The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

پارت465
لخند زدم : اینم مشکل شماس که باید خودت و کنترل کنی دکی جان.
اهوم کشیده ی گفت و صدایش تو اون لحظه زیادی مخملی به نظر می اومد.
روی شقیقه ام و بوسید : بهت گفتم خوشگل شدی ؟
با دستم بازوش که دورم تنگ پیچیده شده بود و لمس کردم : الان بگو؟
یکی از دستاش از لبه کانتر جدا شد و بند چونه ام شد: خوشگل تر شدی خانم نواب.
از حرارت دستش بدنم بیشتر گر گرفت.
زمزمه کردم : خانم نواب؟
جاوید : اهوم چند وقت دیگه جرات نداری تو روم واستی و بگی هنوز نسبتی با هم نداریم.
یه کوچولو از دلخوری هاش و به رو اورد.
با لحن دلفریبی گفتم : مهم قلب هامون نه شناسنامه هامون نه؟
پلک هاش و روی هم گذاشت نفس سنگینش و به بیرون پرتاب کرد : می دونی فوق تخصص داری برای دق مرگ
کردن من ؟!
شبیه پسر بچه های تخس نگاهم کرد : آخه دختر خوب وقتی می خواستی انقدر دلبری کنی چرا مهمون دعوت
کردی می خواستی منو دق بدی ؟!
خنده ام گرفت و بهم چشم غره رفت با سر انگشت هاش گردنم و لمس کرد انگشت هاش روی یقه و دکمه باز لباسم
ثابت موند.
- دیدی داری خوش اخلاق میشی؟
جاوید : پس لازم شد این و بدونی که باز و بسته بودن این دکمه رابطه عجیبی با خولق و خوی من داره.
خودش دکمه ام و بست خواست چیزی بگه با صدای زیبا ازم فاصله گرفت.
زیبا : ایران قندون...

1403/08/01 04:04

پارت466
زیبا با دیدن ما حرفش نصف و نیمه موند و نیشش شل شد : اگه مزاحم شدم برم.
جاوید ابرو درهم کرد : بیا برو تو پدر صلواتی مزه نریز منم برم لباس عوض کنم.
این و گفت و از آشپزخونه خارج شد از اینکه زیبا ما رو دیده بود کمی سرخ شده بودم به خنده های نخودی زیبا چشم غره رفتم.
زیبا با شیطنت گفت : ایران نمی خوای تو لباس پوشیدن کمکش کنی؟زد زیر خنده.
- کوفت...
خودم هم خنده ام گرفته بود.
***
از سر شب جاوید پر معنا بهم لبخند می زد. به اصرار خودش با هم تو یه بشقاب غذا خوردیم از اینکه کسی چیزی و
به رومون نمی اورد دیگه معذب نبودم.
جاوید دلم و امشب با هر نگاهش می لرزوند وجود پروانه های که تو قلبم بال بال میزدن و حس می کردم چراغ
ریسه های قلبم از سر شب پر نور قلبم روشن نگه داشته بودن.
کیک و بریدیم و جاوید اولین تیکه رو تو دهن من گذاشت همین کارش باعث شد نورا حسادت کنه جاوید نورا و تو
بغلش گرفت و انقدر دخترکش ناز داد که قبول کرد هیچکس جای اون و نمی تونه براش بگیره و نورا با ذوق نقاشی
که برای جاوید کشیده بود و بهش کادو داد و جاوید قول داد نقاشیش قاب کنه روی میز کارش بذاره.
کوشا کادو ساعت برای جاوید خریده بود. جاوید هم برعکس همیشه خم شد و پسرش و بغل گرفت و گونه اش
بوسید.
کادوی من هم یه کت پشمی بود. چند عکس یادگاری هم گرفتیم و وقتی قرار شد یه عکس خانوادگی بگیریم من
گوشه پذیرایی ایستاده بودم فریده خانم صدام کرد تا عکس بگیرم من تازه متوجه شدم منظورشون از خانواده من و جاوید و بچه ها بودیم.

