مهرداد#
.از کاراش داشتم دیوونه میشدم
.کل تنم کورهی آتیش شده بود و هر لحظه ممکن بود خودمو واسش آزاد بذارم
.با صدای بسته شدن در خونه نفسم بند اومد و با ترس چشمهامو باز کردم
!فقط مطهره کلید داره
.تموم قدرتمو جمع کردم و الدنو روی مبل انداختم
به شالش چنگ زدم و با عصبانیت و ترس شالو دور دهنش پیچوندم که با چشمهای
.گرد شده نگاهم کرد
.با خشم غریدم: صدات در بیاد میکشمت الدن، همینجوریشم حسابی ازت عصبانیم
صدای مطهره بلند شد: روانیه دیوونه کجایی در رو باز نمیکنی؟
.نگاه الدن پر از حسادتو شرارت شد
تا خواستم روی کولش بندازم پاشو محکم به شکمم زد که بازوش از دستم ول شد و
.با یه آخ چشمهامو روی هم فشار دادم
تا به خودم بیام روی مبل پرتم کرد و سریع روم نشست و لبشو محکم روی لبم
.گذاشت
.سعی کردم پرتش کنم ولی یقهمو گرفته بود
وحشیانه میبوسیدم و من از ترس اینکه مطهره بیاد و ما رو تو این وضع ببینه داشتم
.جون میکندم
1401/09/08 14:46