عروس برادرم✨♥️
#part_343?
با هرکی میرفتم توی تخت
همینکهمیخواستم لباشو ببوسم
لبای اون... نگاه اون
بدن اون جلوی چشمام نقش میبست
و منبا بی رغبتی و با اینکه اون دختره
باهاش رابطه برقرار میکردم
با اخم نگاهی به تماس کردم کوثر بود!
سه ماه بود به شهر اومده بودم و از روستا بی خبر...
ازش خواسته بودم گزارش هرکار دلیارو بده
و منیک ماهه جواب تماساشو نمیدم
چوندیگه خسته شده بودم
از فکر کردن بهش
بسم بود!
دیگه ظرفیتش نداشتم...داشتم دیوونه میشدم
همین روزا بود که برگردم و اونو به زور به یه رابطه پر لذت دیگه
دعوت کنم
و با خودم این بار به شهر بیارمش!!
لعنتی!
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1401/11/18 19:27