پارت415
تیر آخرش و زد : به هر حال ماجرای این عکس ها بیشتر برای ایران مشکل پیش میاره نه من فکر کنم تا الان
تموم فامیل و دوست آشنا عکس ها رو دیدن فهمیدن چیزی بین منو ایران هست. بستن دهن مردم هم به این
راحتی نیست پس باید فکری کرد.
همایون چشم تنگ کرد : چه فکری ؟
- اجازه بدین بیام خاستگاری همه چیز و رسمی کنیم اینجوری دهن همه بسته میشه.
همایون ایستاد : من می دونم این کار اشتباه محض نباید عقلم و دست تو و بدم.
- همین یه بار بهم اعتماد کنید مگه نگفتید شما هم مقصری پس جبرانش کنید من کسی نیستم که بذارم ایران
آسیب ببینه اگه هم بگید نه باز نمیذارم این جریان برای ایران مشکل ساز بشه.
همایون خان جواب نداد در اتاق باز کرد : خسرو
خسرو محتاط نگاهی به من انداخت : به خاطر عکس ها جر و بحث می کنید ؟
همایون : نه چیز مهمی نیست. دست داداشت و بگیر برید تو ماشین بشنید نذار رانندگی کنه. منم الان میام میری
یه زنگم به خونه بزن به سیروس بگو همه رو جمع کنه تا این قضیه عکس آبروریزی نشده باید درستش کنیم.
لبخندی روی لبش نشست : یعنی بهم اعتماد کردین ؟
همایون خان غرید : فکر نکن به همین راحتی دست ایران تو دستت میذارم کلی شرط و شروط دارم خودم پوستت
و غلفتی می کنم بیا برو از جلو چشم هام تا نزدم یه بلایی سرت نیوردم.
خسرو ناباورانه گفت : یعنی واقعا عکس ها راسته ؟
همایون غرید : خفه شو خسرو
لبخندش عمق گرفت دستی روی گونه اش کشید : شما که زدی! دستت ماشاالله خیلی سنگینه عمو.
خسرو :عمو اشتباهی رفتی تو سنگر خانواده عروس بابا ناسلامتی عموی دوماد به حساب میای !
همایون خان برای خودش لیوانی آب ریخت : من الان پدر عروس حساب میشم. خسرو اگه نمی خوای تو رو هم
مشت و مال بدم دست برادرت و بگیر برو پایین تا من یه زنگ به سمن بزنم.
1403/07/28 13:50