چیه؟ شخصیت دخترونتو نگه دار خواهرمن، الکی
.خودتو خرج مردای هوسباز نکن
.یه دفعه آهنگ تکونش بده از سعید سرور پخش شد
.با یادآوری خاطرهای خندم گرفت
.چقدر ما سه تا با این آهنگ دیوونه بازی درمیاوردیم
.با دیدن ماهان لبخندم جمع شد
روی یه مبل لش شده بود و اون دختره سحر با تیپ افتضاحی روش لم داده بود و
.لیوان مشروبی توی دستش بود
.با دیدن سیگار توی دستش بیشتر از موقع دیدن چسبیدن دختره بهش عصبی شدم
.میکشید و با دختر و پسرای اطرافش میخندید
.با وایسادن یه پسر با یه سینی که قطعا تو لیوانهاش مشروب بود نگاه ازش گرفتم
.ممنون، فعال نمیخورم –
.باشهای گفت و رفت
.آروم به سمتش قدم برداشتم
.باید جوری وانمود کنم که ازش خوشم اومده
چیزی نمونده که بهش برسم که یه پسر فوق العاده خوش هیکل و خوش پوش رو به
.روم وایساد
.کف دستشو باال آورد
افتخار رقص میدی بانو؟ –
.کمی جدی بهش نگاه کردم و بعد از کنارش رد شدم که یه دفعه بازومو گرفت
.ناز نکن خوشگلم –
.با اخم گفتم: ولم کن بذار واسه چند دقیقه دیگه فعال حس رقص ندارم
.کارتیو از جیبش بیرون آورد و به سمتم گرفت
.خوشحال میشم داشته باشیش –
.واسه اینکه دست از سرم برداره ازش گرفتم
.چشمکی زد
.چشم ازت برنمیدارم –
.اینو گفت و رفت
.زیر لب گفتم: غلط کردی پسرهی سگ
.لبخند مصنوعی زدم و به سمت ماهان رفتم
.خداکنه نشناستم
.بهشون که رسیدم پشت مبل پشت سرش رفتم
دستهامو روی مبل گذاشتم و نزدیک گوشش با صدای پر عشوهای گفتم: اجازه
هست شونههای جنتلمنی مثل تو رو ماساژ بدم؟
.همشون بهم نگاه کردند
.به چشمهای سبز ماهان خیره شدم
.لعنتی چقدر جذابه
.سحر با اخم گفت: الزم نکرده
.ماهان لبخندی زد و نگاهشو روی بدنم چرخوند
!عوضی چقدر هیزه
.اشکال نداره خوشگلم
!سحر معترضانه گفت: ماهان
.ماهان بهش نگاه کرد
.فقط یه ماساژه عسلم –
.سحر: خب خودم ماساژت میدم
ماهان دستمو گرفت و بوسهای بهش زد که نزدیک بود چهارتا استخونو توی دهنش
.بکوبم ولی جلوی خودمو گرفتم
.دوست دارم دستهای این بانو رو حس کنم –
.با لبخندی که سعی داشتم باهاش حرصمو پنهان کنم گفتم: با کمال میل
دستمو ول کرد و چرخید که خم شدم و دستهامو روی شونههاش گذاشتم و مشغول
.ماساژ دادنش شدم
.باز اون سیگار کوفتیو کشید
یکی از پسرا گفت: برنامهت واسه پنجشنبه شب چیه؟
.پکی کشید و گفت: نمیام، تولد داداشمه
.ابروهام باال پریدند
.باید به مطهره بگم
.سحر دستشو روی ته ریشش کشید
تولد که هر سال واسش میگیری، یه امسالو بیخیال بیا بریم پارتی فرزاد، تازشم، –
.اونجا کلی از این سیگارا هست
.بیاراده شونههاشو محکمتر فشار دادم
.کمی خیره نگاهش کرد و بعد پکی کشید
.درموردش فکر میکنم –
.نفس عصبی کشیدم
!ببین این سیگار چیه که بخاطرش حاضره قید تولد برادرشو بزنه
سحر: مشروب میخوری؟
.سری تکون داد که دختره بلند شد و رفت
.با صدای ماهان بهش نگاه کردم
.عزیزم یه کم خم شو –
.بیشتر خم شدم
.به سمتم چرخید
