پارت360
در لب تاپ و بست و سرشو به مبل تکیه داد این سفر تموم میشد دیگه بچه ها رو تنها نمی ذاشت این هفته همه فکرش پیش بچه ها بود این حساسیت فکری زیادی عذاب آور شده بود ولی دست خودش نبود امنیت بچه هاش الویتش بود.
با صدای آلارم گوشیش خم شد و موبایلشو از روی میز برداشت با دیدن اسم ماه پیشونی لبخند روی لبش نشست پیامشو باز کرد.
خواستم بگم میشه خریدمون بذاریم فردا ساعت یازده؟
براش تایپ کرد: ساعت یازده صبحونه سرو نمیشه.
چند ثانیه بعد جواب داد:صبحونه رو میخوام با هومن بخورم آخه قول دادم بهش.
اخماش توی هم رفت یکی از چیزهایی که باید راجبش حرف میزدن" هومن" بود باید دقیقا می فهمید این مرد چه نقشی تو زندگی ماه پیشونی داشت رابطه صمیمی ماه پیشونی و این مرد اصلا باب میلش نبود یه جورایی جز خط قرمز هاش بود.
تایپ کرد: باشه با همون صبحونه میخوریم.
میدونست دعوت کردن خودش یه جورایی پرویی به نظر میومد ولی دلش میخواست به دور اطرافیان ایران اعلام وجود کنه.
پیام ایران و باز کرد
" منم منظورم بود با هم دیگه جناب دکتررر"
1403/07/11 03:29