1403/08/01 04:09

پارت467
از اینکه منم جز خانواده کوچک جاوید حساب می اومدم دلم مالش رفت قرار شد این عکسم مثل نقاشی نورا قاب
بشه روی میز کار جاوید جا خشک کنه.
اخر شب یکی یکی مهمون ها عزم رفتن کردن و مادرم و موقع خداحافظی تو گوشم پچ پچ کرد: درست نیست شب
تو واحد جاوید بمونی.
پلک هام و باز وبسته کردم : یه کوچولو اینجا رو جمع و جور کنم شب نمیمونم.
مادرم با نارضایتی نگاهم کرد و رفت به دیوار راه رو تکه داده بودم و منتظر جاوید بودم تا نورا رو تو تخت بذاره.
جاوید در اتاق و بست: خوابید ؟
جاوید : آره
سمتم اروم اروم قدم برداشت نگاهش مثل همیشه بود ولی نمی دونستم چه بلایی امشب سر من اومده بود که
احساسات تو نگاهش کم کم داشت دیوانه ام می کرد.
دستش و از کنار شونه ام رد کرد و روی دیوار گذاشت.
لحن مخملی صداش بی اندازه آروم مستانه بود : باید یه تشکر ویژه به خاطر این شب قشنگ ازت بکنم ماه پیشونی خانم.
لب هاش ماه گرفتی روی پیشونیم و لمس کرد نفسم بند رفت و به سختی تونستم دوباره هوا رو ببلعم.
ادامه داد: آخ نمی دونی که داشتم عقده ی می شدم برای لمس و بوسیدن این ماه گرفتی.
نفسم به سختی از راه نایم بالا و پایین می رفت و بغضی از سر احساست شدیدم تو گلوم نشسته بود و هر ثانیه حجیم تر می شد.
جاوید : فکر می کردم هیچ وقت ماه پیشونیم و نمی تونم حتی یه بار تو بغلم بگیرم ولی حالا بعد این همه سال از
اینکه هیچکسی جز من نمی تونه روی ماه پیشونیم مالکیت داشته باشه خیلی خوشحالم.
امروز جاوید شده بود همون مردی که آرزوش و داشتم دلم می خواست جواب احساساتش که امروز عجیب به دل
می نشست بدم ولی مگه آوای از ته حنجره ام به بیرون راهی پیدا می کرد.

1403/08/01 04:13

پارت468
جاوید متوجه قطر اشکم شد و از دیوار جدام کرد و سرم با دستش طرف سینه اش هدایت کرد.
جاوید : الان ناراحتی یا خوشحال ؟ دختر چرا همیشه اشک میریزی.
چجوری بهش می گفتم من عقده محبت دارم جلو اشک هام وقتی اینجوری بهم ابراز محبت می شد نمی تونستم بگیرم.
جاوید : حداقل فقط بگو خوشحالی یا نه ؟
سرم و فقط تکون داد : پس خیالم راحت باشه؟
دوباره سرم و تکون دادم تکون خوردن خفیف سینه اش نشون دهنده خنده اش بود.
دستش روی ستون فقراتم در حال رفت و برگشت بود : خوابت نمیاد که؟
صدام و از تو گلوم آزاد کردم : نه ، یعنی موندم حرف بزنیم.
آب بینیم و با صدای غیر رمانتیکی بالا کشیدم که باعث خنده اش شد.
جاوید با لبخند گفت : باشه حرف بزنیم . ولی زیر سقف نه، به من اعتباری نیست وقتی اینجوری تو بغلم دارمت.
لبم و زیر دندون گرفتم خجالت زده از آغوشش بیرون اومدم.
زیر لب زمزمه کردم :ببخشید
اخم کرد : برای چی ببخشمت اینکه اجازه دادی بغلت کنم واسه این چیزها اصلا معذرت خواهی نکن که شاکی میشم خب نگفتی کجا حرف بزنیم؟
سرم و روی شونه ام خم کردم و با آرامش لبخند زدم : من یه جای بی خطر سراغ دارم. فقط تا من دوتا استکان چای
میریزم تو هم دو تا ژاکت پیدا کن.
استکان های چای و به دستش دادم ژاکت بزرگی که قدش تا زانوم پوشونده بود به تن کردم لیوان چایم و به دست
گرفتم و جفت جاوید ایستادم و خم شدم و آرنج هام و روی نرده های تراس گذاشتم و به پایین خیره شدم.
جاوید : سردت نشه؟