.اول نگاهی به لبم انداخت و بعد به چشمهام نگاه کرد
بعد مهمونی بریم خونهی من؟ –
چرا؟ –
.خندید
.نگو که نفهمیدی –
.به صورتم نزدیکتر شد و آرومتر لب زد: دوست دارم ببینم چجوری ناله میکنی
.از عصبانیت رو مرز انفجار بودم
.لبخند مصنوعی زدم
.اما انگار دوست دختر داری –
.لبخندی زد و انگشتشو روی لبم کشید که یه لحظه لرزیدم
.زنم که نیست، دوست دخترمه –
.درموردش فکر میکنم –
.خندید
.باشه –
.چرخید که شونههاشو محکم ماساژ دادم اما عوضی یه ذره هم دردش نگرفت
.سیگارش تموم شد که آخرشو توی سیگاردونی انداخت
.نگاهم روش ثابت موند
.باید یه جوری برش دارم
یه پسر پشت سرم رد شد اما حین رد شدنش سیلیای به باسنم زد که با عصبانیت
.بهش نگاه کردم
.خندید و ازم دور شد
.زیرلب گفتم: کثافت
.سحر با دو لیوان مشروب اومد
.یکیشو به ماهان داد و بعد کنارش نشست
.با التماس بهش نگاه کردم
.لطفا نخور
.تا نزدیکی لبش برد اما بعد روی میز گذاشت
.همینجوریش گرمم هست –
.سحر با عشوه روش لم داد و دستشو به سمت دکمههاش برد
.پس بذار دکمههاتو واست باز کنم –
.این دفعه خیلی محکم ماساژ دادم که آخی گفت و کنار کشید
!آرومتر بابا –
.نفس عصبی کشیدم اما لبخندمو نگه داشتم
.معذرت –
.اصال نمیخواد ماساژ بدی، بیا کنارم بشین –
.سحر با حرص بهم نگاه کرد
.لبخند حرصدراری زدم و مبلو دور زدم
.کنارش نشستم و پا روی پا انداختم
.با حلقه شدن دستش دور گردنم خواستم کنار بکشم اما محکمتر گرفتم
.نزدیک گوشم گفت: چموش بازی درنیار وگرنه حریص میشم که همینجا لختت کنم
.اینبار با عصبانیت نگاهش کردم که خندید و درست نشست
!چه دخترباز خرابیه
.یه دفعه سحر با عجله بلند شد
.من برم دستشویی –
.بعد با دو ازمون دور شد که مشکوک بهش نگاه کردم
.خواستم بلند بشم دنبالش برم اما ماهان نذاشت
کجا خوشگله؟ –
.نفس عصبی کشیدم
.به سیگاره نگاه کردم
به سمت ماهان چرخیدم و با لبخند گفتم: بیشتر از خودت بگو، اسمت چیه؟
.دستمو روی میز گذاشتم
ماهانم، تو چی؟ –
.دستمو به ظرف نزدیکتر کردم
آرزو، درس میخونی؟ –
.خندید
.بگی نگی، رو هواست، اما نصف هردو شرکت بابام به نام منه –
.ابروهام باال پریدند
!چه عالی –
تو چی؟ –
.آره، درس میخونم، کامپیوتر –
.خیلیم عالی
.سیگار رو برداشتم و توی جیبم گذاشتم و صاف نشستم
.نامحسوس نفس راحتی کشیدم
.متفکر نگاهی بهم انداخت
.بوی عطرت خیلی آشناست، منو یاد یه نفر میندازه –
.استرسم گرفت
.واقعا؟ خب فقط من نیستم که اینو میزنم، خیلیا هستند –
.درسته –
.لبخندی زد و به میز نگاه کرد
دختر چموشیه، ازش خوشم میاد، دارم به این فکر میکنم اگه پیشنهادمو قبول کنه –
.دیگه دنبال دختری نرم
.نفس تو سینم حبس شد
!واقعا بخاطر من حاضره اینکار رو بکنه؟
!با تعجب گفتم: یعنی اینقدر واست ارزش داره؟
.بهم نگاه کرد
.یه جورایی آره –
.خندید
.پرروی من –
.نفسم بند اومد
!پرروی من؟
.همونطور بهش خیره بودم
.یه احساس عجیبی از حرفهاش داشتم
