پارت388
ایران با دیدن رز جاودانه چنان با تعجب نگاهش کرد که خنده اش گرفت خودشم نفهمید کی و چرا؟ گل و شال و
شکلاتی که ایران تو حدس هاش ازشون نام برد بود و خرید وقتی به خودش اومده بود که سفارش گل و داده بود و
پولش و حساب کرده بود.
زیبا : فقط این نیست یه جعبه ام...
قبل اینکه زیبا به فضولیش ادامه بده گفت : دست نزن زیبا برای من نیست.
زیبا : واقعا!
جواب زیبا و نداد ایران صاف نشست و زیر لب زمزمه کرد : نباید این کار می کردی!
شونه بالا انداخت و جوابی نداد برای اینکه حواس زیبا هم پرت کنه پرسید : خسرو و آفرین نمیان؟
زیبا : نه امشب خونه یکی از دوستای خسرو دعوت داشتند.
***
ماشین روی سنگ فرش باغ پارک کرد. نیم نگاهی به چادر شیره ای که وسط باغ برپا شده بود انداخت. زیبا کرواتی
از داخل کیفش بیرون اورد به دستش داد.
زیبا : داداش این و ببند.
کروات و از دست زیبا گرفت آینه ماشین سمت چهره خودش تنظیم کرد از بلندی امتداد کرواتش که مطمئن شد
گره زد.
زیبا : داداش گره اش زیاد میزون نیست ایران تو براش درست کن .
این و گفت و از ماشین پیاده شد.
چرخید سمت ایران : درستش نمی کنی؟
ایران چند ثانیه به چشم هاش خیره شد : من قهر نبودم که اونا رو برام خریدی منو با نورا اشتباه گرفتی؟!
دکمه یقه اش و بست و گره کرواتش و سفت کرد :آره قهر نبودی فقط از حرف زدن با من فرار می کردی!
لبش و جلو داد و دستاش روی گره کرواتش ثابت موند : تو خودت گفتی حرفی با من نداری.
1403/07/26 20:06