1403/08/01 04:16

پارت469
نفس عمیق کشیدم : من سرما و دوست دارم.
جاوید اهومی گفت و چایش و مزه مزه کرد.
انگشت هام و دور فنجون چایم پیچیدم : همایون خان تنها سایه مردی بود که من تو زندگیم حس کردم.
اسمی از هومن نبردم نمی خواستم جاوید و ناراحت کنم.
جاوید: متوجه منظورت نشدم؟
ادامه دادم : میگم همایون خان چون ایمان هم سنی نداشت و وقتی هم بزرگ شد منم بزرگ شده بودم پس نمی تونست جای پدرم باشه اینا رو گفتم تا بگم از وقتی تو پات و توی زندگیم گذاشتی من خیلی چیز ها رو تجربه کردم که هیچ تجربه ای راجبشون نداشتم برام سخته تا عادت کنم خودم وقف بدم به شرایط متاهلی ، پس اگه بهت خبر ندادم چرا تنها نبودم دلیل بر اینکه خواسته های تو برام ارزش ندارن نیست من عادت ندارم برنامه ام و
با کسی هماهنگ کنم بیست و هشت سال اینجوری زندگی کردم واقعا فکر می کردم انقدر مهم نباشه.
جاوید به منظره روبه رو خیره شده بود : من واقعا نمی خوام استقلالت و ازت بگیرم ولی برام مهمه کجا میری چیکار
می کنی دوست دارم هر اتفاقی واست می افته اولین نفر من باشم که خبر دار میشم.
امشب قرار نبود لجبازی کنم :اگه بگم که سعی خودم می کنم راجب این موضوع بخشیده میشم؟
فنجون چای نصفه اش و روی نرده ها گذاشت به پهلو شد:سعی یعنی قول نمیدی؟
سر تکون دادم : قول نمیدم چون نمی خوام بد قول بشم ولی تموم سعی می کنم به خواسته هات احترام بذارم.
در ادامه غر زدم : ولی تو هم سعی کن یکم کوتاه بیای به خاطر من دیگه قرار بود سازگار بشیم نه بشم.
جواب دندانشکنی بهم داد : سعی خودم و می کنم ولی قول نمیدم.
آه کشیدم : خوب آخرین چیزی که باید حلش کنیم قضیه هومن.
خودش ادامه داد : راجب قضیه هومن من روز اولم بهت گفتم من خط قرمز های دارم رو بعضی چیز ها تیک دارم
گفتم یا نه؟

1403/08/01 04:20

پارت470
منم به پهلو شدم: نمی تونی ازم بخوای دیگه با هومن رفت و اومد نکنم همون طور که منم نمی تونم بهت بگم حق
نداری دیگه با عسل رفت و اومد کنی .
چشم های پر نفوذش باریک شد : ولی تو این کار کردی.
داشت گندی که زده بودم و به روم می اورد.
دستم به منظور اینکه صبر کنه بالا گرفتم: من تو اون اتفاق هم به خودم هم به تو حق میدم همین جور که بهت حق
میدم از دیدن هومن با من ناراحت بشی. عسل زنی که بی تعارف تو رو دوست داره تو هم این و به خوبی میدونی پس
این حق و دارم حسودی کنم می دونم کارم خیلی بچگانه بود که بابتش خیلی معذرت می خوام.
جاوید: پس بهم حق میدی وقتی مردی و میبینم که نگاهش شبی منه وقتی به تو نگاه می کنه رگ غیرتم بزنه بیرون.
- حق میدم همین طور که به خودم حق میدم.
بازوم گرفت کشیدتم سمت خودش : بیا اینجا حرف بزن.
از پشت سفت بغلم کرد : ایران من گفتم نمی خوام محدودت کنم ولی ازت توقع دارم روابط هات حد و مرز داشته باشه .
این حد و مرز اونم تو رابطه با هومن چیزی نیست که من اصلا دوست داشته باشم وجود داشته باشه ولی مجبور بودم
برای راضی نگه داشتن جاوید کمی خیالش و راحت کنم.
دستم و روی ساعدش که دور شونه هام پیچیده بود گذاشتم : باشه قبول من از این به بعد بدون تو تنها با هومن
جایی نمیرم ولی بحث کار جداس من نمی تونم با هومن روابط کاری نداشته باشم.
سرم و بالا به عقب بردم تا چهره اش ببینم: قبول ؟
ناراضی نگاهم کرد: چاره ی نیست.
لبخند زدم و به خودم لرزیدم از سرما: بریم تو سرما می خوری.
مخالفت کردم : نه بغلم کن.

1403/08/01 04:23

پارت471
صداش متعجب شد : پس الان دقیقا کجایی دختر تو بغلمی دیگی ؟!
نچ نچ کردم : این بغل محسوب میشه .
فنجون چایم و کنار گذاشتم دست هام از آستین های ژاکتی که به تن داشت رد کردم به سینه اش تکیه زدم دست
های خودم و خودش دور خودم پیچیدم.
- منظورم از بغل این بود.
مردونه بلند زیر خند زد و سفت فشارم داد : اگه می دونستم با دو تا تشر انقدر مهربون میشی زودتر دست بکار می شدم ماه پیشونی خانم.
اسمش و با اعتراض صدا زدم : دیگه چی لابد می خوای همه اش سرم داد بزنی.
جاوید: اگه باعث میشه اینجوری بیای تو بغلم اره چرا که نه!
-جاوید!
جاوید : جونم ماه پیشونی من راست میگم دیگه؟.
با حرص دندون هام و بهم سایدم: وقتی که رفتم این ماه گرفتی برداشتم می خوام ببینم باز اینجوری می تونی صدام بزنی.
صداش جدی شد : دست به اون ماه گرفتگی زدی نزدی ها.
با تخسی جواب دادم :برش میدارم.
جاوید : شوخی ندارم سر این موضوع فهمیدی ؟
حاال که نقطه ضعفش و پیدا کرده بودم روی حرفم پافشاری کردم : اگه بر دارم چیکار می کنی؟
چونه ام تو دستش گرفت و سرم کج کرد تا چهره ام و ببینه با دیدن نیش شل شده ام تازه متوجه شد دارم سر به سرش میذارم.
جاوید: بچه پرو نگاه کن سر به سر من میذاره.
خندیدم سرش و نزدیک گوشم نگه داشت : فردا وقتت و خالی بذار بریم خرید.

1403/08/01 04:26

پارت472
باشه، من دیگه برم مامانم گفت زیاد این طرف نمونم.
محکم نگهم داشت :باشه یکم بمون چند روز درست درمون بغلت نکردم بعد برو.
- فقط یکم دیگه.
***
&جاوید&
ایران کنارش نشست و ماشین و به حرکت در آورد.
ایران : از قبل چند تا لباس انتخاب کردم گفتم بپوشم تو هم نظرت و بگی .
در جواب ایران فقط سرش و تکون داد. جسمش کنار ایران بود و فکرش جایی دیگه. امروز صبح عسل برای خداحافظی اومده بود.
داشت برمی گشت و برای شب بلیط داشت چشم های پف کرده و قرمزش نشون دهنده حال بدش بودن عسل سعی داشت غرورش حفظ کنه و جلوش زیر گریه نزنه این و می شد از پر و خالی شدن چشم هاش از آب فهمید.
به خوبی می دونست خودش هم حتی جای ایران خبر ازدواجش و می داد عسل همین طوری بهم می ریخت با اینکه
حال بد عسل ناراحتش می کرد ولی منطق همیشه بیدارش تاکید داشت که هیچ دلجویی از عسل نکنه تا شاید
عسل جدی این بار دل بکنه و بره سراغ آینده اش.
ایران : راستی دیشب فکرامو کردم به نظرم کارتی که دورش شیار های نقره ی داشت مناسب تره نظر تو چیه؟
دغدغه های فکری دیگه هم داشت این روز ها شاید هوای زندگی خصوصیش بهاری بود ولی موقعیت شغلیش دچار
بحران شدید بود دیروز دکتر بیات با زبون بی زبونی گفته بود تا نامه اخراجش نیومده استفعا بده.

1403/08/01 04:30

پارت473
باورش نمی شد به خاطر دوتا عکس و یه فیلم اینجوری کارش و زیر سوال برده بودن اگه به خاطر بی مسئولیتی بی
کفایتی تو کار اخراجش می کردن انقدر براش سنگین تموم نمی شد که داشتن به خاطر دلایل شخصی خارج از
حیطه کاری دست به سرش می کردن.
ایران : جاوید؟ دکی جان ؟
دست ایران که روی دستش نشست حواسش جمع شد : جانم ؟
لحن صدای ایران دلخور بود : معلوم هست حواست کجاس؟ اصلا فهمیدی چی گفتم؟
کلی دغدغه داشت و این جشن هم قوز بالا قوز شده بود ولی با خودش عهد کرده بود این بار دست از خودخواهیش
بر داره و اجازه بده همه چیز درست همون طور که ماه پیشونیش دوست داره پیش بره تا حسرت چیزی روی دل
دلبرکش نشینه.
دست ایران و قبل اینکه عقب بکشه نگه داشت.
بوسه ی به پشت دستش زد : عزیزم ناراحت نشو این روز ها یکم خوابم کم و سرم شلوغ شده ... یکم خسته ام فقط
همین.
دروغ هم نگفته بود شب ها فکر و خیال دست از سرش بر نمی داشتن و خواب راحتی نداشت.
لحن ماه پیشونی دلسوز شد : الهی بمیرم خوب چرا نگفتی خسته ای واجب نبود یه روز دیگه میرفتیم دور بزن بریم خونه.
اخ که دلش فقط همین محبت های ناب و می خواست که فقط مخصوص خودش بود.
با مهربونی نگاهش کرد : قربونت بشم که انقدر مهربونی ، ولی من بیشتر از تو ذوق دارم تو رو توی لباس سفید ببینمت خانمم.
از گوشه چشم دید ایران لبش و گاز گرفت.
چشم غره ی از گوشه چشم بهش رفت : نکن اونجوری با اون لب ها کندیش ، قرار نبود به مال بقیه آسیب بزنی ها.

1403/08/01 04:32

پارت474
چشم های گرد ایران لبخند به لبش اورد و با خودش فکر کرد چرا باید روز های خوب زندگیش و با فکر کردن به کار
بدبختی هاش به خودش و دلبرکش زهر کنه.
ایران به پهلو شد : دکی جون حیا خوب چیزیه به خدا خوشت میاد دختر مردم و خجالت زده کنی؟!
این دختر باعث می شد سدی که جلو ابراز احساساتش قرار گرفته بود آروم آروم فرو بریزه.
ناخون شستش و روی لبش کشید : اولا دختر مردم زنه خودمه... دوما اگه بدونی دارم به چی فکر می کنم دیگه فکر
نکنم حالا حالا تو چشم هام نگاه کنی .
ایران : یکی به من می گفت یه روز این حرف ها و از دهن تو می شنوم بهش کلی می خندیدم اصلا هم دلم نمی خواد
بدونم به چی فکر می کنی.
فقط در جوابش لبخند زد دو دقیقه ام نگذشته بود که ایران سمتش برگشت
ایران : خوب حالا بگو به چی فکر می کردی؟
دلش ریسه می رفت برای این دختر دوست داشتنی اگه پشت فرمون نبود حتما خم می شد و گازی از سفیدی
زیرچونه اش می گرفت کم کم داشت این همه نزدیکی به ماه پیشونی سخت می شد. این زنگ خطر از بالا و پایین شدن هورمون های مردانه اش به گوشش می رسید.
ماشین و پارک کرد : فضول خانم فعلا پیاده شو.
ریموت زد و دستش و دور کمر ایران انداخت و از پله ها بالا رفتند لبش و نزدیک گوش ایران نگه داشت پچ پچ
کرد : داشتم به ماه عسلمون فکر می کردم.
دلبرکش رنگ اناری محبوبش شد : اصلا فکر نمی کردم تو این خط ها باشی!
با غرور زمزمه کرد : چرا مگه من مرد نیستم ؟ می خوای بگم چند دقیقه پیش دلم چی می خواست؟
ایران لب کتش و تو مشتش مچاله کرد : می دونم می خوای اذیتم کنی خیلی بدجنس شدی آقای دکتررر نوبت منم
میشه ها!
در شیشه ی و با دستش نگه داشت : حالا اول بفرمایید داخل من با کمال میل منتظر انتقامت هستم عزیزم.

1403/08/01 04:36

پارت475
کنار ایران نشسته بود دستش روی پشتی پشت سر ایران گذاشته بود یه چشمش به چشم های عسلی براقی بود که
به خاطر ذوقی که داشت می درخشیدن و یه چشمش به عکس های ژورنالی بود که ایران داشت تند تند ورق می
زد.
ایران :آهان پیداش کردم.
ایران انگشتش و روی لباس پف داری گذاشته بود که دکلته بود.
ایران : می دونم خیلی پف داره امسال دامن پف دار مد نیست ولی خیلی چشمم رو گرفته نظر تو چیه خوشگل نه جاوید؟
به چشم های منتظره ایران خیره شد لب زد :آره خیلی خوشگله.
ولی سلیقه اون نبود همین جمله باعث شد گل از گلش بشکفه.
ایران : ترانه جان من می تونم این لباس و امتحان کنم.
زن جوانی که چند قدم دور تر ایستاده بود جلو اومد و نگاهی به لباس انتخابی انداخت.
ترانه : واقعا ایران جان باید به سلیقه ات نمره بیست بدم برند اسکارلت فوق العاده اس یه سایز بیشتر از لباس الان
موجود نیست بپوش اگه دوست داشتی برات سفارش می دم.
ایران : یعنی تا یه ماه نیم دیگه حاضر میشه؟
ترانه : چرا انقدر دیر اقدام کردی عزیزم؟
ایران چشم غره نامحسوسی بهش رفت : دیگه همه چیز سریع پیش رفت حالا شدنی هست ؟
ترانه : شدنی که هست فقط به خاطر جنس پارچه یکم گرون میشه.
قبل اینکه ایران جوابی بده گفت : قیمت برامون ملاک نیست ولی اگه اجازه بدین به بقیه لباس ها هم یه نگاه بندازیم
بعد تصمیم می گیریم.
زن فروشنده سر تکون داد و دوباره تنهاشون گذاشت.

1403/08/01 04:39

پارت476
ایران: وا من که تصمیم گرفتم؟!
دستی دور لبش کشید : من به شما گفتم بهت اجازه میدم همچین لباس بازی رو بپوشی؟
ایران دست هاش مشت شد : ولی خودت گفتی خوشگله ؟!
درست بود با خودش عهد کرده بود هر چی ایران دوست داره و براش تهیه کنه ولی این لباس جز خط قرمزهای بود
که رابطه مستقیم با خولق و خوش داشت.
- بله گفتم خوشگله میدونم توی تن تو خوشگلیش صد برابر میشه ولی عزیزم مگه یادت رفته مهمونی ما جدا نیست
تو هم آدم مشهوری هستی و من دلم نمی خواد کسی ازت عکس بگیره اونم وقتی نصف سر سینه ات مشخصه.
اتفاق های گذشته دست عبرت نشده برات عزیزم.
ایران وا رفته نگاهش کرد : چون بازیگرم دلیل نداره همیشه مراقب باشم خودم تو چند تا از جشن های عروسی
همکارهام شرکت کردم اونا هم زیاد همه چیز و سفت و سخت نگرفته بودن آخه چرا ما باید همه چیز و سخت کنیم؟
گوشه لبش و با انگشت لمس کرد : دلیل از این بالاتر که من دوست ندارم کسی تو این لباس ببینتت.
اخم کرد : نظر منم این وسط اصلا اهمیت نداره؟
کلافه نگاهش کرد : معلومه که مهمه اگه واقعا این لباس دوست داری برات می خرمش ولی اجازه نداری واسه جشن
بپوشیش.
ایران سنگین نفسش و به بیرون فوت کرد : مگه مغزم ایراد داره چیزی که نمی تونم بپوشم و بخرم؟!
- می تونی بپوشی عکس بگیریم ولی واسه جشن مورد قبول من نیست.
ایران با حرص ژورنال بست : اصلا نخواستم می خوام بدونم واسه زن سابقتم همین نظر ها رو داشتی؟
اخم کرد اصلا دوست نداشت ایران خودش رو با نگار مقایسه کنه اصلا جای مقایسه ای نداشتن نگار بیشتر عمرش
و تو یه کشور دیگه با یه فرهنگ دیگه زندگی کرد بود ولی بعد ازدواج باز به خواسته اش احترام گذاشته بود و تو
لباس پوشیدن کمی مراعاتش و می کرد.

1403/08/01 14:22

پارت477
ایران دقت می کنی چقدر بد صحبت می کنی؟ بدم میاد فهمیدی؟ دیگه نمی خوام خودت و با زن سابق من
مقایسه کنی در ضمن من الان به چه زبونی بگم من دوست ندارم فکر اینکه یکی وقتی همچین چیزی تو تنته بهت
زل بزنه روان من قاتی پاتی می کنه رگ گردنم باد می کنه آقا اره من سر این چیز ها خودخواهم.
ایران :تو هم به خاطر بیار من نورا نیستم که می خوای ادبم کنی.
جاوید: از نورا هم بچه تری همین که گفتم یکی دیگه انتخاب می کنی.
ایران دلخور نگاهش کرد : خب اینا همه اش لختیه نکنه انتظار داری رو بند بندازم اصلا نخواستم بریم.
ژورنال و از دستش گرفت : نه همچین انتظاری ندارم اتفاقا من چند تا لباس مناسب دیدم.
انگشتش و روی گونه اش کشید با لحن پر از دلجویی گفت : ایران خواهش می کنم درکم کن باشه عزیزم.
لب هاش آویزون شد : نمی خوام از الان که نظرت و بهم تحمیل می کنی وای به فردا که می خوایم بریم زیر یه سقف.
- قربونت بشم به خدا جبران می کنم حالا اخم هات و باز کن.
ایران انگشتش و روی هوا به طرفش تکون داد : حالا که اینجوری شد فقط یه شرط داره؟
انگشتش و روی هوا گرفت و بوسید : اول بگو چیه ؟
ایران : اول بگو قبوله ؟
لبش کج شد : متاسفم عزیزم تا ندونم چی می خوای ازم قولی بابتش نمیدم.
ایران دست به سینه شد : خیلی خودخواهی من همه اش باید هر چی تو میگی قبول کنم اون وقت تو...بریم من
کوفتم نمی خوام.
بلند شد بازوش و گرفت نشوندش: ایران ظرفیت من تا یه حدی این رفتار و اصلا نمی پسندم تقصیر خودم از اول
کوتاه اومدم فکر کردی با قهر کردن کارت راه می افته از اخلاقم سو استفاده کردی.
- ببخشید دقیقا از کدوم اخلاق خوبتون سو استفاده کردم؟

1403/08/01 14:31

پارت478
دلش نمی خواست دیگه در این باره بحث کنه کار این دختر با ناز و نوازش راه نمی افتاد از جاش بلند شد و ایستاد.
اگه می خواست با هر قهر به ساز این دختر برقصه که دیگه سازششون نمی شد.
با تحکم جدیت گفت : همینکه هست قبل اینکه جواب بله می دادی باید فکر اینجاهاشم می کردی حالا هم مثل
خانوم ها بلند شو لباست و انتخاب کنیم کار داریم.
بازوی ایران گرفت و بلندش کرد.
ایران اعتراض کرد : جاوید!!
- جاوید چی؟ چیکار می کنی؟
ایران : نمی خوام تا وقتی زور بگی نمی خوام.
- ایران شوخی ندارم به خدا قسم لج کنی قهر کنی به سلیقه خودم لباس می خرم اون وقت مجبوری همونی که من
خریدم بپوشی.
ایران با غیظ نگاهش کرد : نیست الان داریم به سلیقه من خرید می کنیم.
با تهدید گفت : انتخاب می کنی یا نه ؟ یا می خوای وسط فروشگاه آبرو ریزی کنی؟
بغض کرد بدون لطافت گفت: الان انقدر عصبیم که کارتم با گریه راه نمی افته.
ایران چپکی نگاهش کرد : باشه زور بگو ولی نوبت منم میشه اون وقت امروز و یادت میارم.
دستش و پشت سر ایران گذاشت و به جلو هدایتش کرد: بیا برو ضعیفه منو نخندون آخه.
***
&ایران&
هر چی رابطه امون جلوتر می رفت بیشتر متوجه طرز فکر متفاوتمون می شدم ما حتی سر کوچکترین چیز مثل
لباس خریدن هم عقیده نبودیم چه برسه به مسائل مهم زندگی این یکم ناامید کننده بود.