.چونمو که گرفت به خودم اومدم
.هر لحظه سرش نزدیکتر میشد
یه کم معاشقه کنیم؟ –
خواستم مخالفت کنم اما سرشو تو گودی گردنم فرو کرد که بیاراده چشمهام بسته
.شدن و با بوسهای که زد کال شل شدم
.رو گردنم شدید حساس بودم
.لبشو روی پوستم کشید که آروم گفتم: فعال نه
.جوابمو نداد و لبمو شکار کرد که نفسم بند اومد و تموم تنم گر گرفت
.لعنتی حسابی حرفهای میبوسید
.وقتی دید همراهیش نمیکنم کمی عقب کشید
.همراهیم کن –
...آم... چیزه –
با فکری که به ذهنم رسید قیافهی ترسیده رو به خودم گرفتم، سریع گوشیمو بیرون
.آوردم و ساعتشو نگاه کردم
!وای خدا بدبخت شدم
با اخم گفت: چی شده؟
.بهش نگاه کردم
.دختر خالم قطعا تا حاال برگشته خونه -
.سریع خودمو از دستش ازاد کردم و بلند شدم
.من باید برم، شب خوبی بود خداحافظ –
.اینو گفتم و د فرار که بلند گفت: آرزو؟ صبر کن
.سریع به سمت در رفتم و به دنبال زنه نگاهمو چرخوندم
.با دیدنش به سمتش رفتم و تند گفتم: سریع وسایل کمد بیست رو واسم بیار
.باشهای گفت و به سمتی رفت
.با استرس نگاهی به عقب انداختم که با دیدن اینکه داره به سمتم میاد هل کردم
.خواستم فرار کنم ولی بهم رسید و بازومو گرفت
با اخم گفت: قضیه چیه؟
من اینجا درس میخونم و تو خونهی دختر خالم میمونم، دختر خالم امشب رفته –
بود خونهی مادرشوهرش که از فرصت استفاده کردم و اومدم اما قطعا تا االن
.برگشته، باید برم
.خواستم برم که بازومو کشید
.صبر کن خودم میرسونمت –
دلم هری ریخت
.نه نه خودم میرم –
.زنه به کنارم اومد
.اینم وسایلتون –
ماهان وسایلمو ازش گرفت که رفت
.همین که گفتم؛ خودم میرسونمت –
وای خدا حاال چه غلطی بکنم؟
.با استرس مانتومو پوشیدم و شالمو روی سرم انداختم
.کیفمو بهم داد که به سمت در رفتیم
.کنار ماشینش وایسادیم
.قفلشو زد و سوار شدیم
با استرس گفتم: اون دختر همراهت چی میشه؟
.اون خودش ماشین داره –
.آروم آهانی گفتم
.ماشینو روشن کرد و به راه افتاد
.به ساعت نگاهی انداختم
.دوازده بود
.پوست لبمو به بازی گرفتم
.خداکنه دختر خالم بیدار باشه
!بیدارم باشه بگم این وقت شب واسه چی اومدم؟! وای خدا
!نکنه ماهان ببرتم خونش؟
.دلم هری ریخت و نیم نگاهی بهش انداختم
.اگه ببرتم مجبورم شخصیت اصلیمو رو کنم
.یه آهنگو رد کرد که یه آهنگ دیگه پخش شد
.با متنی که خوند لبمو گزیدم
!بوس از لب داغت
سریع آهنگو عوض کردم که یه آهنگ از اون مزخرفای بد پلی شد که دوباره بعدی
.زدم
.وقتی دیدم هیچی نمیگه بهش نگاه کردم که دیدم ابروهاشو باال انداخته
.درست سرجام نشستم
!واقعا این همه شباهت عجیبه –
!با استرس گفتم: یعنی چی؟
.متفکر دستی به لبش کشید
.حتی بوسیدنتم منو یاد یه نفر انداخت –
.سر انگشتهام یخ کرده بودند
میشه منو پیاده کنید؟ خودم برم بهتره، اگه همسایهها ببینند این وقت شب یه –
.پسر آوردتم واسم حرف میشه
.مشکوک بهم نگاه کرد
.نزدیک بود از استرس پس بیوفتم
.اخم ریزی کرد و جوابمو نداد
