عروس برادرم✨♥️
#Part201?
کوثر شونه بالا انداخت و نگاهم کرد
_ببین دلیار تو اون روز نبودی ..
و خانزاده با همهی ما اتمام حجت کرد
که اگر لو بره که مهمون گرفتم
یا چیزی
هممون رو تنبیه درست حسابی میکنه!
که معلوم نیس کی لو داده
به خان و اون اتفاق افتاد!
با ترس خودمو بغل کردم
_ح..حا..حالا چی..چی میشه؟؟
_چی میشه؟ خدا میدونه!
احتمالا خانزاده میاد سراغت!
نهه من نمیخواستم اون بیاد سراغم!
من می..میترسم ازش!
با صدای بلند زدم زیر گریه
که مریم صدام زد
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
『 @DEL_BOOK...?』
عروس برادرم✨♥️
#Part202?
با صدای بلند زدم زیر گریه که مریم صدام زد
_دلیارر؟
بابا هنوز چیزی نشده که!
هق زدم که بغلم کرد
_نترس عزیزم چیزی نشده..
ثابت میشه کار کیه
من میدونم تو هیچوقت لو نمیدی همچین چیزیو!
آروم کنار
گوشم زمزمه کرد
_همون روز اولی
که خبر داشتی از رابطهی خانزاده
و طلا خانم
و مثل سگ کتک خوردی چیزی نگفتی الان بگی؟؟
میدونم کار تو نیست دلیارم!
بدنم از ترس میلرزید
حتی فکر کردن به دیدن خانزاده
و بلای دیگهای که سرم بیاره خون
رو تو رگهام منجمد کرد.
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
『 @DEL_BOOK...?』
عروس برادرم✨♥️
#Part203?
#اردلان
خون خونمو میخورد
و دلم میخواست هرچی وسیله تو اتاقه پرت نم بیرون..
حرص و عصیان تو وجودم درحال جوشیدن بود
باید این حرصو خالی میکردم..
حرصمم فقد باید سر اون بچهی سگ خالی میکردم
که منو لو میده به داداشم؟
میاد راپورت منو میده ک مهمون گرفتم..
حتما میدونسته نباید داداشم بفهمه و قشنگ گذاشته کف دستش!
اونم ب خاطر انتقام کاری ک باهاش کردم!
فقد بیاد تو دستم ببین چیکارش میکنم!
تا نکشمش ولش نمیکنم اشغالو
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
『 @DEL_BOOK...?』
عروس برادرم✨♥️
#Part204?
با حرص چنگی به موهام زدم
و لگدی به تختم زدم ..
نمیتونستم یه جا بند باشم..
منو تو اتاق زندانی میکنن؟؟
با شنیدن قدم های پایی پشت در اتاقم
تو جام ایستادم و
با شنیدن صدای حکیمه فکری به ذهنم خطور کرد!
_آقا غذاتونو اوردم.
بعد دقایقی در باز شد.. و چهرهی حکیمه ظاهر شد.
با چشم های ترسیده نگاهم کرد
آروم جلو اومد
و سینی غذا رو روی میز کنار تختم گذاشت.
هرلحظه منتظر بود
من حرفی بزنم یا ب سمت بیرون برم..
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
『 @DEL_BOOK...?』
عروس برادرم✨♥️
#Part205?
با دیدن سکوتم ..
آروم پلک زد
و خواست بره
که با صدام متوقفش کردم
_هی حکیمه!
به سمتم برگشت
_ب..بله آق..آقا جان!؟
دستمو تو جیبم فرو کردم
و سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم..
شک نداشتم کار اون بچه
1401/09/24 16:59