رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

.به سمتش رفت که سعی کردم عقب نگهش دارم
.مهرداد آروم باش –
.با چشمهای به خون نشسته به ماهان نگاه کرد
.بیا برو آزمایش بده تا ببینم چه خاکی تو سرت بریزم، یاال –
.ماهان با التماس گفت: به بابا نگو
.مهرداد چشمهاشو بست و دندونهاشو روی هم فشار داد
.باز به سمتش هجوم آورد که اینبار دستهامو دور کمرش حلقه و بغلش کردم
.بخاطر من نزنش –
.صدای نفس عصبی عمیقشو شنیدم
دستشو پشت سرم گذاشت و سرمو به سینهش چسبوند که لبخند محوی از شنیدن
.صدای قلبش روی لبم نشست
بیا برو آزمایش بده، دکتر کریمی اینجا هم هست برو بهش بگو ازت آزمایش –
.بگیره
.با صدای آرومی گفت: چشم
.بعد از کنارمون رد شد
.دست زیر چونم گذاشت و سرمو باال آورد
گرسنته؟ –
.سری تکون دادم

1401/09/05 15:32

.از خودش جدام کرد و بوسهای به گونم زد و رفت که با لبخند بدرقهش کردم
.با یادآوری عطیه لبخندم جمع شد و لبمو گزیدم
آروم آروم بهش نگاه کردم که دیدم دست به سینه با لبخند معناداری بهم نگاه
.میکنه
.اخم ریزی کردم
چیه؟ –
.به سمتم اومد
.یه دفعه دست روی شونم کوبید
خب مطهره جون، بگو ببینم، عروسی افتادم؟ –
.چپ چپ بهش نگاه کردم و دستشو انداختم
.بیا برو تا داغونت نکردم که مثل محدثه اینجا بیفتی –
.ایشی گفت و با یه پس سری زدن کنار محدثه نشست که با اخم نگاهش کردم
!دست محدثه رو گرفت و نالید: ببین چه بالیی سر آبجیمون آوردند
.اونور تخت نشستم
نگران نباش، حاال که اینکار رو کردند باید واسه خودشون قبر بکنند، چون قراره ما –
...دم و دستگاهشونو چی؟
.بهم نگاه کرد و گفت: مختل کنیم
.بشکنی زد

1401/09/05 15:32

.درسته –
************
.پروندههایی که خانم عسکری بهم داده بود رو روی میزش گذاشتم
.دستشو توی موهاش فرو کرده بود و معلوم بود کالفهست
.به سمتش رفتم و دستمو روی کمرش گذاشتم
خوبی؟ –
.صاف نشست و دو دستشو توی صورتش کشید
.نمیدونم –
.بلند شو سر و وضعتو درست کن باید طرحو ببری –
.نفسشو به بیرون فوت کرد
.در کمدشو با کلید باز کرد و طرحو برداشت
.به سمتم گرفت
.تو به نمایندگی من برو –
!با تعجب گفتم: چی؟
.طرحو تکون داد که ازش گرفتم
...آخه –
همین که گفتم، امروز اصال حواسم جمع نیست، باید ماهانو ببرم کمپ، تازه پیش –
.دکتر خودمم باید برم

1401/09/05 15:32

.با غم نگاهش کردم
.نگران ماهان نباش، اون از پسش برمیاد –
.نفس عمیقی کشیدم
.تقصیر منه، باید از همون اول جلوی اینکاراشو میگرفتم –
.لبخندی زدم و دستمو کنار صورتش گذاشتم
.تقصیر تو نیست، باعث و بانیشو پیدا میکنیم –
.دستمو گرفت و بوسهای به کف دستم زد که لبخندم پررنگتر شد
.از جاش بلند شد و دستمو ول کرد
.کتشو برداشت و به سمت در رفت که پشت سرش رفتم
*********
.به سمت راهرویی که باید میرفتیم و روی صندلیها مینشستیم قدم برداشتم
.وای خیلی استرس دارم، خداکنه طرحمون امتیاز بیشتری بیاره
.رو به عسکری گفتم: شما برید بشینید من میرم دستشویی
راهنمایی میکرد WC سری تکون داد که طرحو بهش دادم و به سمت جایی که به
.راهمو کج کردم
خواستم در دستشویی رو باز کنم اما زودتر باز شد اما با دیدن یه مرد با ابروهای باال
.رفته به تابلوی باالش نگاه کردم
!با تعجب گفتم: اینجا دستشویی زنونهست

