رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

میشه برامون.
دستی ب پشت گردنم کشیدم و شونم و ب قاب در تکیه زدم:
-چشم.

1401/08/10 09:10

بعد رفتنشون فوری ب سمت کمدم رفتم.
لباسام و عوض کردم زیر شلوار جین و لباسم نیم تنه و شرتک رقص
پوشیدم شاید الزم شه!
جلوی آینه خم شدم و رژ لب زرشکیم و برداشتم و فوری روی لبام
کشیدم.
با سرعت نور گوشی و سوییچ ماشینم و برداشتم و کیف کوچیک
دستیم از روی میز برداشتم و گوشی و کلیدارو انداختم توش.
با عجله کتونیام و پوشیدم و با سرعت از خونه خارج شدم.
بدو بدو به سمت آسانسور رفتم.
میترسیدم دیر برسم و نتونم میالد و ببینم.
باید شخصیت آیازشو میدیدم.
وارد آسانسور شدم و طبقه هم کف و زدم.
جلوی آینه موهای به هم ریختم و مرتب کردم.
کمی از خط چشمم زیر چشمم ریخته بود با گوشه انگشت سبابه ام
پاکش کردم
نفس عمیقی کشیدم و هم زمان درای آسانسور باز شدن
فوری اومدم بیرون و از البی خارج شدم.
ازخیابون رد شدم و از دور دزدگیر و غیر فعال کردم.
در و باز کردم و نسستم.
چند لحظع چشمام و بستم.
کمی آروم تر شدم...ماشین و روشن کردم و گوشیم و هم زمان از تو￾میرسی دنیز...آروم باش...آروم
کیفم دراوردم.
پیج شخصیت آیاز تو اینستاگرام سرچ کردم.
پست آخرش مربوط ب همین تست رقص و ادرس اکادمیش بود.
آدرس و تو نقشه زدم تا گم نشم.
فوری راه افتادم...
و بعدشم شب با شخصیت بوراکت بری کنسرت...یعنی تئوریم￾اگر با شخصیت آیازت اونجا باشی میالد...
درسته...تو بیمار نیستی...احتماال دارن با هیپنوتیزم کنترلت
میکنن...به خاطر چی؟ منافع خودشون!
تو یه سلبربیتی ای...از عکسات از پستا و استوریات از شغلت پول
درمیارن...و میتونن هرکاری میخوان بکنن...میتونن حواس مردم
پرت کنن با افراد معروف!

1401/08/10 09:11

مثال یه گندی تو سیاست کشور میزنن و از اون طرف فوری با امثال
میالد حواس مردم و پرت میکنن...با شایعه درست کردن راجب
سلبریتی ها با درست کردن یه اتفاق!
چرا که نه؟ اینطوری همه چیز منطقی ب نظر میرسید...
اکثر افراد معروف مثل خواننده ها و بازیگرا تحت کنترلن...ولی
شدتا و مدلشون فرق داره.
پشت چراغ قرمز نگه داشتم.
البته اینا همه فرضیه است...امروز معلوم میشه...که زدم تو خال یا
نه.
حدودا نیم ساعت بعد نزدیک آکادمی آیاز نگه داشتم.شدیدا
ترافیک بود و جایی واسه پارک نبود.
برای دو خیابون باال تر ب سختی تونستم ماشین و پارک کنم.
فوری پیاده شدم و بدو بدو از پیاده رو شروع کردم ب دوییدن.
به چند نفر تنه زدم و یه چند جاییم و فکر کنم کبود کردم تا بعد
چند دقیقه نفس نفس زنون رسیدم جلوی ساختمون.
نگاهم و از تابلو و ال ای دی بزرگ سر در گرفتم.
دخترای جوون از پله ها باال میرفتن و وارد ساختمون میشدن.
منم صاف ایستادم و موهام و پشت گوش زدم و وارد شدم.
راهروی بزرگ و با پارکت های خاکستری رنگ و پشت سر گذاشتم.
در شیشه ای انتهای سالن و باز کردم.
موجی از بوی عطر ها و ادکلن های مختلف هم زمان با ورودم به
مشامم رسید.
دخترای زیادی روی صندلی ها نشسته و بعضیام خودشون و گرم
میکردن.
و همشون یه شماره هایی رو روی لباسشون یا بازوشون چسبونده
بودن.
به سمت میز گوشه سالن رفتم ک زن میان سالی نشسته بود.
-ام...سالم من برای استعداد یابی اومدم...
زن سرش و باال گرفت و عینکش و برداشت.
با دیدن زن چشمام اون قدر گرد شد ک کم مونده بود از جا در بیاد.
خشکم زده و قدرت تکون خوردن نداشتم.
گنول خانوم!؟
همون زنی ک آتیش فک میکرد مادرشه...
شایدم فکر میکرد مادربزرگشه یادم نمیومد.
مغزم ارور داده بود...اینجا شیک پوش تر و مرتب بود!
انگار منو نشناخت...چون درحالی ک برچسب شماره ای رو روی میز