1403/08/01 14:35

پارت479
در آخر همون شد که جاوید می خواست. متوجه شده بود نه جاوید یه نه قاطع است و شوخی نداشت و کوتاه بیا
نبود.
وقتی دیدم اگه خودم لباسی انتخاب نکنم جاوید دست به کار میشه قهر و کنار گذاشتم و لباس دومی که ازقبل
انتخاب کرده بودم و تن زدم لباس دانتل آستین دار گیپور بود از همه نظر لباسی که خریده بودم و دوست داشتم
ولی زور گویی های جاوید باعث شده بود رضایت خودم رو نشون ندم.
قدم زدن کنار جاوید اونم وقتی تموم حواسش منحصر برای من بود باعث شده بود بیشتر به ناز کردن ادامه بدم می
دیدم حالا که به خواسته اش رسیده بود تموم سعیش و برای دلجویی به قول معروف منت کشی انجام می داد کمی
دوست داشتنی به نظر می اومد.
به لباس احتیاجی نداشتم واقعا احتیاج نداشتم به خاطر شغلم از خریدن لباس بی نیاز بودم ولی جاوید اصرار داشت
به سلیقه خودم چند دست لباس بخرم.
منم تو دو مغازه اول از سر لجبازی دست روی لباس های گذاشتم که می دونستم اخم های جاوید و درهم می کرد.
همون های که خودش اعتقاد داشت رابطه مستقیم با خولق و خوش داشتن.
ولی برعکس واکنشی که تو مزون داشت ماموت خان اینجا فقط لبخند میزد و می گفت اگه دوستش دارم می تونم
بخرمش من تازه گوشی دستم اومده بود و متوجه شدم باهام جر و بحث نمی کرد چون خودش می دونست اجازه
نمیده بهم هیچ کدوم از لباس ها رو جز خونه توی مجلسی بپوشم.
منم وقتی دیدم فایده ی نداشت و نمی تونستم کمی اذیتش کنم رفتار بچگانه ام و کنار گذاشتم چند دست لباس
مناسب خریدم.
جاوید پر شالم و روی شونه ام مرتب کرد. دستش و دور شونه ام پیچید تازه متوجه نگاه های شدم که منو شناخته
بودن حرکتش یه جورایی برای من آرامش و امنیت بود.
جاوید : برای خرید وسایل خونه ام یه وقت بذارم با هم بریم.
لب پایینم و مکیدم : فکر کنم این یکی و تنها برم بهتره.
اخم هاش درهم شد : چرا اون وقت ؟

1403/08/01 14:39

پارت480
شونه بالا انداختم : من دلم می خواد جهیزیه ام و خودم بخرم اینجوری حس خوبی پیدا می کنم ولی اگه با تو برم
نمیشه چون تو اجازه نمیدی من حتی زیپ کیفم و باز کنم چه برسه خودم پول هر چی خریدم و حساب کنم.
طولانی نگاهم کرد : باشه قبول اگه اینجوری حس خوبی داری قبول می کنم ولی تنها نمیری باشه ؟
از اینکه به همین راحتی قبول کرده بود شوکه شدم : نه آفرین و زیبا هستند.
فقط سرش و تکون داد : راستی راجب یه چیزی حرف نزدیم ایران تو دوست داری تو همین آپارتمان بمونیم یا نه؟
حقیقتش دوست داشتم حتی شده جای دیگه رو اجاره کنیم.
من من کردم : خوب من دوست دارم کمی مستقل تر زندگی کنیم.
از گوشه چشم نگاهم کرد : پس چرا زودتر نگفتی؟
- گفتم شاید ناراحت بشی.
جاوید پر تعجب نگاهم کرد : از چی ناراحت بشم دختر خوب! وقت کم داریم ولی از فردا می گردم دنبال یه خونه
ترجیحا نزدیک به خونه مامان اینا.
- مامان اینات ناراحت نشن؟ سر آفرین مامانت دلخور شد .
جاوید : مامانم با من... تو نگران این چیز ها نباش.
- باشه. پس بریم. من دیگه واقعا هیچی نمی خوام.
سرش و کمی سمتم خم کرد تا فاصله بینمون رو کم کنه.
زیر گوشم نجوا کرد : مطمئنی هیچی نمی خوای ؟
با سر به مغازه لباس زیر فروشی اشاره کرد.
چشم هام تا آخرین درجه ممکن گرد شد : جاوید جدی جدی دارم شک می کنم خودتی یا نه ؟!
شونه بالا انداخت ولی برق شیطنت و که زیادی تازگی داشت برام تو چشم هاش می دیدم.