1401/09/05 15:32

ابروهاش باال پریدند و نگاهی به تابلو کرد که زد زیر خنده و دستی توی موهاش
.کشید
.نگاه نکردم -
.خندم گرفت و از جلوی در کنار رفتم
.باز خندید و بیرون اومد
.همین که رفت خواستم وارد بشم اما با صداش بهش نگاه کردم
خانم؟ –
بله؟ –
واسه ارائهی طرح اومدید؟ –
بله، چطور؟ -
.دستی به ته ریشش کشید
.لعنتی خداییش خیلی جذابهها
!اهم، استغفراهلل
کدوم شرکت؟ –
.ایده سازان پایتخت –
.ابروهاشو باال داد و لبخند کجی زد
!اوه! پس مهرداد اومده –
.اخم ریزی کردم

1401/09/05 15:33

شما چی؟ –
.خندید و چرخید که تعجب کردم
.همونطور که میرفت گفت: همون کسی که قراره ببره
.اخمهام به هم گره خوردند
******
.از استرس نمیتونستم بشینم و مدام راه میرفتم
.در اتاق که باز شد عسکری و سه تا مردی که همراهمون بودند هم بلند شد
.با کسی که بیرون اومد ابروهام باال پریدند
!اینکه همون مردهست
کارمنداشم بیرون اومدند و با پوزخند نگاهی به اون چهارتا انداختند که متقابال اون
.چهارتا هم پوزخند زدند
.تعجب کردم
وا! اینا چه پدر کشتگیای باهم دارند؟
.رو به روم وایساد و به سر تا پام نگاهی انداخت که اخم کردم
مهرداد از ترس باخت نیومده کارمندشو فرستاده؟ –
.با اخم گفتم: درست حرف بزنید
.بهم نگاه کرد و لبخند محوی زد
!پس منو نمیشناسی، یه تازه واردی –

1401/09/05 15:33

انگشت شستشو به لبش کشید و متفکر گفت: احیانا تو مطهره نیستی؟
.شدید تعجب کردم
شما کی هستید؟ –
.خندید
.پس تویی!... خوشم میاد ازت، مخصوصا از اون دوست جسورت –
.اخم کردم
تا خواستم حرف بزنم از رو به روم رد شد و رفت که با اخمهای درهم به رفتنش نگاه
.کردم
این کی بود؟ –
.عسکری: همون نیمای طرح دزد عوضی
.پوزخندی رو لبم نشست
!پس اونه –
.به سمت اتاق رفتم
!چقدر از خودراضیه
!نه به خندیدنش و نه به نیشخند زدنش
!اما منظورش از دوستم کدومشون بود؟ اصال ما رو از کجا میشناسه؟

