The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان رعیت خان🔥♥

40 عضو

شروع رمان هیجانی عروس برادرم♥️?

#قسمتی_از_رمان

_من پس مونده های دیگرون و عقد نمیکنم!

لباسمو تو مشتم گرفتم و با بغض گفتم:

_من پس مونده‌ام؟؟ من؟؟

نگاه گرمش اینبار روم یخ زده بود
_آره!

قلبم تیر کشید
_پس چرا یه زمانی میگفتی داری بهم حس پیدا میکنی؟؟داری با دیدنم و کنارم باشی له له میزنی؟؟

دستش مشت شد و غرید
_یالا گمشو.
_مگ من چمه عقدم نمیکنی؟؟؟

پوزخند زد و خش‌دار گفت

_خیلی دوست داری بدونی؟؟من هیچوقت پس مونده داداش عزیزمو‌ عقد نمیکنم..!

شروع رمان??

1401/09/21 00:45

عروس برادرم✨♥️

#part1?

_آیییییی موهااام.. ولم کنید ترو خداا

گوشمو‌ پیچوند و موهامو محکم کشید به عقب:

_دختره‌‌ی خیره سر

صـورتــم از درد جـمــع شــد

_آی آی غــلـط ڪـردم خـانـم ..غلـط ڪــردم

اشکــام دونـه دونـه می‌ریــخــت

خــانــم بــزرگ مــنــو وســط عــمــارت بــزرگــش پرت کرد و داد زد:

_دخــتــره پاپتی ه*رزه چه غــلــطــی داشــتــی پــشــت
حـمـام پــســرم میـڪــردی؟

چــشمــهام گــرد شــد و اشــڪــم ســرا زیــر.

_خا ..خانــم ب قــرآن هیــچ ڪــاری‌.

چشم هاشو ریز کرد

_حکیمه..‌ حکیمه‌ بیا اینجا ببینم

وحشت زده نگاهم ب خانم بزرگ بود وای نه‌ حکیمه منو میکشت.

_بله خانم بزرگ

_این دختره پاپتی اینجا چ غلطی میکنه؟

حکیمه نگاهش به من افتاد با دیدن
من چشماش‌ رو خشم فرا گرفت

با چشاش برام خط و نشون می کشید

سرم پایین‌ افتاد و تنها اشک می ریختم.

_خانم این دختره زهره‌اس مادرش مریضه این چن روز اومده تو عمارت جاش کار کنه.. ببخشید میپرسما.. چیکار کرده این بچه؟

1401/09/21 00:46

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/09/21 00:54

عروس برادرم✨♥️

#Part2?


اخم هاش عمق بیشتری گرفت و با حرص گفت

_چی کار کرده؟؟ اومده پشت حمام پسرم وایساده دیدش زده .. با چشم های ‌خودم دیدمش سلیطه رو..
پرو پرو راست تو چشم هام زل میزنه میگه من دیدش نزدم..

حکیمه نگاهی ب صورت پر از اشکم انداخت:

_راست میگه دختره‌ی اشغال؟؟ مگه ما خدمتکار مرد نداریم که تو میری؟؟

خانم بزرگ پوزخندی زد و غرید

_گمشو برو اون شلاق منو بیار.. باید تنبیه بشه تا یادش بمونه نزدیک شدن به پسرای من حکمش چیه!

از ترس کتک خوردن ب خودم لرزیدم

ب پای خانم بزرگ افتادم با بغض التماس کردم :

_خا... خانم‌ ب.. به.. قر... قرآن من..من هی ...هیچ کاری نکردم‌... خ..خاانم ببخشیدم‌ خانم.. غلط کردم.

اخمهای‌ خانم بزرگ‌ درهم‌ تر رفت .. و با لگدی به قفسه سینه ام به زمین پرتم کرد

_گمشو اونور رعیت زاده نجس.. حکیمه؟ بدو شلاقمو بیار تا خودتم باهاش تنبیه نکردم!

حکیمه با وحشت چشم گفت و رفت بیاره.. با ترس‌نگاهم‌ خیره خانم‌ بزرگ بود

1401/09/21 00:54

عروس برادرم✨♥️

#Part3?

هق زدم _ خا...خانم بزرگ .. ر..رحم ..کن!

کل کلتفتای‌ عمارت‌ یه گوشه جمع شدن و به معرکه خانم بزرگ خیره بودند.

پچ‌پچ هاشون‌ به گوش می رسید!
و هر کدوم از حرف هاشون
دردی بود روی سینه‌ام!
_وای این دختره میخواد خودش رو بچسبونه به خان زاده!..
_ ببین چطور میخواسته اغواش کنه..تو حموم!
_ دختره بدکارس بابا.

خانم بزرگ با اخمهای توهم و نیشخند نگاهم میکرد.

حکیمه‌ سریع‌ رفت شلاق‌و آورد
با دیدن شلاق تو دست خانم بزرگ تو خودم جمع شدم

زبونم بند اومده بود و نمیتونستم حرفی بزنم.. نمی تونستم دفاع کنم از خودم و واقعیت رو بگم!


خانم بزرگ جلو اومد از بالا نگاهم کرد
زانو زد چونمو تو دستش گرفت و فشرد

چونم‌میون دستش از بغض و ترس می لرزید.

با مردمکای‌ لرزونم‌ نگاهش کردم و قطره اشکی از چشمم‌ پایین افتاد

_مم‌ مم من..

1401/09/21 00:54

عروس برادرم✨♥️

#Part4

_ببین منو بچه!..
تو در شان خانواده‌‌‌‌‌‌‌ی خان نیستی!..
اصلا تو کی باشی؟؟
فکر می‌کنی می تونی عروس این خونواده بشی؟؟
عمرا بشی عروس مــن! منه فخرالزمان!جد در جدم خان‌و خان‌زاده‌ان تو‌یی که خونت رعیت زاده‌اس بشه عروسم؟؟

پوزخندی به صورت ترسیده‌‌ام‌ زد

بلند شد و شلاقو‌ تو دستش جابه جا کرد
با وحشت نگاهش کردم که ادامه داد:

_اینو خوب آویزه‌ی گوشت میکنی که در شان ما نیستی دختر جون!

با چشم های گریون و ترسیده سرمو تکون‌ دادم

نگاهم‌ به اطراف افتاد ای کاش مریم پیداش می‌شد ..
چرا نیستش؟ اون کلیدِ نجاتمه!

همون‌لحظه

شلاق خانم بزرگ‌ بالا‌‌رفت و با شدت رو پهلوم‌ قرار گرفت.

آخم از درد در اومد..

مریم‌و بین جمعیت دیدم .. که همون‌ لحظه شلاق بعدی خانم‌ بزرگ تو صورتم‌ قرار گرفت
هینم‌ از درد شدیدم‌ بالا رفت و اشک هام‌ بیشتر ریخت.

_خ..خانم ...ترو ..خدا ..ر...رحم کن..ب..بهم

1401/09/21 00:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

???

1401/09/21 01:09

عروس برادرم✨♥️

#Part5?

خانم بی توجه به التماس هام‌‌ باز هم
شلاق رو بالا برد و روی تنم‌ فرود آورد چشم هام رو از درد روی هم‌‌‌ فشردم.

یادم اومد!

مریم‌ هم‌ اگر میخواست‌ جلو بیاد و خواسته دلش بود عمرا می تونست بیاد!

چون‌ طلا خانم همسر خان حتما اونو می‌کشت!
اون عزیز دردونه‌ی فخرالزمان"خانم بزرگ" بود..هیچ اتفاقی براش نمی‌افتاد!

هیچکس خبر نداشت از راز طلا خانم... تنها مریم می‌دونست که به من‌ گفت!

شلاق های خانم پشت سر هم به تن و بدنم‌ فرود میومدن‌

از درد ب خودم میپیچیدم‌ جلوی دیدم تار شده بود.

طلا خانم هم اومده بود و با صورتی خونسرد خیره نگاهم میکرد.

من فقد اشک‌ میریختم‌ و نگاهم سمت طلا خانم بود...

ای کاش جلو میومد و منو نجات می‌داد.
من این دردو به خاطر اون داشتم تحمل میکردم

????

1401/09/21 01:10

من برم بخوابم فردا.پارت جدید میزازم????

1401/09/21 01:12

عروس برادرم✨♥️

#Part6?


دردم طاقت فرسا شده بود و نمیتونستم‌ تحمل کنم.
شدت اشکهام‌‌ بیشتر شد از درد زیر لب ناله میکردم.

ان.‌..انگار ..ز ..زبونم..ق..قفل شده بود و نمی تونستم‌ اعتراف کنم!

اعتراف کنم که طلا خانم‌ همسر خان!
با برادر خان...رابطه داره!

رابطه‌ای که فقد منو مریم در جریان بودیم..
شب‌هایی که خان خونه نمیومد

طلا خانم تا صبح رو تو اتاق خانزاده میگذروند..

گندکاری های بعدش هم مریم از من میخواست کمک کنم تا جمع کنه و کسی شک نکنه..

از شستشوی لباس بو گرفته اشون تا رو تختی!

تو گناه اون دو ماهم شریک بودیم!

چون میدونستیم و نمی گفتیم به خان..

طلا خانم اصلا خبر نداشت که من از این موضوع خبر دارم..

میفهمید باز هم باید من‌و همراه مریم تنبیه ‌میکرد که لو ندم!

با شلاقی که بهم زد
بی جون کف عمارت افتاده بودم..

1401/09/21 10:38

پاسخ به

شروع رمان هیجانی عروس برادرم♥️? #قسمتی_از_رمان _من پس مونده های دیگرون و عقد نمیکنم! لباسمو تو مشتم...

پارت اول?

1401/09/21 10:38

پارت جدید???

1401/09/21 10:59

عروس برادرم✨♥️

#Part7?

بی جون کف عمارت افتاده بودم.

کل تنم‌ ‌کوفته شده بود از درد..هق هقم‌ به اوج رسیده بود

حتی توانایی اینو نداشتم‌ تکونی به خودم‌ بدم.

دیگه کم کم چشم هام‌داشت روی هم‌‌ فرود میومد

گناه من چی بود؟

به خاطر سکوتم‌ و نجات جون طلا خانم باید این بلا سر من بره؟!
اون بد کاره بود و با وجود شوهر با دیگرون بود..
و من اشتباه و با وجود بی گناهی
بد نام‌ شدم.

خانم‌ بزرگ‌ ضربه‌ی محکم دیگه‌ای روی بدنم‌ نشوند.
شلاق رو بالاخره پرت کرد!

نفس هم‌ به سختی می تونستم‌ بکشم.. با گریه نگاهم‌ به خدمه ها بود

همه با ترحم‌ و ترس نگاهم میکردن
که

یهو صدای نسبتا بلندی ستون های عمارت و لرزوند :

_اینجا چه خبره ؟

نگاهم خیره قدم های محکم خان شد
که جلو اومد..

1401/09/21 10:59

عروس برادرم♥️

#Part8?

همه از هیبت و هیکل ترسناکش خودش‌ون رو عقب تر کشیدن.

خانم بزرگ خیره به پسرش گفت که چیشد!

شوهر خانم‌‌ مرده بود و الان خان‌ روستا پسرش بود.

خام نگاه سرزنش گونه‌اش رو به من‌ دوخت با لحن ترسناکش گفت:

_تو عمارت من‌و از این اتفاقا ؟؟! دفعه بعد تکرار بشه ..بلایی بدتر از این خودم‌ سرت میارم!

بی جون و با چشم هایی که کم‌ کم‌رو هم‌ میرفت سرم‌و تکون دادم

رو به همه کرد و داد زد
_ با شماها هم هستم‌!

همه با ترس سر تکون دادند.

شلاقو‌ از دست مادرش گرفت

با داد حکیمه رو صدا زد
_حکیمه‌ بیا اینجا ببینم.. جمع کن‌ این‌‌ بچه رو.

با اخم رو به من لب زد

_نبینم دیگه از این خطاها‌ ازت سر بزنه بچه جون وگرنه بیخ تا بیخ گوشِت رو‌ میبرم!

باز هم با ترس سر تکون دادم

1401/09/21 10:59

دوستان جدید خوش اومدید منتظر پارت های هیجانی بعد باشین??

1401/09/21 11:05

عروس برادرم✨♥️

#Part9?

نگاهش رو گرفت و همراه
مادرش ب سمت سالن اصلی رفتند.

طلا خانم هم‌ نیم نگاهی بهم انداخت و رفت.

ای کاش خان زودتر می رسید! .. منو نجات می داد از این وضع!

باحرف هایی ک خانم‌ بزرگ بهش زد صدر صد اونم‌‌ باید یه فصل کتک مفصل بهم‌ می زد.
ولی نزد!

خانم بزرگ بهش
می گفت من می‌خوام‌ خان‌زاده رو اغوا‌ کنم! میخوام‌ کاری کنم‌ به زور خودمو جا بدم تو خانواده خان!
حتی شده با وجود تو پسرم!

زنیکه آشغال!

مریم با چشم های گریون سریع خود‌ش‌و رسوند بهم

اشکهاش پشت هم‌ می ریخت از صورتش.

زیر لب با بغض و خیره به تن و بدن داغونم گفت:

_ببخشید دلیار.. بب..ببخشید..نت..نتونستم بی
..بیام ج...جلو
ک..که واقعیت رو بگم!

بگم که من ازت خواستم حوله آقا رو ببری...
ببخشید همش تقصیر من شد.

حکیمه با اخم فریاد زد..

??

1401/09/21 11:15

میشه لطفا پارت جدید و زود بزارین

1401/09/21 12:00

پارت جدید بزارین???

1401/09/21 12:25

مارو معتاد کردی ??

1401/09/21 12:25

پاسخ به

مارو معتاد کردی ??

???دقیقا

1401/09/21 12:43

پاسخ به

میشه لطفا پارت جدید و زود بزارین

باشه گلم

1401/09/21 14:33

اماده این پارت جدیدو بزارمم???

1401/09/21 14:33

3

1401/09/21 14:33

2

1401/09/21 14:33

1

1401/09/21 14:34