رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:03

راست میگفت؟
گیج شده بودم...نمیتونستم حرفاش رو هضم کنم
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم
و دنبالش راه افتادم

1401/07/19 23:04

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:05

بچه ها جوابش رو دادن
سرم رو چرخوندم و با دیدن پسری که وارد شد چشمام گرد شد
پاک یادم رفته بود این استاد باله است...
با اون آبرو ریزی افتادنم و بعدم پس زدن دستش کل حس و حالم
پرید و لبام اویزون شد
ساکش رو گوشه ای گذاشت و به سمتمون اومد و ضبط رو که
روشن کرد گفت:
سرش رو چرخوند که با دیدن من ابروهاش باال پرید￾خیلی خب...بیاید شروع کنیم
به سرتا پام زل زد و نگاه خونسرد و جدی ای داشت
-جدیدی؟
اروم گفتم:
-evet(بله(
ابروهاش رو خاروند و سرتکون داد و گفت:
-گرم کردین؟
دختری که باهاش اشنا شده بودم گفت:
-بله استاد
سر تکون داد و گفت:
-اسمت چیه؟
جدی و آروم گفتم:
-دنیز
چشماش رو ریز کرد و گفت:
-ترکی؟
اروم گفتم:
-نه ایرانیم
سر تکون داد و گفت:
لبام رو با زبونم خیس کردم و کم کم به خاطر این که اون روز رو به￾تجربه داری؟
روم نیاورده بود حس بدم داشت کم رنگ میشد
-از 4 تا هشت سالگی کار کردم چیزی یادم نیست
سر تکون داد و جدی چند بار دست زد و گفت:
-دنیز، بوسه،ِابرو،یامور برید سمت چپ سالن
نگاهی به اونایی که اسمشون رو با من صدا زده بود انداختم.
اکثرن کم سن و سال بودن مشخص بود تا حدودی مبتدین که من
رو با اونا صدا زد
بقیه که حرفه ای تر بودن سمت راست سالن موندن

1401/07/19 23:06

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:06

تو باله پیشرفت چشمگیری داشتم...و از اون مهم تر حاال تو کالس
نیازم هیپ هاپ و زومبا رو خیلی بهتر انجام میدادم.
کم کم عالقه پیدا کرده بودم تو باله ارامش میگرفتم و تو هیپ هاپ
انرژیم رو تخلیه می کردم
خودم رو درگیر مشکالت بیمارام میکردم...پرونده هاشون رو
میخوندم و تلفنی و اینترنتی باهاشون در تماس بودم
سعی می کردم سبک لباس پوشیدنم رو تغییر بدم
سعی می کردم محکم تر باشم
سعی میکردم چیزی باشم که یه عمر دوست داشتم باشم!
و مامان بابا هم کم کم صداشون در اومده و می خواستن که برگردم
میگفتن حالم خوبه باید بگردم
کفشای باله ام رو تو ساکم گذاشتم و زیپش رو بستم...
ِعمره رو به بچه ها گفت:
حرکتای امروز رو تمرین کنید،نبینم جلسه بعد مثل ملخ میپرین￾می خوام جلسه بعد حرکت جدیدی اموزش بدم
همه خندیدن و سری تکون داد و ساکش رو برداشت و غنچه رفت
سمتش و گفت:
کولم رو، رو دوشم انداختم و از کالس خارج شدم￾استاد من یه سوال داشتم
نفس عمیقی کشیدم و به سمت خونه راه افتادم
در خونه رو باز کردم
کسی خونه نبود عارف که معموال نیست
نیازم شاید رفته خرید!
کمی قهوه تو قهوه ساز ریختم و آب ریختم داخلش و محکم سرش
رو بستم و گذاشتمش روی گاز میزی و زیرش رو روشن کردم
وارد پذیرایی شدم و ساکم رو بردم تو اتاق گذاشتم
کالفه به سمت تلفن رفتم
تو این چند ماه با لب تاپ کارام رو انجام داده و نتونسته بودم
گوشی بخرم نیاز یه گوشی ساده تر خریده بود اما میگفت خیلی از
شماره هاش رو سیم کارتش رو خیلی چیزاش نیست و داره اذیت
میشه...هر دو منتظر بودیم فریاد گوشی هامون رو بیاره اما انگار نه
انگار
صدای زنگ یک سره شده در باعث شد سرم رو برگردونم سمت در
به سمت در رفتم و با سرعت از چشمی به بیرون زل زدم با دیدن
نیاز فوری در رو باز کردم که مثل گلوله تو خونه شلیک شد
عصبی غرید:

1401/07/19 23:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:08

بچه ها جوابش رو دادن
سرم رو چرخوندم و با دیدن پسری که وارد شد چشمام گرد شد
پاک یادم رفته بود این استاد باله است...
با اون آبرو ریزی افتادنم و بعدم پس زدن دستش کل حس و حالم
پرید و لبام اویزون شد
ساکش رو گوشه ای گذاشت و به سمتمون اومد و ضبط رو که
روشن کرد گفت:
سرش رو چرخوند که با دیدن من ابروهاش باال پرید￾خیلی خب...بیاید شروع کنیم
به سرتا پام زل زد و نگاه خونسرد و جدی ای داشت
-جدیدی؟
اروم گفتم:
-evet(بله(
ابروهاش رو خاروند و سرتکون داد و گفت:
-گرم کردین؟
دختری که باهاش اشنا شده بودم گفت:
-بله استاد
سر تکون داد و گفت:
-اسمت چیه؟
جدی و آروم گفتم:
-دنیز
چشماش رو ریز کرد و گفت:
-ترکی؟
اروم گفتم:
-نه ایرانیم
سر تکون داد و گفت:
لبام رو با زبونم خیس کردم و کم کم به خاطر این که اون روز رو به￾تجربه داری؟
روم نیاورده بود حس بدم داشت کم رنگ میشد
-از 4 تا هشت سالگی کار کردم چیزی یادم نیست
سر تکون داد و جدی چند بار دست زد و گفت:
-دنیز، بوسه،ِابرو،یامور برید سمت چپ سالن
نگاهی به اونایی که اسمشون رو با من صدا زده بود انداختم.
اکثرن کم سن و سال بودن مشخص بود تا حدودی مبتدین که من
رو با اونا صدا زد
بقیه که حرفه ای تر بودن سمت راست سالن موندن

1401/07/19 23:06

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:06

تو باله پیشرفت چشمگیری داشتم...و از اون مهم تر حاال تو کالس
نیازم هیپ هاپ و زومبا رو خیلی بهتر انجام میدادم.
کم کم عالقه پیدا کرده بودم تو باله ارامش میگرفتم و تو هیپ هاپ
انرژیم رو تخلیه می کردم
خودم رو درگیر مشکالت بیمارام میکردم...پرونده هاشون رو
میخوندم و تلفنی و اینترنتی باهاشون در تماس بودم
سعی می کردم سبک لباس پوشیدنم رو تغییر بدم
سعی می کردم محکم تر باشم
سعی میکردم چیزی باشم که یه عمر دوست داشتم باشم!
و مامان بابا هم کم کم صداشون در اومده و می خواستن که برگردم
میگفتن حالم خوبه باید بگردم
کفشای باله ام رو تو ساکم گذاشتم و زیپش رو بستم...
ِعمره رو به بچه ها گفت:
حرکتای امروز رو تمرین کنید،نبینم جلسه بعد مثل ملخ میپرین￾می خوام جلسه بعد حرکت جدیدی اموزش بدم
همه خندیدن و سری تکون داد و ساکش رو برداشت و غنچه رفت
سمتش و گفت:
کولم رو، رو دوشم انداختم و از کالس خارج شدم￾استاد من یه سوال داشتم
نفس عمیقی کشیدم و به سمت خونه راه افتادم
در خونه رو باز کردم
کسی خونه نبود عارف که معموال نیست
نیازم شاید رفته خرید!
کمی قهوه تو قهوه ساز ریختم و آب ریختم داخلش و محکم سرش
رو بستم و گذاشتمش روی گاز میزی و زیرش رو روشن کردم
وارد پذیرایی شدم و ساکم رو بردم تو اتاق گذاشتم
کالفه به سمت تلفن رفتم
تو این چند ماه با لب تاپ کارام رو انجام داده و نتونسته بودم
گوشی بخرم نیاز یه گوشی ساده تر خریده بود اما میگفت خیلی از
شماره هاش رو سیم کارتش رو خیلی چیزاش نیست و داره اذیت
میشه...هر دو منتظر بودیم فریاد گوشی هامون رو بیاره اما انگار نه
انگار
صدای زنگ یک سره شده در باعث شد سرم رو برگردونم سمت در
به سمت در رفتم و با سرعت از چشمی به بیرون زل زدم با دیدن
نیاز فوری در رو باز کردم که مثل گلوله تو خونه شلیک شد
عصبی غرید:

1401/07/19 23:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:08

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:10

است؟
-دلیل جدا اومدنتون به مهمونی جدایی تون از هم دیگه است؟
واقعیت داره؟
-ایشون همون خانومیه که توی عکس منتشر شدتون کنارتون
بودن؟
نیاز اخم کرده سعی می کرد از بینشون رد بشه
محافظای کت شلواری به سمتمون اومدن و مارو از بین خبرنگارا رد
کردن و نیاز عصبی نفس عمیقی کشید و رو به ترکی به مرد قد بلند
و مشکی پوش روبه روم گفت:
نیاز گوشیش رو باال اورد و دایرکت الدن رو بهش نشون داد و مرد￾ما کارت دعوت نداریم،الدن خانوم شخصا دعوتمون کردن
سری تکون داد و از جلوی درب ورودی کنار رفت و چشم از درختای
سر سبز و نور افکن های رنگی گرفتم و با نیاز وارد شدیم.
موجی از گرما و رایحه ای از عطر رو هم زمان حس کردم.
مثل بقیه آروم از پله ها باال رفتیم و هرچه باال تر میرفتیم صدای
موزیک الیت و آروم بیشتر میشد
وارد سالن اصلی که شدیم
به اطراف نگاهی انداختم و خدمتکاری که کنار در ایستاده بود
وسایل اضافمون رو با لبخند ازمون گرفت و هردو وارد شدیم و نور
سالن نسبتا کم بود
جمعیت نه زیاد بودن نه کم
ولی مشخص بود قشر هنرمندن
اکثرن
خیلیارو با یه نگاه شناختم خواننده های به نام ایرانی که دیگه ایران
زندگی نمی کردن
و خیلی از ترکا
سری چرخوندم و با نیاز آروم به سمت گوشه ای از سالن گرد مانند
رفتیم و پشت یکی از میزای سفید که گالی الله ی آبی رنگی همراه
با فانوس طالیی رنگی کنارش قرار داشت ایستادیم
دکور کل سالن به همین شکل بود.
فانوسای نورانی و زیبای روی میزا و گالی الله آبی
و سالن سفید و لوستر های بلند و زیبایی که فاصله زیادی با سقف
داشتن
نیاز با چشم جمعیت رو انگار اسکن￾پس کو فریاد؟
می کرد تا به فریاد برسه

1401/07/19 23:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:10

است؟
-دلیل جدا اومدنتون به مهمونی جدایی تون از هم دیگه است؟
واقعیت داره؟
-ایشون همون خانومیه که توی عکس منتشر شدتون کنارتون
بودن؟
نیاز اخم کرده سعی می کرد از بینشون رد بشه
محافظای کت شلواری به سمتمون اومدن و مارو از بین خبرنگارا رد
کردن و نیاز عصبی نفس عمیقی کشید و رو به ترکی به مرد قد بلند
و مشکی پوش روبه روم گفت:
نیاز گوشیش رو باال اورد و دایرکت الدن رو بهش نشون داد و مرد￾ما کارت دعوت نداریم،الدن خانوم شخصا دعوتمون کردن
سری تکون داد و از جلوی درب ورودی کنار رفت و چشم از درختای
سر سبز و نور افکن های رنگی گرفتم و با نیاز وارد شدیم.
موجی از گرما و رایحه ای از عطر رو هم زمان حس کردم.
مثل بقیه آروم از پله ها باال رفتیم و هرچه باال تر میرفتیم صدای
موزیک الیت و آروم بیشتر میشد
وارد سالن اصلی که شدیم
به اطراف نگاهی انداختم و خدمتکاری که کنار در ایستاده بود
وسایل اضافمون رو با لبخند ازمون گرفت و هردو وارد شدیم و نور
سالن نسبتا کم بود
جمعیت نه زیاد بودن نه کم
ولی مشخص بود قشر هنرمندن
اکثرن
خیلیارو با یه نگاه شناختم خواننده های به نام ایرانی که دیگه ایران
زندگی نمی کردن
و خیلی از ترکا
سری چرخوندم و با نیاز آروم به سمت گوشه ای از سالن گرد مانند
رفتیم و پشت یکی از میزای سفید که گالی الله ی آبی رنگی همراه
با فانوس طالیی رنگی کنارش قرار داشت ایستادیم
دکور کل سالن به همین شکل بود.
فانوسای نورانی و زیبای روی میزا و گالی الله آبی
و سالن سفید و لوستر های بلند و زیبایی که فاصله زیادی با سقف
داشتن
نیاز با چشم جمعیت رو انگار اسکن￾پس کو فریاد؟
می کرد تا به فریاد برسه