1401/09/05 15:33

با عصبانیت جلوی یه شرکت زد رو ترمز که با تعجب گفتم: اینجا کجاست؟
.غرید: یعنی اون نیما رو میکشم
.خواست پیاده بشه که با ترس سریع مچشو گرفتم
!مهرداد دیوونه نشو -
به صورتم نزدیک شد و عصبی لب زد: نمیدونی که من دیوونم عزیزم؟
اینو گفت و مچشو به شدت آزاد کرد و پیاده شد که داد زدم: مهرداد؟
با قدمهای تند به سمت شرکت رفت که با ترس هل کرده سوئیچو برداشتم و پیاده
.شدم
.در رو قفل کردم و تا تونستم تند دویدم
وارد شرکت شدم که دیدم نگهبانو پرت کرد و زیر نگاه همه از پلههایی که وسط
.شرکت بودند باال رفت
داد زد: نیمای عوضی دزد، حسابتو کف دستت میذارم، از من دزدی میکنی؟
.روی پلهها قدم برداشتم که پشت سرم نگهبانها هم اومدند
.نفس زنان گفتم: مهرداد وایسا
.همهی کارمندا بلند شدند و با تعجب بهش نگاه کردند
نیما از یه اتاقی که دیوارهاش تماما شیشهای بودند بیرون اومد و دست به جیب گفت:
!چیه؟! شرکتو گذاشتی رو سرت؟
.نفس کم آوردم که وایسادم و به ستون دست گذاشتم

1401/09/05 15:33

.نگهبانها از کنارم رد شدند
!به سمتش هجوم برد که داد زدم: مهرداد
.اما قبل از اینکه بهش برسه نگهبانها گرفتنش که تقال کرد و داد زد: ولم کنید
.نیما خندید
داری میسوزی که هی میبازی نه؟ –
غرید: شماها اینقدر بیعرضهاید که از طرحهای دیگه دزدی میکنید؟
یکی از کارمندا گفت: حرف دهنتو بفهم، چرا بیعرضگی کارمندای خودتو به ما
میچسبونی؟
.مهرداد چشمهاشو بست و دندونهاشو روی هم فشار داد
.این حالتشو خوب میشناسم، یه دفعهای حمله میکنه
.با دو به سمتش رفتم
یه دفعه هر دوی نگهبانها رو به شدت پس زد و به سمت نیما هجوم برد که سریع
.وسطشون وایسادم
.ول کن بیا بریم –
.صدای نیما رو شنیدم
اوه، تو هم که اینجایی! میدونستم یه ربطی به هم دارید، خوشحالم که اینقدر –
.باهوشم
.قبل از اینکه مهرداد حرفی بزنه گفتم: تو احمقترین آدمی هستی که توی عمرم دیدم

1401/09/05 15:34

.به سمتش چرخیدم که دیدم ابروهاشو باال انداخته
.پوزخندی زدم و به سمتش رفتم
یه *** که خودش به خودش اعتماد نداره که نمیتونه بدون نگاه کردن به –
!طرحهای بقیه یه ایده بده
.نگاهش جدی شد
.حرفتو مزه مزه کن بد بزن خوشگله، اینجا شرکت منه –
...مهرداد: مطه
.دستمو باال بردم
.رو به روش وایسادم
.دلم واست میسوزه –
.عصبی انگشت اشارشو سمتم گرفت
...بفهم –
ببین چی میگم، یه بار دیگه فقط میخوام اون جاسوس کوچولوت طرحی برات –
.بیاره اونوقت میدونم باهاش چیکار کنم
.به صورتش نزدیک شدم و برخالف واقعیت آروم لب زدم: من میدونم جاسوست کیه
.شدید جا خورد
.نیشخندی زدم
.پس حواست به کارهات باشه جناب شاهرخی

1401/09/05 15:34

پوزخندی زد و با تردید گفت: داری بلوف میزنی! اگه راست میگی کیه؟
.آروم خندیدم
خودت بهتر میدونی، فکر نکنم نیاز باشه که من بهت بگم... پس، اگه یه بار دیگه –
دست از پا خطا کنه اول توسط من یه کم اذیت میشه و بعد تحویل پلیس میدمش،
اوکی؟
.حرص نگاهشو پر کرده بود
.با همون لبخند مرموز روی لبم عقب عقب رفتم
.پس قبل هر کاری به عاقبتش فکر کن –
.چرخیدم که دیدم مهرداد بدجور خشکش زده
.بدبخت حق داره
.تا حاال منو اینجوری ندیده
!ولی خداییش دمم گرم، عجب بازیگر خوبیم
.بازوی مهرداد رو گرفتم و چرخوندمش
.بریم –
.بیحرف همراهم اومد
.همین که توی ماشین نشستیم زدم زیر خنده
.دلمو گرفتم و خم شدم
با خنده گفتم: وایی خدا، قیافهشو دیدی؟