1401/08/10 09:11

میزاشت گفت:
-شماره 96 امید وارم خوش شانس باشی!
نمیدونستم باید چ طور رفتار کنم...
بهش چیزی بگم؟
ولی واقعا انگار من و نمیشناخت خیلی معمولی رفتار کرد.
دختری کنارم قرار گرفت و با لبخند گفت:
-برای تست اومدم.
گنول خانوم نگاهش و ازم گرفت و رو ب دختر لبخند زد...
با بهت از میز دور شدم...نگاهی ب برچسب انداختم.
یه ماجرایی پشت پرده هست...یکی داره هممون و بازی میده...اما￾اینجا چه خبره! حق با من بود...
کی؟
روی صندلی نشستم.
بعضی از دخترا خودشون و گرم میکردن.
و بعضیا ام مثل من رو صندلی نشسته بودن.
اما هیچ کدومشون مثل من مغزشون منفجر نشده بود.
حس میکردم مغزم سوخته.
با بهت فقط ب گنول خانوم نگاه میکردم.
اصال اسمش گنوله؟ اونم مثل میالده؟ هیچی یادش نیست!؟ خدای
من!
نمیدونم چ قدر نشسته بودم ک مرد قد بلندی ب سمتمون اومد.
-خوش اومدین... امید وارم همتون موفق باشین.
کف دستاش و ب هم کوبید.
نگاهم و از مرد گرفتم و بلند شدم و هم زمان با باقی دخترا ب￾خب حاال دنبال من بیاین سالن اصلی.
سمت سالن اصلی میرفتم دختر سبزه و قد بلندی کنارم ایستاد و
گفت:
-باید لباسات و عوض کنی بعد بیای.
با تعجب ب خودم زل زدم...اصال حواسم نبود.
تازه متوجه شدم همه لباس رقص تنشونه.
لبخندی زدم و گیج سر تکون دادم:
-ممنون گفتی.
لبخند دل گرم کننده ای زد و وارد سالن شد.
نفس عمیقی کشیدم و یه گوشه شلوار جین و بولیزم و دراوردم و
موهام و بستم. پشت سر بقیه وارد سالن اصلی شدم.
یه سالن گرد پر آینه با یه پیانو گوشه سالن.

1401/08/10 09:11

همه دخترا چسبیده ب هم کنار دیوار ایستاده بودن.
منم کنار یکیشون ایستادم.اکثرا لباسای رقص پر زرق و برق داری
پوشیده بودن و آرایش و مدل موهای قشنگ
ولی من از اونجایی ک ن آمادگی داشتم ن تو فازش بودم کامال
ساده بودم.
دختر کنارم ک تاب شرتک چرم قرمز داشت نیشخندی زد و با نگاه
تحقیر آمیزی سر تا پام و نگاه کرد و گفت:
-عزیزم برای این ک چشم آیاز و بگیری باید حداقل یکم به خودت
میرسیدی!
ابروهام باال پرید و دست به سینه با لبخند گفتم:
-همین ک تو مثل چراغ قرمز اینجا نور میدی بسه عزیزم!
پوزخندش و حفظ کرد و جوابی نداد و سرش و چرخوند.
در سالن باز شد میالد با پیرهن سفید درحالی که اصال حواسش ب
اطرافش نبود و به کاغذ دستش زل زده بود وارد شد.
نفسم رفت... اینجاست!
یک مشکلم حاال شده بود هزار مشکل...
تئوریم درست بود...شت...
سرش و باال گرفت و جدی ب اطرافش زل زد.
-خب... ب اکادمی من خوش اومدین...
ما آهنگ و براتون پخش میکنیم.
یکی یکی باید در حد یک دقیقه با من برقصید. بدون هماهنگی و
بدون تمرین

