عروس برادرم✨♥️
#Part167?
اشک هامو سریع پاک کردم و وارد آشپزخونه شدم
مریم با دیدنم جلو اومد
_وای دلیار کجایی تو؟؟ از صبح دنبالتم.. دیشب انقدر خسته بودم حواسم نبود هستی یا نه!
با بی حوصلگی نگاهش کردم
_کاری نیست من انجام بدم؟؟ اگه نیست من برم.
با چشم های گرد شده نگاهم کرد
_وا دختر چت شده؟جنی شدی؟
_میشه بعدا برات توضیح بدم؟ الان اصلا حوصله ندارم!
با ناراحتی گفت
_کاری نیست برو استراحت کن..
لبخندِ کمرنگی رو لبهام نشوندم
_ممنونم... به نظرت الان می تونم برم؟
_واا خل شدی.. دیروز نوبت حمام خدمتکار بود .. حق رفتن نداریم تا پسفردا!
آه از نهادم خارج شد پس با این بدن کثیفم چی کار کنم؟
سرم رو تکون دادم و با بغض از آشپزخونه خارج شدم
که یهو بازومو از پشت کشیده شد
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
『
1401/09/24 15:31