1401/09/05 15:34

...با تعجب گفت: مطمئنی خوبی؟! تو اومدی منو آروم کنی اونوقت خودت اونجوری
.تکونم داد
مطهره؟ –
.با خنده نگاهش کردم
چیه؟ –
.دستی به ته ریشش کشید
یه چیز دیگه به جای نوشابه خوردی؟ –
.با ته موندهی خندم خم شدم و دو طرف صورتشو گرفت و لبشو محکم بوسیدم
.فقط خشک زده نگاهم کرد
.دستی به مقنعهم کشیدم و به خیابون اشاره کردم
نمیخوای راه بیوفتی؟ –
.باز دستی به ته ریشش کشید و گیج نگاهی بهم انداخت
.به جا سوئیچیش نگاه کرد
سوئیچ کو؟ –
.از توی جیبم بیرونش آوردم و به سمتش گرفتم که ازم گرفت و ماشینو روشن کرد
.به راه افتاد
چی بهش گفتی که نگاه پیروزمندانهش خوابید؟ –
.بهش گفتم میدونم جاسوس کیه

1401/09/05 15:34

.سریع بهم نگاه کرد
میدونی؟ –
.خندیدم
!نه بابا، چاخان گفتم بترسه –
.اینبار اونم خندید
!تو دیگه کی هستی مطهره –
.باز خندیدم که با خنده سرشو به چپ و راست تکون داد
.یه دفعه سرمو گرفت و به سمت خودش کشوندم
.بوسهای زد و ولم کرد
!دیوونهی خودمی دیگه –
.با تعجب بهش نگاه کردم که سرفهای کرد و خودشو جمع کرد
هنوز نمیخوای بگی دکترت چی گفت؟ –
.ابروهاشو باال انداخت که چشم غرهای بهش رفتم
وقتی دیدم داره طرف خونهی خودش میره سریع گفتم: گفتم میخوام برم پیش
.محدثه
.شب میریم –
!معترضانه گفتم: مهرداد
.اخم ریزی کرد

1401/09/05 15:35

.خستم، سرمم درد می کنه، اول یه کم بخوابیم بعد میریم –
.نفس عمیقی کشیدم
باشه، ماهان چی شد؟ –
.نگاهش رنگ غم گرفت
.تو کمپه، هیچ وقت فکر نمیکردم به اینجا برسه –
.با غم شونشو ماساژ دادم
.زود میگذره –
.لبخند تلخی زد
.دکتر میگه چون هنوز اوالش بوده زودتر درمان میشه –
.کوتاه بهم نگاه کرد
.به محدثه مدیونم که قبل از غرق شدن ماهانو بیرون کشید –
.با غم خندیدم
.اما تا میخورد زدنش –
.نگاهش شرمنده شد
.جبران میکنم –
.لبخندی زدم
.این حرفو نزن، من فکر میکنم محدثه ماهانو دوست داره –
.لبخندی زد

1401/09/05 15:35

.فکر کنم هردوشون همو دوست دارند –
.سری تکون دادم
.خیره نگاهش کردم
تو چی؟ منو دوست داری؟
*********
.دستهاشو از هم باز کرد که تو بغلش خزیدم
.سرمو باال گرفتم
.االن دیگه بگو –
.موهامو پشت گوشم برد
...دارم درمان میشم، یه سری دارو داده که باید سر موقع بخورم –
.شیطون ادامه داد: اما یه بخش درمانش خیلی جذابه
دستمو تکیه گاهم کردم و کنجکاو گفتم: چی؟
.لبشو با زبونش تر کرد و به یقهم چشم دوخت
.گفت تا وقتی که کامل درمان بشم هرشب باید رابطه داشته باشیم –
.بادم خالی شد و با صدای تحلیل رفتهای گفتم: چی؟! نه مهرداد من نمیتونم
.دستمو گرفت و روی خودش انداختم
.نترس، نمیذارم اذیت بشی –
.با نارضایتی بهش نگاه کردم