1401/08/10 09:12

ابروهام در هم فرو رفت.
برقصه؟ با این دخترا؟
زبونم و تو لپم فرو کردم و با اخم ب دخترای اطرافم زل زدم.
همه ام ک ماشاال پلنگ و داف!
اولین بار بود تو عمرم که در این حد احساس حسادت و با بند بند
وجودم حس میکردم.
در حدی ک حس میکردم گرمم شده.
-شماره یک.
دندونام و رو هم سابیدم...
دختر شماره یک از گوشه سالن ب سمتش رفت.
نگاهم و از شرتک و نیم تنه کوتاه و فوق العاده بازش گرفتم.
مثل اژدها حس میکردم نفسم داغ شده.
نمیشد حاال پوشیده تر بودی؟
مردی ک مارو صدا زده بود پشت پیانو نشست و شروع کرد ب
اهنگ زدن.
میالدم روبه روی دختره ایستاد و شروع کرد باهاش رقصیدن.
عصبی چشمام و بستم تا نبینم چ جوری کمر دختره رو گرفته.
تا اون یک دقیقه بگذره حس میکنم سه کیلو کم کردم.
با صدای دست زدن دخترا چشمام و باز کردم دختر بلوند با لبخند
مسخره اش از میالد فاصله گرفت و دختر شماره دو رفت جلو.
با دیدن لنگ و پاچه دختره چشمام گرد شد.
یهو با شرت میومدی دیگه!
دیگه نتونستم تحمل کنم و از سالن خارج شدم و پشت در ایستادم
و چشمام و بستم و چند بار نفس عمیق کشیدم.
درسته میالده ولی خب...اه تف ب هرچی بیماریه تف ب هرچی￾آروم باش دنیز...اون ک میالد نیست. شخصیت دیگشه...حاال
رقصه
به ساعت مچیم نگاهی انداختم.
حاال حاال ها نوبت من نمیشد.
بهتر بود بیشتر از این حرص نخورم و نبینم چه طوری با این در و
دافا میرقصه!
چند تا نفس عمیق کشیدم.
راهرو خالی بود. وقتی نزدیک در بزرگ شیشه میشدم میتونستم از
دور دخترا رو ببینم.
اما اونا حواسشون ب من نبود.با چشمای از حدقه در اومده به

1401/08/10 09:12

میالد نگاه میکردن
باز حرص خوردم...هوف.
کالفه برگشتم سمت سالن قبلی و کیفم و پیدا کردم و هندزفری و
گوشیم و برداشتم.
برگشتم تو همون راهرو.
حداقل نزدیک باشم اگر دیدم. تعداد دخترا کم شد برم نوبتم رد
نشه.
هندفری هام و تو گوشم گذاشتم و به دیوار تیکه زدم و یه آهنگ از
الیاس پلی کردم.
آهنگ میتونست حواسم و از اون سالن رقص کوفتی دور کنه.
با متن آهنگ آروم زمزمه میکردم و چشمام و کامل بسته بودم تا
چشمم ب در شیشه ای نیفته.
آهنگ بعدی از ریانا بود.
لبخند محوی زدم و گوشی و تو جیبم گذاشتم.
هم زمان با آهنگ آروم دستام و اوردم باال و دستام و اروم پایین
اوردم.
پای چپم و کامل صد و هشتاد باز کردم.
طوری ک پام کنار سرم قرار گرفت.
نرم و اروم سرم و رو ب عقب خم کردم و هم زمان با اهنگ پام و
اوردم پایین و رو نوک پنجه هام ایستادم و طرح پروانه رو اجرا
کردم.
هم زمان با چرخشم با دیدن میالد ک دست به سینه و با اخم از
پشت شیشه نگاهم میکرد.
هول شده سر جام خشکم زد
ک چون روی پنجه یک پام بودم و اون یکی پام و رو هوا خم کرده
بودم تعادلم و از دست دادم و با سر خوردم زمین.
با دردی ک هم زمان رو یک سمت صورتم حس میکردم و سوزش
زانوها و آرنجم نیم خیز شدم.
هندزفری و با درد از تو گوشم دراوردم و صدای ریانا قطع شد.
با چهره در هم سرم و باال گرفتم.
حاال عالوه بر میالد کل دخترام پشتش با کنجکاوی و نگاهای
متفاوت تر نگاهم میکردن.
دستی ب گردنم کشیدم و با دردی ک تو ناحیه آرنجم حس میکردم
به سختی بلند شدم.
96-
متعجب و گیج زمزمه کردم:

1401/08/10 09:13

ها!
اخم کرده دوباره جدی تکرار کرد:
-مگه شمارت 96 نیست؟
با حیرت به شمارم نگاهی انداختم و هول شده گفتم:
-آره.
ابروهاش باال پریدن.
-اون وقت چرا به جای این که جلوی من برقصی داری اینجا دور
خودت تاب میخوری؟
ابروهام دیگ رسیده بودن ب فرق سرم!
چه قدر این مدلش جدی و کاری بود!
بوراک باز یکم شری و شیطنت توش پیدا میشد.
لبم و زیر دندونم کشیدم.
ابروهاش و درهم فرو کرد و درحالی ک میچرخید ک برگرده داخل￾ام...گفتم تا بقیه تست میدن من گرم کنم
گفت:
دستم و دوباره پشت گردنم ک هنوزم کمی درد میکرد گذاشتم و با￾بیاید همه گی.
صورتی ک حتم داشتم گر گرفته و چشمایی ک چین خورده بودن
ب رفتنشون نگاه کردم.
آرام پشت سرشون وارد سالن شدم.
دوباره همه جمع شدن.
میالد با اخم گفت:
-شماره 66.
دختر برنزه و چشم بادومی ای ب سمتش رفت.
با حرص دست ب سینه یه گوشه ایستادم و نگاهم و ب پیانو
دوختم تا رقصشون و نبینم.
نمیدونم چ قدر گذشته و ب پاهام زل زده بودم ک صدای میالد و
شنیدم:
-شماره 95
با استرس سرم و بلند کردم.
یکی مونده بود تا برسه به من.کف دستام عرق کردن و حس
میکردم تپش قلبم خیلی زیاد شده
حتی آب دهنمم خشک شده بود...اصال چرا موندم؟ که برقصم!
چرا؟ که روی دخترای چشم قورباغه ای و دربیارم که مدام عشوه
نیان! چرا؟ چون حسودی میکنم.
چرا؟ چون میالد و دوسش دارم!

1401/08/10 09:13

قلبم تکون شدیدی خورد انگار چیزی تو دلم فرو ریخت.مثل وقتی
سوار ترن هوایی میشی و یهو شیب زیادی میاد پایین و دلت فرو
میریزه.
با اضطراب به در نگاه کردم...برم؟
با استرس سرم و چرخوندم و با دیدن نگاه میخ میالد حس کردم￾شماره 96
گر گرفتم.
-نوبت توعه!

1401/08/10 09:13

با حیرت خیره به نگاه خیره و جدی میالد لب زدم:
-م...من؟
بدون کوچیک ترین تغیری تو نگاهش گفت:
-تو 96 نیستی؟
سرم و پایین انداختم و به شمارم زل زدم:
با تردید پام و باال اوردم و کفش بالم و تو پام درست کردم و دستی￾آ...آره...
ب بندش کشیدم.
رفت ب سمت پیانیست تا چیزی بهش بگه
منم موهام و باز کردم و دم اسبی بستم و نفس عمیقی کشیدم. و
سمتش رفتم.
به سمتم اومد و روبه روش ایستادم.
دکمه های پیرهن سفیدش و باز کرد.
قلبم اومد تو دهنم با نفس های لرزون نگاهم و از قفسه سینش
گرفتم
موهاش نم دار و در هم بودن.کاش میشد دست کنم بینشون و
بیشتر به هم بریزمشون.
اهنگ پخش شد.
با شنیدن موسیقی حس کردم کمی از استرسم کم شد.
با این آهنگ نرقصیده بودم ولی زیادی گوش داده بودمش.
با قلبی ک بی قرار میزد دستام و آروم روی شونه هاش گذاشتم.
چشمام و چند لحظع بستم و نگاهم و از آبی آشنای چشماش
گرفتم.
اون منو نمیشناخت...ولی من ک میدونستم اون کیه...
اون میالد بود....میالد من...
بغضم و قورت دادم و چشمام و باز کردم.
حتی اگه تو منو نشناسی...
من با نگاه کردنت آروم میگیرم...
آروم جونم.
دستم و روی قفسه سینش گذاشتم و خودم و به عقب خم کردم.
دستش و دور کمرم گذاشت و هم زمان ک خم میشدم، بلندم کرد.
پاهام و روی هوا حس کردم.
دستش رو کمرم باال اومد ب کمک دستاش صاف ایستادم.
حاال از باال نگاهش میکردم.
آروم چرخوندم.