...دیگه سکوت کرد
.جلوی خونهی دخترخالم وایساد که ممنونی گفتم و پیاده شدم
.خداحافظ –
.جدی بهم نگاه کرد
.خداحافظ –
.در رو بستم و زنگو زدم
.عجیب نیست که سوال پیچم نکرد؟ مطمئنم شک کرده بود
.چیزی نگذشت که صدای شهناز بلند شد
کیه؟ –
.محدثهم –
...با تعجب گفت: این وقت شب
.تند گفتم: در رو باز کن بهت میگم
.باشهای گفت و باز کرد که ماهانم رفت
.وارد خونه شدم و در رو بستم
.متعجب دم در هال وایساده بود
.صدای تلوزیون هم میومد
سالم، چی شده؟ –
.همونجا وایسادم
سالم، داشتم از خونهی دوستم با تاکسی برمیگشتم که ماشینش خراب شد، منم –
چون نزدیک اینجا بودم اومدم اینجا، میشه یه آژانس واسم بگیری؟
.به داخل اشاره کرد
.بیا تو تا زنگ بزنم –
.نفس آسودهای کشیدم و به سمتش رفتم
مـطـهـره#
.هر سهتامون روی مبل نشسته بودم و درست مثل بازپرسها بهش نگاه میکردیم
.به نظرم ببرش پیش پلیس –
.محدثه پوکر فیس بهم نگاه کرد
مگه مجرمه؟ برم بگم ببخشید آقای پلیس میشه دل و رودشو دربیارین ببینید –
چیه؟
.پوفی کشید
.یه فکر دیگه –
همونطور که به سیگاره نگاه می کردم گفتم: بخاطر دیشب بعدا به حسابت میرسم
.فعال رو سیگاره تمرکز کنید
.عطیه: منم بعدا خودم میکشمت
محدثه با حرص گفت: خب میخواستم سیگاره رو کش برم که میبینید موفق هم
.شدم
.بهش نگاه کردم
!باور نمیشه ماهان اینقدر اوضاعش خراب باشه –
.نفسشو به بیرون فوت کرد و به مبل تکیه داد
.اصال یادش که میوفتم دود از کلم بلند میشه –
.نگاهمو بینشون چرخوندم
به نظرتون به مهرداد بگم؟ –
.با تعجب بهم نگاه کردند
محدثه با تعجب و خنده گفت: استاد دیگه نه؟
.با حرص بهشون نگاه کردم
واقعا انتظار دارید به کسی که چندین بار کنارش خوابیدم و تو خونشم بگم استاد؟! –
.البته هنوز بهش نگفتم مهرداد
.عطیه با حرص خندید
!چه افتخاریم میکنه –
.جدی بهش نگاه کردم که حق به جانب گفت: چیه؟ خب هنوزم با کارت مخالفم
ببین، من... دارم... بهش کمک میکنم، اوکی؟ وقتی هم کارم تموم شد هر کدوم
.راه خودمونو میریم
.عطیه خندید
.فکر نکنم اینطور بشه عزیزم، تو االنشم عاشق خرابشی –
.تیز بهش نگاه کردم
این حرفو از کجات درآوردی؟ –
.از توی قلب تو –
محدثه بیحوصله گفت: بسه، فعال بحث سیگاره و اینکه نه خانم نمیخواد بری بذاری
کف دست برادرش، خودمون قضیه رو حل میکنیم و شر دختره رو از سرش کم
.میکنیم
با بدجنسی گفتم: ببینم محدثه جون، احیانا وقتی دختره بهش چسبیده نمیخوای
کلهشو بکنی؟
.دندونهاشو روی هم فشار داد
.خیلی زیاد –
.با حرکت دست گفت: میخوام اینجوری بگیرمش کلشو به دو نیم کنم
.سعی کردم نخندم
وقتی بوسیدت چه حسی پیدا کردی؟ –
...به میز نگاه کرد و تو حس گفت: نمیدونم، یه جوری
یه دفعه سرشو باال آورد و حرص گفت: زهرمار، این سواالت چیه؟
.خندون به عطیه نگاه کردم که خندون سری تکون داد
هوی، چیه واسه هم چشم و ابرو میرید؟ –
.خندیدم
.هیچی عزیزم، به سیگاره نگاه کن –