1401/09/05 15:35

.روی بینیم زد
اخم نکن دیگه، مگه نمیخوای درمان بشم؟ –
بدون فکر گفتم: درمان بشی که بعد بری با دختر دیگهای حالشو بکنی و منو دور
بندازی؟
.چشمهاش گرد شدند
.با غم نگاه ازش گرفتم و دستهاشو از دورم برداشتم
.با فاصله ازش خوابیدم و پشتمو بهش کردم و چشمهامو بستم
.چیزی نگذشت که از پشت بهم چسبید و روی شونهی لختمو بوسید
موهامو کنار زد و نزدیک گوشم گفت: کی گفته تو رو دور میندازم؟ کی گفته میرم با
دختره دیگه؟ هوم؟
.زیر گوشم بوسید
مگه میتونم تو رو ولم کنم؟ –
.دلم لرزید، جوری لرزید که صدای لرزیدن احساسمو خوب شنیدم
.یه دستشو دورم حلقه کرد و با یه پاش پاهامو حبس کرد
.گردنمو بوسید که آروم گفتم: نکن مهرداد
.نزدیک گوشم آروم گفت: فقط تو منو دیوونه میکنی
.باز بوسهای به گردنم زد که روکشو توی مشتم گرفتم
.فقط تو... دانشجوی سرکش من –

1401/09/05 15:35

.یه دفعه چرخوندم و لبشو با قدرت روی لبم گذاشت
.دستشو به زیر لباسم برد که سریع باال مچشو گرفتم
.به زور سرمو چرخوندم
.نمیخوام –
.اما فکمو گرفت و بازم لبمو بوسید
روم خیمه زد و سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و آروم بوسید و کم کم پایین اومد که
.نفس زنان گفتم: نکن مهرداد االن نمیخوام
.دستشو روی بدنم کشید و تاپ و لباس زیرمو با هم باال زد که لبمو به دندون گرفتم
همونطور که دستهاش روی باال تنم بود بوسهای به لبم زد و نفس زنان گفت: تو
.مال منی
.بازم بوسیدم
.همه چیزت مال منه –
.فقط خیره نگاهش کردم
.زبونشو روی لبم کشید و عمیق بوسیدم
.تو منو مست میکنی لعنتی –
لباسشو از تنش کند و باز به جون لبم افتاد که اینبار دستمو توی موهاش فرو و
.همراهیش کردم
نـیــما

1401/09/05 15:36

.همونطور که متفکر خودکار رو به لبم میکشیدم به الدن نگاه میکردم
.عمرا اگه فهمیده باشه منم! میخواسته شاخ بازی دراره –
.جوابشو ندادم
تموم فکر و حواسم به اون دخترهی جسوری بود که توی چشمهام زل زد و تهدیدم
.کرد
!اولین دختری که نیما شاهرخیو تهدید کرد
عجب جرئتی! عجب چهرهی تو دل برویی داشت! لعنتی چه خوبم حرف میزد،
!تهدیدوار و بدون ترس
میفهمی چی میگم؟ –
.با صدای داد الدن حواسمو بهش جمع کردم
دیدی گفتم هردوی دخترا ربطی به مهرداد و ماهان دارند؟ –
.نفس پر حرصی کشید
میگی چرا دختره همراه مهرداد بوده؟ –
.شونهای باال انداختم
اینشو نمیدونم تنها چیزی که میدونم اینه که باهاش راحت بود و بهش میگفت –
.مهرداد
!زیرلب غرید: غلط میکنه
.نیشخندی زدم

1401/09/05 15:36

چیه؟ حسودیت میشه؟ –
از جاش بلند شد و عصبی گفت: زر نزن، چرا باید حسودیم بشه؟
پس چرا عصبی شدی؟ –
!چون دختره گند میزنه به نقشههام –
.لبخند مرموزی زدم
.نه اتفاقا عالیه، لعنتی کاش سمت من بود، اگه بود یه امتیاز بزرگ برامون بود –
.پوزخندی زد
!کی؟ اون دختره؟ عمرا –
.صندلیمو عقب بردم و پاهامو روی میز گذاشتم
همونطور که به سقف نگاه میکردم گفتم: باید یه کاری کنیم سمت ما بیاد، ازش
.خوشم میاد
!با حرص گفت: نیما
.خودکار رو روی میز پرت کردمو دستهامو زیر سرم بردم
!زیر لب گفتم: اون لبش... اوف... اون چشمهای لعنتیش
یه دفعه الدن با داد گفت: چی داری میگی واسه خودت؟
.اخمهامو توی هم کشیدم و بهش نگاه کردم
نبینم دیگه واسهی من صداتو بندازی پس سرت؟ حالیته که چی میگم؟ –
.دندونهاشو روی هم فشار داد و به کیفش چنگ زد

1401/09/05 15:36

.من دارم میرم خونه –
.بازم دستهامو زیر سرم بردم
.چرخی به صندلیم دادم
.به سالمت –
آخر شب میای؟ –
.بهش نگاه کردم
.بهت خبر میدم –
.باشه، خداحافظ –
.سری تکون دادم که بیرون رفت و در رو بست
.چشمهامو بستم
چه چشمهای جسوری! حیف تو نیست که کنار مهرداد باشی؟
.لبمو با زبونم تر کرد
.تو لیاقتت بهترین از ایناست، مثال یکی مثل من
.اگه آموزش ببینی واسه باند کمک خوبی میشی
!یه ملکهی جسور کنارم، اوف چه شود
.لبخندی روی لبم نشست
!خالفکار بودن بهت میاد خوشگلم
مـطـهـره#

1401/09/05 15:36

.خیلی خوشتیپ از پلهها پایین اومد که رسما هنگ کردم
.بوی ادکلنش هوش از سر آدم میپروند
!اون کت و شلوار... اون ساعت مچیش.... اون موهاش... لعنتی
.با خنده به سمتم اومد
چیه؟ چشمتو گرفتم؟ –
با همون حالت گفتم: داریم میریم تو خونهها! نکنه داری میری عروسی؟
.باز خندید و بازوهامو گرفت
.نه، امروز روز مالقات با طرفدارامه –
.چنان خونم به جوش اومد که انگار اونم متوجه شد که با تعجب یه قدم به عقب رفت
عصبی گفتم: طرفدار چیه؟ برن گمشند، تو بری اونجا که چی بشه؟ هان؟ یه مشت
دختر بیوفتن روت باهات عکس بگیرنو عشوههای خرکی برن؟
.با چشمهای گرد شده دستهاشو باال گرفت
آروم باش بابا! چرا جوش آوردی؟ –
.به قفسهی سینهش زدم که یه قدم به عقب رفت
فکر نکردی باید به من بگی که میخوای بری؟ –
!با همون حالت گفت: چرا باید بگم؟ وقتی میرفتم خودت میفهمیدی دیگه
.شدید از حرفش جا خوردم
.کل عصبانیتم فروکش شد و جاشو به یه دنیا دلخوری داد