1401/07/19 23:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:11

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:12

نیاز رو میگرفتم برگشتم
فریاد دستش رو بازوی دختر صورتی پوش خشک شده و گردنش
کج شده و با بهت به نیاز زل زده بود دستش رو فوری برداشت و
نیاز با سرعت انتهای پیراهنش رو به چنگ گرفت و گفت:
-صبر کن بیام￾میرم سرویس
عصبی اما آروم گفت:
هم زمان با قدمی سریع به سمت انتهای سالن رفت و از میزمون￾می خوام تنها باشم
فاصله گرفتم تا اون جارو تمیز کنن
نگاه کالفم چرخید...چه قدر حالش بد بود!
سخت بود...اول بهار حاال ام این دختره!
فریاد داشت چی کار می کرد؟
میشد قضاوت نکرد؟ حداقل برای من که بیرون گود بودم
میشد...من نباید قضاوت میکردم تا مطمئن نشدم نباید به دیده
ها و شنیده هام اعتماد
می کردم.
نفس عمیقی کشیدم
فریاد با چشم دنبال نیاز میگشت کامال مشخص بود.
عروس و داماد با آهنگ اسپانیایی قشنگی شروع کردن به رقصیدن
ده دقیقه ای میشد که نیاز رفته بود
نگران دستی به موهام کشیدم و به سمت انتهای سالن رفتم همه
دور استیج جمع شده و رقص اونارو میدیدن و خیلی سریع از سالن
خارج شدم
نگاهی به اطراف انداختم و با راهنمایی یکی از دخترای کادر پرسنل
از پله ها باال رفتم و درب طالیی رنگ رو باز کردم.
کامل سرویس رو از نظر گذروندم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم￾نیاز؟
کسی نبود ، از سرویس خارج شدم و به اطراف زل زدم
این کجا رفت!
شاید رفته بیرون هوا بخوره
از پله ها پایین رفتم و در رو باز کردم
به خاطر خنکی هوا لحظه ای لرزم گرفت و بازوم رو بغل زدم
چند تا از مهمونا کنار استخر یا روی صندلی های چوبی شکل توی
باغ نشسته بودن
به اطراف نگاهی انداختم

1401/07/19 23:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:11

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:12

نیاز رو میگرفتم برگشتم
فریاد دستش رو بازوی دختر صورتی پوش خشک شده و گردنش
کج شده و با بهت به نیاز زل زده بود دستش رو فوری برداشت و
نیاز با سرعت انتهای پیراهنش رو به چنگ گرفت و گفت:
-صبر کن بیام￾میرم سرویس
عصبی اما آروم گفت:
هم زمان با قدمی سریع به سمت انتهای سالن رفت و از میزمون￾می خوام تنها باشم
فاصله گرفتم تا اون جارو تمیز کنن
نگاه کالفم چرخید...چه قدر حالش بد بود!
سخت بود...اول بهار حاال ام این دختره!
فریاد داشت چی کار می کرد؟
میشد قضاوت نکرد؟ حداقل برای من که بیرون گود بودم
میشد...من نباید قضاوت میکردم تا مطمئن نشدم نباید به دیده
ها و شنیده هام اعتماد
می کردم.
نفس عمیقی کشیدم
فریاد با چشم دنبال نیاز میگشت کامال مشخص بود.
عروس و داماد با آهنگ اسپانیایی قشنگی شروع کردن به رقصیدن
ده دقیقه ای میشد که نیاز رفته بود
نگران دستی به موهام کشیدم و به سمت انتهای سالن رفتم همه
دور استیج جمع شده و رقص اونارو میدیدن و خیلی سریع از سالن
خارج شدم
نگاهی به اطراف انداختم و با راهنمایی یکی از دخترای کادر پرسنل
از پله ها باال رفتم و درب طالیی رنگ رو باز کردم.
کامل سرویس رو از نظر گذروندم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم￾نیاز؟
کسی نبود ، از سرویس خارج شدم و به اطراف زل زدم
این کجا رفت!
شاید رفته بیرون هوا بخوره
از پله ها پایین رفتم و در رو باز کردم
به خاطر خنکی هوا لحظه ای لرزم گرفت و بازوم رو بغل زدم
چند تا از مهمونا کنار استخر یا روی صندلی های چوبی شکل توی
باغ نشسته بودن
به اطراف نگاهی انداختم

1401/07/19 23:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:13