دیگه تا اخر مسیر حتی نفسم نمیکشیدم
مطمئن بودم دفعه بعد برای ترسوندنم مثل سریع و خشن با
ماشین میره بین الستیکای کامیونا
با اخم به روبه رو زل زدم که گوشیش رو از جیبش دراورد و
هندزفریش رو به گوشش زد و شماره ای گرفت و گوشی رو پرت
کرد جلوی ماشین و هم زمان بعد چند لحظه گفت:
-کدوم گوری ای؟
چشماش لحظه ای گرد شد و غرید:
-فریاد، طالیی رو بردی خونه من؟ میدونی آدمای بابام بفهمن چی
میشه؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
-من این رو کجا ببرم
اخمام رفت تو ام...انگار با درخته!
وگرنه همه این کارایی که واست کردم رو از دماغ خوشگلت بیرونمیره پیش پلیس...ببین به نفعته زود تر کار من رو راه بندازی
میکشم
کنجکاو بودم که از فریاد چی میخواد که حاضر شده این قدر
باهاش راه بیاد!
چی باعث شده دو موجود متضاد با هم کنار بیان؟
یه لحظه خشکم زد...
کل روزو ...به کامران و مرگش فکر نکردم!
تمام مدت درگیر نیاز و فریاد و حاال این پسر شده بودم!
لبخند عمیقی زدم...خوبه! درگیر بودن خوبه!
نیشخندی زدم و صداش رو شنیدم:
تماس رو قطع کرد و سرعتش رو بیشتر کرد و کالفه چشمام رومن این رو نگه میدارم تا با زنت حرف بزنی زود تر...فقط زود!
بستم.
نمی دونم چه قدر گذشته بود که جلوی یه خونه ویالیی نگه داشت
ماشین رو اروم برد داخل و در رو با ریموت بست و چشمام رو تو
حدقه چرخوندم.
پیاده شد و اومد در سمت من رو باز کرد
منتظر نگاهم کرد
اما اخم کرده دست به سینه فقط به روبه رو زل زده بودم
-قصد نداری پیاده بشی؟
جوابش رو ندادم که با کنایه گفت:
1401/07/19 11:58