رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

نفس عمیقی کشیدم و از اشپزخونه خارج شدم که صدای زنگ در
باعث شد چشمام گرد شه
کنجکاو و خوشحال بودم...نکنه پیدام کردن!
میلاد به سمت در رفت و در رو باز کرد که نیاز تو خونه شلیک شد و
با چشمای گرد شده گفتم:
-نیاز!
نیاز با عصبانیت رو به میلاد گفت:
-واسه چی دزدیدیش!
میلاد خونسرد روی دسته کاناپه نشست و گفت:
-دزدیدمش!؟
متعجب گفت:
-واقعا!
متفکر و اروم گفت:
-چه کار بدی!
فریاد پشت سر نیاز وارد شد و با حرص غرید:
-بیا...دیدی سالمه!
هم زمان چرخید و گفت:
اما با دیدن میلاد که بدون لباس روی دسته مبل لم داده و من که￾میلاد کاریش ند...
کاملا مشخص بود سر و وضعم آشفته اس رو به میلاد خشک شده
گفت:
-کو لباست!؟
نیاز به سمتم اومد و دستم رو گرفت که میلاد با لبخند گفت:
-روتخت...تختم تو اتاقه...اتاقم طبقه بالاست
نیاز رو به فریاد جیغ زد:
-دیدی! کو لباسش؟
دوست من رو سپردی دست این؟
میلاد سرفه ای کرد و آروم گفت:
-طلایی لازمه اسمم رو واست هجی کنم؟
فریاد از لابه لای دندوناش رو به میلاد گفت:
-میمردی...اون لامصب رو درنمیاوردی؟
رو به نیاز گفتم:
-حالت خوبه؟
با نگرانی نگام کرد و عصبی گفت:
من از پس خودم برمیام

1401/07/19 22:48

اینو باید از تو بپرسم!
اخم کرده سعی کردم مثل اون محکم حرف بزنم:
-منم از پس خودم برمیام
فریاد با حرص گفت:
بیا دوستت سالمه...بزار حاال توضیح بدم￾نذاشتی مثل ادم حرف بزنم یه ریز جیغ زدی
نیاز با حرص جیغ زد:
-من نمیخوام راجب هیچی با تو حرف بزنم
مچ دستم رو گرفت و کشید و گفت:
-من و دوستمم االن میریم
فریاد با حرص داد زد:
-نمیزارم!
نیاز بلند تر از فریاد جیغ زد:
-اون وقت منم تو اولین فرصتی که گیرم بیاد میزنم یه بالیی سر
خودم میارم...فهمیدی؟
فریاد خشک شده به نیاز زل زد و نیاز دستم رو کشید و به سمت در
راه افتاد و از کنار فریاد خشک شده رد شدیم که میالد بلند گفت:
-عه...خوشگله اسمت چی بود؟
با حرص دندونام رو، رو هم سابیدم که باخنده داد زد:
نیاز در رو محکم بست و در حالی که با سرعت از حیاط خارج￾بابای
میشدیم گفت:
-وای باورم نمیشه گذاشت بریم
متفکر گفتم:
-نقطه ضعفش رو گرفتی دستت
عصبی در حالی که در بزرگ حیاط رو باز می کرد گفت:
-چی؟
لبم رو با زبونم تر کردم و اروم و متفکر گفتم:
-امروز تو خیابونم تا اسم خودکشی رو اوردی اروم شد و خشکش
زد...االنم همین طور...
نیاز با حرص در رو به هم کوبید و گفت:
-کله رنگی هیچ نقطه ضعفی نداره
دستش رو کشیدم که ایستاد و جدی نگاهش کردم:
چشماش رو ریز کرد و لباش رو￾نقطه ضعفش تویی!
رو هم فشرد

1401/07/19 22:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:50

فریاد اول مخالفت نکرد...ولی وقتی یه شب اومد رقصم رو موقع
تمرین ببینه و از اون ورم با هم بریم شام بیرون دقیقا وقتی رسید
که من با پارتنرم
می رقصیدم و به هم نزدیک بودیم و کمرم رو گرفته و من رو
میچرخوند
عارف اومد و کنار من روبه روی نیاز نشست و گفت:
-خب؟
نیاز نفس عمیقی کشید و گفت:
-بعدش همه چیز رو به هم ریخت یهو با همکارم اومد دعوا
کرد...بیچاره رو کم مونده بود بزنه!
با اخم و حرص گفت:
-جالب این جاست داداش فریاد
فرهان از اونم بدتر اومده بود کمک فریاد تا طرف رو بزنه!
ابروهام باال پرید
-فریاد داداش داره؟
نیاز عصبی گفت:
فامیلی رو گذاشتن￾آتشزادا یکی دوتا نیستن که! با این که ناتنی ان اما همشون یه
فربد داداش بزرگه است
منطقی و مهربونه چند باری دیدمش خیلی هوام رو داره...خیلی
داداشش رو کنترل میکنه اصال انگار از اینا نیست!
فرهان و فرهاد دوقلو ان یکی دکتر یکی تو کار رالی و
موتوره...بعدش فریاد،بعدش مهیار که دو جنسس
ابروهام رو خاروندم و گفتم:
-چه زیادن!
سر تکون داد و گفت:
-سفید برفی و هفت کوتوله
عارف خندید و گفت:
-پنج کوتولوله
نیاز عصبی گفت:
-اون فریاد خودش سه نفره
بشکن زدم و گفتم:
نفس عمیقی کشید و کالفه چند لحظه به میز زل زد و بعد اروم￾از ماجرا دور نشیم،بعدش چی شد؟
گفت:

1401/07/19 22:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:50

فریاد اول مخالفت نکرد...ولی وقتی یه شب اومد رقصم رو موقع
تمرین ببینه و از اون ورم با هم بریم شام بیرون دقیقا وقتی رسید
که من با پارتنرم
می رقصیدم و به هم نزدیک بودیم و کمرم رو گرفته و من رو
میچرخوند
عارف اومد و کنار من روبه روی نیاز نشست و گفت:
-خب؟
نیاز نفس عمیقی کشید و گفت:
-بعدش همه چیز رو به هم ریخت یهو با همکارم اومد دعوا
کرد...بیچاره رو کم مونده بود بزنه!
با اخم و حرص گفت:
-جالب این جاست داداش فریاد
فرهان از اونم بدتر اومده بود کمک فریاد تا طرف رو بزنه!
ابروهام باال پرید
-فریاد داداش داره؟
نیاز عصبی گفت:
فامیلی رو گذاشتن￾آتشزادا یکی دوتا نیستن که! با این که ناتنی ان اما همشون یه
فربد داداش بزرگه است
منطقی و مهربونه چند باری دیدمش خیلی هوام رو داره...خیلی
داداشش رو کنترل میکنه اصال انگار از اینا نیست!
فرهان و فرهاد دوقلو ان یکی دکتر یکی تو کار رالی و
موتوره...بعدش فریاد،بعدش مهیار که دو جنسس
ابروهام رو خاروندم و گفتم:
-چه زیادن!
سر تکون داد و گفت:
-سفید برفی و هفت کوتوله
عارف خندید و گفت:
-پنج کوتولوله
نیاز عصبی گفت:
-اون فریاد خودش سه نفره
بشکن زدم و گفتم:
نفس عمیقی کشید و کالفه چند لحظه به میز زل زد و بعد اروم￾از ماجرا دور نشیم،بعدش چی شد؟
گفت:

1401/07/19 22:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 22:59

باله دوست داری!؟ خیلی
سخت تره ها!
با اخم گفتم:
-خب باشه...آرامش میده
ابروهاش رو باال پروند و گفت:
خب ایرادی نداره فردا میریم ببینیم شرایط ثبت نامش چه جوریه￾به نرمی بدنت و تمرین و سابقه ام بستگی داره ها آسون نیست
لبخند کج و کله ای رو لبم نشوندم
برای دست به سر کردن نیاز چه گافی دادم!
من رو چه به باله!
هرچند از بچگی دوسش داشتم ولی خب نیاز به مهارت و تمرین و
چند سال کار داشت.
نه با این سن! یه دختر بیست و چهار، بیست و پنج ساله که
میخواد باله یاد بگیره!
مسخره است!
بعد رفتن نیاز بلند شدم و عارف با گوشیش مشغول بود
-عارف؟
سرش رو بلند کرد و با نگاه عمیقش بهم زل زد و گفت:
-جان؟
لبخند آرومی زدم:
-به خاطر همه چیز ممنون
لبخندی زد و گفت:
-به عنوان یه روانشناس که از قضا صمیمی ترین دوستت بوده کار
خاصی نکردم.
لبخندم عمق گرفت،نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق رفتم و در
رو باز کردم
لباساش رو عوض کرده و دراز کشیده و به سقف زل زده بود
-به فریاد فکر میکنی؟
اخم کرده گفت:
هندزفریش رو به گوشش زد و پلیرش رو کنارش روی پاتختی￾نه بابا...همینم مونده!
گذاشت و با همون اخم چشماش رو بست
منم لباسم رو عوض کردم و کنارش خوابیدم و پتو رو
رو خودم کشیدم.
هر چه میگذشت بیشتر تو افکارم غرق میشدم و دوباره یاد کامران
و حس نبودنش...

1401/07/19 23:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:01

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:02

باله دوست داری!؟ خیلی
سخت تره ها!
با اخم گفتم:
-خب باشه...آرامش میده
ابروهاش رو باال پروند و گفت:
خب ایرادی نداره فردا میریم ببینیم شرایط ثبت نامش چه جوریه￾به نرمی بدنت و تمرین و سابقه ام بستگی داره ها آسون نیست
لبخند کج و کله ای رو لبم نشوندم
برای دست به سر کردن نیاز چه گافی دادم!
من رو چه به باله!
هرچند از بچگی دوسش داشتم ولی خب نیاز به مهارت و تمرین و
چند سال کار داشت.
نه با این سن! یه دختر بیست و چهار، بیست و پنج ساله که
میخواد باله یاد بگیره!
مسخره است!
بعد رفتن نیاز بلند شدم و عارف با گوشیش مشغول بود
-عارف؟
سرش رو بلند کرد و با نگاه عمیقش بهم زل زد و گفت:
-جان؟
لبخند آرومی زدم:
-به خاطر همه چیز ممنون
لبخندی زد و گفت:
-به عنوان یه روانشناس که از قضا صمیمی ترین دوستت بوده کار
خاصی نکردم.
لبخندم عمق گرفت،نفس عمیقی کشیدم و به سمت اتاق رفتم و در
رو باز کردم
لباساش رو عوض کرده و دراز کشیده و به سقف زل زده بود
-به فریاد فکر میکنی؟
اخم کرده گفت:
هندزفریش رو به گوشش زد و پلیرش رو کنارش روی پاتختی￾نه بابا...همینم مونده!
گذاشت و با همون اخم چشماش رو بست
منم لباسم رو عوض کردم و کنارش خوابیدم و پتو رو
رو خودم کشیدم.
هر چه میگذشت بیشتر تو افکارم غرق میشدم و دوباره یاد کامران
و حس نبودنش...

1401/07/19 23:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:01

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:02

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/19 23:03

راست میگفت؟
گیج شده بودم...نمیتونستم حرفاش رو هضم کنم
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم
و دنبالش راه افتادم

1401/07/19 23:04