.منو از این چاه دربیاری
.سرمو به چپ و راست تکون دادم
.نمیتونم، متاسفم –
.به سمت در چرخیدم
.تا خواستم بازش کنم از پشت سرم در رو بست
.نکن اینکار رو باهام، نکن اینکار رو با هردومون، تو منو دوست داری –
.عصبی گفتم: چرنده! من هیچ کسیو دوست ندارم
یه بیماریای داشت... درسته، مطمئنم، اما چی بود؟
مهـرداد#
!با ترس به گونهش زدم، درحالی که بدنش یخ زده بود عرق میریخت
.حتی گریه هم نمیکرد و مدام یه چیزی زیر لب زمزمه میکرد
باز به گونهش زدم و با گریه گفتم: خانمم چشمهاتو باز کن، قربونت برم یه چیزی
.بگو
.دیگه نمیتونم صبر کنم
.سریع زیر زانو و گردنشو گرفتم و بلندش کردم
.هراسون به سمت در دویدم
.در رو با شدت باز کردم و قفل ماشینو زدم
.روی صندلی جلو نشوندمش و صندلیو خوابوندم
1401/09/09 17:03