پارت440
شونه بالا انداختم : ما زنا گاهی واقعا احتیاج داریم به شنیدن این جور حرف ها با اینکه میدونیم دارید خرمون می
کنید ولی خب خصلتمون همین دیگه.
چشم تنگ کرد و گوشه چشمش چین افتاد : یعنی فقط به حرف های خر کننده احتیاج دارید ؟
- منظورت چیه ؟
نیشش یه وری شل شد : مثلا کارت با بغل و بوس راه نمی افته می خوای امتحان کنیم؟!
ماموت خان زرنگ فرصت طلب هم بود.
اخم کردم : شما همین با حرف ناز بکش بقیه اش پیشکشت.
ابرو بالا انداخت : برای همین میگم باید زودتر عقد کنیم.
گیج گفتم : چه ربطی داشت.
از سرشونه نگاهم کرد : من تو حرف بلد نیستم ناز بکشم. الانم که دستم بسته اس
مشتی به بازوش زدم :بیتربیت.
بازوش مالید : چرا مگه چی گفتم؟
- همه مردا فقط به یه چیز فکر می کنند.
پرو پرو جواب داد : دارم راجب حق طبیعم حرف میزنم بعدشم قرار نیست هیچکس این وسط ضرر کنه قرار شما ناز
بشی من نیاز چیز بدی نیست.
قلبم تموم خون بدنم سمت گونه هام پمپاژ کرد گلوم خشک شد.
نالیدم : میشه تمومش کنی؟
لبخند مهربونی زد : می دونی من چقدر این لپ های گلی دوست دارم .
نگاهم کرد مدل نگاهش پر از مهربونی بود : روز من که تکمیل شد حالاخانم خانم ها بگه ناهار چی میل دارند؟
1403/07/30 03:40