1401/08/10 09:14

نگاهش جدی و خالی از هر حسی بود.
دستام و باال بردم.
روی زمین قرارم داد.
دستم روی شونش گذاشتم و روی پنجه پای راستم قرارگرفتم و اون
پام و باال بردم و نرم چرخیدم.
چرخیدم و چرخیدم.
تا دستاش کمرم و لمس کرد.
مقابلش قرار گرفتم.
دستم و گرفت هم زمان با اون دستش کمرم و گرفته بود بلندم کرد.
نفس نفس زنون نگاهش کردم.
یه لحظه نگاهش رو گردنم قفل شد.
همون طور ک روی هوا تو بغلش بودم.
به گردنبندی ک خودش تو گردنم انداخته بود خیره موند.
حس کردم قفل کرده.
نگاهش فرق کرد...چند بار پلک زد.
نگاهش و باال گرفت و نگاهم کرد...
گیج و پر از حس...
انگار براش آشنا بودم...یا چیزی حس کرده بود...
قلبم اون قدر تند میزد ک حس میکردم حسش میکنه.
همون طور ک می چرخوندم دستم و آروم روی سینش گذاشتم.
خیره ب چشماش بودم...نگاه آبی و بی انتهاش...قلبش تند میزد.
قطره اشکی از گوشه چشمام فرو ریخت...
نگاه پر حس و گیجش خیره به اشک را گرفته از گوشه چشمم
موند.
پاهاش و خم کرد.
روی پاهاش نشستم به کمک دستش آروم رو ب عقب خم شدم.
انتهای موهام به زمین رسید.
کامل چرخیدم...بلندم کرد مقابل صورتش مکث کردم.
صورتش و تو یه سانتی صورتم قرار داد.
به زور خودم و کنترل کرده بودم ک بلند نفس نکشم چون احتماال
میفهمید یه چیزیم هست.
پام و همون طور ک خم بودم بلند کرد.
با صدای تشویق کسی تو همون حالت ثابت موندیم.
خیره ب چشماش با بینی تند تند نفس میکشیدم.
خیره ب چشمام چند لحظه مکث کرد و تو همون حالت با صدای
گرفته و بم زمزمه کرد:

1401/08/10 09:14

من...میشناسمت...
بهت زده نگاهش کردم.
آروم سرم و بلند کرد از روی پاهاش بلند شدم و صاف ایستادم.
خشک شده نگاهش کردم.
بعد صدای دست زدن بقیه ام شروع کردن به دست زدن.
همون مردی ک مارو ب داخل هدایت کرده و پیانو میزد دست زده
بود.
اما منو میالد یه لحظه ام به بقیه نگاه نکردیم.
خیره و خشک شده فقط به هم زل زده بودیم.
نباید میفهمید من کیم...
یه چیزی این وسط درست نبود...
اگر آیاز یه شخصیت بود نباید هیچ وقت منو میشناخت یا حس
میکرد میشناستم...
نباید تا میفهمیدم جریان چیه چیزی بروز میدادم.
لبم و ب دندون گرفتم و چرخیدم و باسرعت دخترا رو کنار زدم و با
هرتنه و زور و ضربی بود از بینشون ک با بهت نگاهم میکردن رد
شدم.
در و باز کردم و با سرعت از راهرو عبور کردم.
در بعدی و باز کردم و با سرعت ب سمت وسیله هام رفتم.
شلوار جین و لباس و کیفم و برداشتم و بلند شدم ک به چیزی
برخورد کردم و لباسا و وسیله ها از دستم افتادن.
با حیرت ب میالد زل زدم...
با وحشت نگاهش کردم و خم شدم تا وسایل و بردارم ک بازوم و
گرفت و نذاشت خم شم.
اون قدر بهم نزدیک شد ک چسبیدم ب دیوار.
با بهت نگاهش میکردم.
برای دیدنش سرم و تا جای ممکن باال گرفته بودم.
قلبم اون قدر تند میزد ک میترسیدم هر لحظه یه بالیی سرم بیاد.
چند لحظه چشماش و بست.
حدس میزدم با این کار میخواد آروم شه.
-تو کی هستی؟
چند لحظه هنگ کرده نگاهش کردم.
حس میکردم کل عضالتم دارن تحلیل میرن.
حتی نمیتونستم رو پاهام وایسم.
سست شده به دیوار تکیه زدم.
-ه...هیچ کی...من شما رو نمیشناسم.

1401/08/10 09:14

ابروهاش باال پرید:
-که نمیشناسی؟
آروم سر تکون دادم...حس میکردم سرم سنگین شده.
-پس این نباید حسی داشته باشه!
گیج لب زدم:
-چی...
اما حتی نتونستم جملم و تکمیل کنم.
لباش روی لبام قرار گرفت.
طوری با سرعت این کارو کرد ک سرم آروم ب دیوار برخورد کرد.
یه دستش و دور گردنم گذاشته و اون دستش اون سمتم روی دیوار
قرار داشت.
لبام و آروم میبوسید و چشماش بسته بود.
اما من با قلبی ک دیگه دیوونه شده بود با نگاه اشکیم بهش زل
زده بودم.
نفس عمیقی کشید و ازم اروم فاصله گرفت.
نگاهش بین لبا و چشمام سر گردون بود.
-حس داره...

1401/08/10 09:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 09:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 09:16

دستش را کنار سرش مشت کرد و آرام ب سرس کوبید
-من دیوونم دنیز...دیوونم.
با بغض سرش را میان دستانم گرفتم.
- هیس هیس تو هیچیت نیست...
ارام زمزمه کردم.
یکیو میشناسم...میریم اونجا االن...میفهمیم چ اتفاقی داره برات
میفته باشه؟
با بعض نالیدم:
-تو هیچیت نیست بیبی باشه؟ همه چیز اوکی میشه بهت قول
میدم همه چیز و درست میکنیم.
فکش منقبض شده و ب سختی نفس میکشید...
-ماشین...ماشینم اونجاس...االن میریم باشه؟
سرش وتکون داد و چند بار نفس عمیق کشید.
فوری ب سمت اکادمی دویدم و وارد شدم.
لباس هام و برداشتم شلوار جینم و فوری پوشیدم و لباسم رو تنم
کردم.
کفش های باله ام وخم شدم و در اوردم
میالد اون طرف سرش رو بین دست گرفته و به در تکیه زده بود.
کفش هام و فوری پوشیدم و بلند شدم و ب سمتش رفتم.
-بریم.
نیم نگاهی بهم انداخت و دستم و گرفت.
خیره به دستم ک بین دست بزرگش گم شده بود سرم و باال گرفتم.
حواسش ب نگاهم نبود.
لبخندی زدم و راه افتادیم.
-با ماشین من بریم
سر تکون دادم و همراهش ب سمت ماشینش رفتیم.
در و باز کرد.
هم زمان که دکمه های پیرهنش و میبست.
سوار ماشین شد.
منم کنارش نشستم.

1401/08/10 09:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 09:17

میزنم اگه ترکیه بود ادرسش و برات میفرستم.
چشمام و بستم.
-مرسی استاد...مرسی.
خندید:
-نیاز ب تشکر نیست دخترم.
تماس را قطع کردم به میالد زل زدم.
-دنبال چی ای؟
لبم و گاز گرفتم:
-هیچی...استادم بود یکم دیگ معلوم میشه
نمیدونم چ قدر گذشته بود ک پشت چراغ قرمز نگه داشت:
-نمیدونستم این قدر قشنگ میرقصی.
سر چرخاندم و نگاهش کردم.
-تو ام قشنگ میرقصی...
نیشخند زد و جوابی نداد...
با شنیدن آالرم مسیج گوشیم با سرعت صفحه گوشیم و روشن
کردم و پی ام استاد و خوندم.
خونش ببینیدیش￾چند ساعت پیش برگشته ترکیه مطبش نیست خونشه میتونید
اینم آدرسش...
لبخندی زدم و فوری آدرس و برای میالد خوندم.
سرش و ب چپ و راست چرخوند انگار گردنش درد میکرد.
-خب...بریم ببینیم چه نقشه ای تو سر کوچولوته.
لبخندی زدم و موهام و پشت گوش زدم.
نمیدونم خوش شانسیمون بود یا اتفاق
ولی خونه برادر زاده استاد نزدیکمون بود.
و بدون معطل شدن یا گم شدن جلوی خونه ویالیی و نمای پر از
گل و گلدونش از ماشین پیاده شدیم.
به سمت در سفید رنگ رفتم و دستم و روی زنگ گذاشتم.
چراغ کنار ایفون ک سبز شد گفتم:
-از طرف استاد اومدم من دنیزم.
بعد چند ثانیه در با صدای آرومی باز شد.
به میالد نگاهی انداختم و با هم وارد خونه شدیم.
حیاط خونه ام پر از گل و گلدونای رنگارنگ و قشنگ بود
یه تاب سفیدم یه گوشه از حیاط قرار داشت.
در خونه باز شد.
دختر سبزه و قد بلندی تو قاب در ظاهر شد.