.چشم غرهای بهم رفت و دستمالیو دور سیگار پیچوند
.بلد شید قبل از دانشگاه بریم کمپی یه جایی که بفهمند تو این چیه –
.از جام بلند شدم
.به نظرم بریم پیش مامورای مبارزه با مواد مخدر –
.محدثه کیفشو برداشت
.فکر خوبیه –
******
.جناب مامور دل و رودهی سیگار رو بیرون ریخته بود و بوش میکرد
.ما هم کنجکاو بهش نگاه میکردیم
.درآخر بهمون نگاه کرد و دستی به بینیش کشید
.سیگاره خالص نیست، ترکیبی از هروئینه –
.با دهن باز به هم نگاه کردیم
محدثه سریع لب صندلی نشست و گفت: اگه یه دختر این سیگار رو به یه پسر بده
بدون اینکه پسره بدونه دقیقا چیه قصد دختره چیه؟
.خب، صددرصد معتاد شدن پسرهست –
.چنان قیافهی محدثه برزخی شد که منم ترسیدم
.از جا بلند شد و با قدمهای عصبی به سمت در رفت
.در رو باز کرد و بیرون رفت و چنان دادی زد که چشمهام گرد شدند
.من اون دختره رو میکشم –
.سریع بلند شدم و رو به ماموره با استرس خندیدم
یه چیز میگه عصبیه، کشتن چیه آخه؟ –
.ماموره بلند شد
اون دختری که ازش حرف میزنه مشخصاتشو دارید؟ –
.عطیه: نه ما فقط اسمشو میدونیم
.با عجله گفتم: ببخشید باید بریم وگرنه دوستم دیوونهست گم و گور میشه
.سریع از اتاق بیرون اومدم
.خودمو بهش رسوندم و بازوشو گرفتم
نفس زنان گفتم: صبر کن بابا، چرا رم کردی؟
با عصبانیت گفت: اون دخترهی هرزهی عوضیو میکشم مطهره، گه خورده که
.میخواد ماهانو معتاد کنه، میکشمش
خواست بره که بازوشو گرفتم و با اخم گفتم: صبر کن، کم کم جلو میریم، باشه؟ االن
اگه یه دفعهای وارد عمل بشیم همه چیز خراب میشه، باید بفهمیم دختره از کسی
.دستور میگیره یا نه
.چشمهاشو بست و دندونهاشو روی هم فشار داد
.عطیه بهمون نزدیک شد
.پلیسه ازم شماره گرفت –
!با تعجب گفت: شماره گرفت؟
آره، گفت که اگه چیز بیشتری از دختره فهمیدیم بهش بگیم، فکر کنم داریم وارد –
.پلیس بازی میشیم
.خودمو جمع کردم
.آهان، واسه این گرفت –
.خندید
!منحرف –
.خندیدم
.به محدثه نگاه کرد
.بیا بریم یه چیزی بهت بدیم بخوری، سرخ شدی –
******
.روی صندلیهای کارگاه نشستیم
.محدثه: یه چیز یادم رفت بهت بگم
چی؟ –
.فردا تولد استادهها –
!با تعجب گفتم: از کجا فهمیدی؟
دیشب از ماهان فهمیدم، میخوای چی کار بکنی؟ –
.لبخند عمیقی رو لبم نشست
.نمیدونم اما میخوام فراموش نشدنی باشه –
.عطیه با شیطنت به بازوم زد که لبخندمو جمع کردم
.اینجور بهم نگاه نکن –
.با ورود مهرداد بلند شدیم
.قربون رسمی پوشیدنت، کال بچم خوشتیپه
.سالم کردیم که جوابمونو داد
.یکی از دخترا گفت: پیشاپیش تولدتونم مبارک استاد
.بعدش عدهای شروع کردند به تبریک گفتن که مهرداد با لبخند ممنونی گفت
.حرصم گرفت
اینا از کجا میدونند؟
.به من کوتاه نگاه کرد و گفت: میتونید بشینید
.همگی نشستیم
.امروز بکوب میخوام درس بدم، جلسهی بعدم امتحان عملی میگیرم
رمان های عاشقانه که طنز و کلکلی و خلاصه قشنگن
525 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد