پارت309
نمیدونستم برای چی این همه عصبانیه که حالا گیر داده بود به لباس من که به نظر خودم موردی نداشت اگه کوتاهی بافتم و چسبون بودن شلوارم و مچ پای برهنم در نظر نمیگرفتم خیلیم لباسام مناسب و شیک بودن.
بی توجه به جاوید روی صندلی نشستم: گفتم من جایی نمیام درضمن من همیشه اینجوری لباس میپوشم اگه حس میکنید در شان شما نیستم میتونید برید.
پوف کلافه ای کشید:ایران! ایران! چی رو به چی ربط میدی؟ از حرفای من فقط همینو تونستی برداشت کنی؟
زیرچشمی نگاهش کردم آروم لب زدم: من جایی نمیام.
پرتحکم گفت:همینجا میشینی تا بیام.
*****************
از پنجره اتاق معاینه سرکی به داخل اتاق کشیدم سیما چشماشو بسته بود چند خط اخم روی پیشونیش هنوز وجود داشت خون مردگی زیر چشمش بیشتر به چشم میومد نمیدونستم جر و بحثشون سر چی بود ولی سر هرچی که بود حتی اگه سیما مقصر بود شوهرش حق نداشت دست روش بلند کنه اونم روی یه زن باردار.
پرستار صدام زد:خانم ابطحی واسه بستری بیمارتون باید برید حسابداری.
قبل اینکه بتونم حرفی بزنم صدای جاوید شنیدم:بله الان اقدام میکنم.
حس کردم شونه هام سنگین شدن سر کج کردم و از روی سر شونم به جاوید نگاه کردم جاوید اور کتش و روی دوشم انداخت.
جاوید: دستاتو داخل آستینش بکن از روی دوشت نیوفته.
دستامو از داخل آستین های کتش رد کردم چون جنس اور کتش پشمی بود سخت میشد آستین های کت و بالا بزنم تا دستامو از سر آستین بیرون بیارم.
چرخیدم سمتش به حالت بامزه ای دستامو تکون دادم: یه ذره زیادی بزرگه برام.
1403/05/28 19:59