پارت465
لخند زدم : اینم مشکل شماس که باید خودت و کنترل کنی دکی جان.
اهوم کشیده ی گفت و صدایش تو اون لحظه زیادی مخملی به نظر می اومد.
روی شقیقه ام و بوسید : بهت گفتم خوشگل شدی ؟
با دستم بازوش که دورم تنگ پیچیده شده بود و لمس کردم : الان بگو؟
یکی از دستاش از لبه کانتر جدا شد و بند چونه ام شد: خوشگل تر شدی خانم نواب.
از حرارت دستش بدنم بیشتر گر گرفت.
زمزمه کردم : خانم نواب؟
جاوید : اهوم چند وقت دیگه جرات نداری تو روم واستی و بگی هنوز نسبتی با هم نداریم.
یه کوچولو از دلخوری هاش و به رو اورد.
با لحن دلفریبی گفتم : مهم قلب هامون نه شناسنامه هامون نه؟
پلک هاش و روی هم گذاشت نفس سنگینش و به بیرون پرتاب کرد : می دونی فوق تخصص داری برای دق مرگ
کردن من ؟!
شبیه پسر بچه های تخس نگاهم کرد : آخه دختر خوب وقتی می خواستی انقدر دلبری کنی چرا مهمون دعوت
کردی می خواستی منو دق بدی ؟!
خنده ام گرفت و بهم چشم غره رفت با سر انگشت هاش گردنم و لمس کرد انگشت هاش روی یقه و دکمه باز لباسم
ثابت موند.
- دیدی داری خوش اخلاق میشی؟
جاوید : پس لازم شد این و بدونی که باز و بسته بودن این دکمه رابطه عجیبی با خولق و خوی من داره.
خودش دکمه ام و بست خواست چیزی بگه با صدای زیبا ازم فاصله گرفت.
زیبا : ایران قندون...
1403/08/01 04:04