1401/09/05 15:37

.کیفمو روی شونم انداختم
.راست میگی، منکه زن واقعیت نیستم که بخوای بهم بگی –
.به سمت در رفتم که پوفی کشید
مطهره؟ –
.کفشمو از جا کفشی بیرون آوردم و مشغول پوشیدنشون شدم
.کنارم وایساد
.به من نگاه ببینم –
.چیز دیدنی نیستی بهت نگاه کنم –
در رو باز کردم و بیرون اومدم که با حرص گفت: مطهره؟
.توی ماشین نشستم که بعد از چند ثانیه کالفه به سمت ماشین اومد
.نشست و ماشینو روشن کرد
.بیحرف به سمت در روند، منم یه نیم نگاهم بهش ننداختم
اصال این روزا زیاد از حد تو خیاالت فرو رفتم که فکر میکنم به عنوان زنش
...میبینتم
.جلوی آپارتمان وایساد که بیحرف در رو باز کردم
.تا خواستم پیاده بشم بازومو گرفت
.ساعت ده میام دنبالت –
.جدی بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم: باشه

1401/09/05 15:37

.خواستم برم که بازومو کشید
.پوفی کشیدم و بهش نگاه کردم
.از خونه بیرون نمیری –
.به صورتش نزدیک شدم
.اگه هم بخوام برم بهت ربطی نداره آقای مدلینگ –
.عصبانیت نگاهشو پر کرد
.ادامه دادم: برو به اونایی که واسشون اینقدر خوشتیپ کردی امر و نهی کنه
.بازومو آزاد کردم و سریع پیاده شدم
.در رو بستم و با قدمهای تند به سمت محوطه رفتم که داد زد: بازم که همو میبینیم
.پوزخندی زدم و وارد محوطه شدم
...صدای گوش خراش الستیکهاش بلند شد و با سرعت رفت
.کنار محدثه نشستم و دستشو گرفتم
بهتری؟ –
.لبخندی زد
.آره –
.دستی به چسب زخمهای روی صورتش کشیدم
!داغون شدی که –
.نفس عمیق اما پر حرفی کشید

1401/09/05 15:37

.بیخیال –
.عطیه سینی به دست از آشپزخونه بیرون اومد
.سینیو روی میز گذاشت و نشست
از ماهان چه خبر؟ –
با خنده ادامه داد: از کمپ که فرار نکرده؟
.خندیدم
.نه –
.لیوان شربتو برداشت و به لبش نزدیک کرد
.لبخندی زدم و موهاشو پشت گوشش بردم
ماهانو دوست داری؟ –
.یه دفعه شربت تو گلوش پرید که شروع کرد به سرفه کردن
.من و عطیه خندیدیم و دستهامونو هم زمان به کمرش کوبیدیم
.لیوانو روی میز گذاشت و تک سرفهای کرد
.با تندی بهم نگاه کرد
.یه بار دیگه این حرفو بزن تا دمار از روزگارت درارم –
.لبخند بدجنسی زدم
.بازم میزنم عزیزم، تو ماهانو دوست داری –
.عطیه هم سری تکون داد

1401/09/05 15:37

.نیشخندی زد و دستشو روی کمرم آروم کوبید
.پس کی به تو بگه عزیزم؟ تو هم استاد رو دوست داری –
.پوزخندی زدم
!چه حرفا –
عطیه با لبخند بدجنسی گفت: دیروز رو یادت رفته؟
.چپ چپ بهش نگاه کردم که جفتشون خندیدند
.محدثه: دوسش داری دیگه
.به کاناپه تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم
بیخیال بچهها، حتی اگه دوسشم داشته باشه بعد از اینکه کامال درمان شد –
.برمیگردم همینجا
!دوتاییشون با تعجب گفتند: وا
.واال –
عطیه: دیوونهایا! هم پولداره هم جذاب، آرزوی هر دختریه و راست افتاده تو بغل تو،
اونوقت میگی ولش میکنی؟
.نه پول مالکه و نه جذابیت، عشقه که باید باشه ولی نیست –
.عطیه: اونم دوست داره
پوزخندی زدم و با دلی پر گفتم: آره کامال مشخصه، اون فقط منو واسه درمانش
میخواد، همین امشب بهم ثابت شد، حتی یه کالم قبلترش نگفت که امشب قراره

1401/09/05 15:37