عروس برادرم✨♥️
#part_312?
و یهو کمربندو از دور شلوارش باز کرد
مثه سکته ایا نگاهش کردم
پوزخندی زد
_باید تاوون بدی دختر جون
با اولین ضربه کمربندش صدای اخمم بلند شد
با حرصی محکم میزدم
_که منو میخواستی؟؟؟ که ميخواستي جای زنم باشی عا؟؟؟ بشی زن دومم؟؟؟
صدای هق هق بلند تر شد
و محکم تر ضربه هاشو میزد
با اشک جیغ میزدم
و التماس میکردم نزنه منو
و اون بدتر
حرصش می گرفت
کل بدنم کبود کبود شده بود
از پله ها هم افتاده بودم.... دیگه جوونی تو تنم نمونده بود
چشم هام کم کم رو هم افتادن
و بازم تو آخرین لحظه لب زدم
_من کاری نکردم خان...
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1401/10/16 15:26