1401/08/10 09:17

دست به سینه نگاهمون میکرد.
-خوش اومدین.
بهش اشاره کردم:
-نجال؟
سر تکون داد و لبخند آرومی زد عینک گرد و چهره کشیده داشت.
سی ساله ب نظر میرسید.
-خودمم.
به سمتش رفتم و باهاش دست دادم.
میالد جدی دست داد و به سمت خونه راهنماییمون کرد.
میالد سرش و ب سمتم خم کرد:
-این کیه چیکارست؟ میخواد چیکار کنه؟
نجال ب سمتمون چرخید.
تو سالن گرد و مدرن خونه اش ایستاده بودیم.
-راست میگه...عموم گفت کار مهمی داری...چه کمکی ازم
ساختس؟
به میالد زل زدم.
-میخوام هیپنوتیزمش کنی.
ابروهای نجال باال پرید.میالد با چشمای ریز شده گفت:
-وات!
جدی و آروم رو به نجال گفتم:
-فکر میکنم یکی هیپنوتیزمیش میکنه...میخوام بفهمی درسته یا
نه.
میالد زمزمه کرد:
-اگه درست باشه چی میشه؟
نجال خیره به میالد گفت:
-اون وقت باید خدا کمکت کنه!

1401/08/10 09:17

با بهت ب میالد نگاهی انداختم.
میالد گیج گفت:
-میشه یکی ب من بگه هیپنوتیزم چ کوفتیه؟
نجال لبخندی زد و ب سمت اتاق گوشه سالن رفت.
در و باز کرد و به ما اشاره کرد:
هم زمان با میالد ب سمت اتاق رفتیم و دوشادوش هم وارد اتاق￾بفرمایین.
شدیم.
اتاقی با دکوراسیون آبی سفید و گلدون های رز سفید و آبی که
خیلی قشنگ روی میز کار و میز کوچیک بین مبل ها قرار داشت.
با اشاره نجال روی کاناپه های سفید نشستیم
نجال پشت میزش نشست.پشتش پنجره بزرگی قرارداشت ک پرده
حریر سفید آبی قشنگی قرار داشت.
به چهرش زل زدم.
برای خودت بگم...هیپنوتیزم آسیبی به مغز نمیرسونه برعکس￾دنیز چون عموم و ک روانشناسه میشناسه اطالعات داره ولی بهتره
تقویتش میکنه.
راستش میالد عموم راجب موضوعاتی ک دربارشون کنجکاوه همراه
با عارف زیاد حرف میزدن...تو ام موضوع بحثشون بودی...
باید بگم ساید دلیل نبوغ و هوش باالت همین بوده باشه...ک
ممکنه کل چندین سال اخیر عمرت و درگیر هیپنوتیزم بوده باشی...
هیپنوتیزم انواع مختلفی داره...راجب حالت بتا و آلفا میتونی
تحقیق کنی...
فقط بدون یه کار جادویی نیست.
بعضی از افراد قدرت ذهنی خیلی باالیی دارن
قدرت تمرکز باال...و خیلی علمشون و در این رابطه گسترش دادن.
افرادی ک تو هیپنوتیزم من اسطوره صداشون میکنم...یه جورایی
میتونن جادو کنن...
میتونن از راه دورم تورو کنترل کنن...
من نمی تونم بفهمم ک کسی تورو کنترل میکنه یا نه ولی میتونم با
چند تا سوال بفهمم که همچین اتفاقی برات افتاده یا نه
میالد سرس و بین دستاش گرفت:
-چه سوالی...من هیچی نمیدونم!
کالفه ادامه داد:

1401/08/10 09:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 09:18

میالد نیشخند زد:
-نه...بدبختیم از یه زمان دیگه شروع شد...
نجال متفکر نگاهش میکرد.
-از کی؟
میالد سرش و بلند کرد:
با ناراحتی و بغضی ک یهو به گلوم چنگ انداخته بود نگاهش￾از وقتی مامانم فهمید حاملس...و اون بچه من بودم!
کردم.
دست مشت شدش و آروم گرفتم.
-این طوری نگو...
نفس عمیقی کشیدم و رو ب نجال گفتم:
-میالد چهار تا شخصیت داره.ک با خودش میشه پنج تا...
*********
-بعدش چی شد؟
ابروهام و باال انداختم:
-مگه دارم قصه میگم؟
لبخند زد و ماگ قهوه اش و ب سمت لباش برد:
-بخوام باهات صادق باشم ماجراتون از قصه ام جالب تره.حتی ب
نظرم اگه کتاب شه خیلی طرفدار پیدا کنه!
نیشخند زدم:
مردم این قصه هارو دوست ندارن...فکر میکنن تخیلیه...فکر￾همه که مثل شما فکر نمیکن...
میکنن واقعی نیست...
فکر میکنن قصه واقعی یعنی یه استاد عاشق شاگردش بشه...یا یه
ازدواج اجباری ب عشق ختم بشه...به عالوه دوست ندارم قصه من
و میالد و کپی کنن و تو هر رمانی یه صحنه یا اتفاقی ک تجربه
کردیم و ببینم ک ب اسم خودشون بزنن و تهشم قصمون تیکه تیکه
پخش بشه تو کل داستانی مجازی و کپی...
من میخام مردم میالد و باور کنن...
میخام ب عشقمون احترام بزارن...
با بغض ادامه دادم:
-می خوام میالد و درک کنن...درک کنن ک زندگی فوتبال نیست ک
دقیقه 90 گل بزنی...
یه دروازه کوفتیه ک مدام گل میخوری...

1401/08/10 09:19

میخوام که باور کنن...عشق و نمیتونن با دزدی بخرن...ک قصه من
و میالد و عوض نکنن...
که دوسمون داشته باشن...
من اینجام تا ثابت کنم چرا قصمون رسید ب اینجایی ک هستیم...
با نیشخند ادامه دادم:
-مثال میتونم براتون بگم اون روز چیشد...
کل ماجرارو برای نجال تعریف کردم.
میالدم هر از گاهی از تغیر شخصیتاش میگبت از گمراهیاش و
چیزایی ک یادش نیست از این ک تو شبکه های مجازی معروفه
سال ها تو نروژ زندگی کرده و ناگهانی سر از ترکیه دراورده از این ک
چرا اگ همه شخصیتاش معروفن خودشون متوجه نشدن ک
فیکن؟
نجال تمام مدت با حیرت به حرفامون گوش میداد.
در نهایت بلند شد و سرش و بین دستاش گرفت.
هوا تاریک شده بود...
بین صحبتا بیرون رفته و ب بابا زنگ زده بودم
گفتم که خونه یکی از دوستامم ک مریض شده و کسی کنارش
نیست و باید حواسم بهش باشه.گفتم خوش بگذرونن و نگرانم
نباشن.هرچند حس کردم کمی ناراحت شدن اما چاره ای نداشتم.
-تو عکسای اینستاگرامت گفتی خالکوبی پروانه گذاشتی؟ و عکس
سیاه سفید و شطرنجی داشتی؟
میالد سر تکون داد.
نجال متفکر درحالی ک طول اتاق و قدم میزد گفت:
-و همه شخصیتات جز هیوال معروفن...
خودتم ک معروفی...
یه خالکوبی کردی ک گفتی االن پاک شده.
میالد ب سینش اشاره کرد.
نجال ب سمتش رفت و خم شد و با دقت ب قفسه سینه میالد زل￾آره اینجا...
زد.
-مطمئنی پاک شده؟ باید حداقل اگ تتو رو لیزر کنن و ببرن قرمز
بشه یا بسوزه...
میالد متفکر گفت:
-درد ندارم.
از جام بلند شدم و با فکری ک تو سرم رخ میزد گفتم:
شاید پاک نشده...

1401/08/10 09:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 09:21

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/08/10 11:41