1403/08/01 14:44

پارت481
جاوید : چرا شک کردی عزیزم ، می خوای اصلا خودم برات انتخاب کنم؟ سلیقه ام هم بد نیست.
قبلا چند چشمه از شیطنت های خیلی کوچیکش و دیده بودم ولی این همه بی پروای امروزش خیلی فاصله داشت از
مرد جدی که تا امروز شناخته بودم.
نیشگونی آروم نامحسوس از بازوش گرفتم : چشم و دلم روشن این همه تجربه از کجا میاد؟
لبخند مردانه ی تحویلم داد : از اونجایی که من برعکس شما تجربه زندگی زناشویی داشته ام بریم حالا؟
نمی دونم چرا ولی اصلا از حرفش خوشم نیومد. دلیلی برای حسادت نبود ولی من ناراحت شده بودم.
با ترش رویی گفتم : لازم نکرده من هیچی لازم ندارم.
باز زیر گوشم پچ پچ کرد : چرا لازم نداری مثل اینکه ماه عسلمون و فراموش کردی؟!
همین حرفش باعث شد گر بگیرم و ناراحتیم فراموش بشه چنان سرخ شدم که خودم هم باورم نمی شد چه جوری
حرف های جاوید منو اینجوری خجالت زده می کرد.!
- خیلی بی ادبی جاوید، داری خود واقعیت و نشون میدی.
می دیدم به زور لبخندش و کنترل می کرد تا تبدیل به قهقه نشه.
جاوید : بی ادب چیه اینکه دلم می خواد به سلیقه من بپوشی بده تازه اگه دستم باز تر بود می خواستم تو تنت
ببینم بعد بخرم.
دستش و پس زدم و قدم هام و به سمت خروجی تند کردم صدای خنده های آرومش و از پشت سرم می شنیدم.
جاوید : آروم تر ...
بازوم و گرفت : باشه عزیزم دیگه شوخی نمی کنم ولی خودمونی فکرش و نمی کردم انقدر خجالتی باشی!
غر زدم : نیست که هر روز همه دارند با من شوخی مثبت هیجده می کنند دیگه خجالت کشیدن برای من معنا نداره.
از شانس خوبم غرغرهای زیر لب و شنید.
چنان با غیظ گفت : همه خیلی غلط می کنند.

1403/08/01 14:47

پارت482
که همون جا ماستم و کیسه کردم تا سوار ماشین بشیم سکوت کرد و سکوت کردم. تازگی ها متوجه شدم فرهنگ و
اعتقادات آدم ها اصلا ربطی به سطح تحصیلاتشون نداشت جاوید روی بعضی چیز ها واقعا تعصب داشت.
کمربندم و بستم زیر چشمی نیم نگاهی به صورت درهم جاوید و اخم پهن روی پیشونیش انداختم
میدونستم با حرفی که زده بودم ناراحتش کردم این و می شد از دست راستش که فشار به فرمون می اورد فهمید.
چشمم روی بند های انگشت سفیدش باقی موند.
- ببخشید منظوری نداشتم چقدر حساسی تو!
دست چپش و به شیشه تکیه داده بود و با انگشت شست روی چونه اش خط می انداخت: هیچ وقت راجب این
موضوع ها با من شوخی نکن.
سر تکون دادم : تو هم به غرغر های من گوش نده شاید خواستم فحشت بدم.
کمی از اخم پشونیش کم شد : شایدم خواستی ماموت صدام کنی هوممم؟
لبم گزیدم : اینم شنیدی ؟!
لبش کج شد : یه چند بار که زیر لب غرغر می کردی شنیدم.
با خونسردی گفتم : تو منو ماه پیشونی صدا می کنی منم ماموت منصفانه اس.
خندید : نمردیم و معنی منصفانه رو فهمیدیم!
حاال که جو و عوض کرده بودم ادامه دادم : نوچ منصفانه معنیش اینکه به جبران تموم اذیت های امروز من انتخاب
کنم برای ماه عسل کجا بریم.
نفس پر صداش و شنیدم : حالا دوست داری کجا بریم.
دست هام و مثل بچه ها بهم کوبیدم : فلورانس و ونیز خیلی دوست دارم.
فقط لبخند زد : بهتر نیست یه جای نزدیک تر و انتخاب کنیم؟
وا رفته گفتم : چرا ؟

1403/08/01 15:12

پارت483
با لحن آرومی گفت : عزیزم تو ایتالیا درس خوندی بهتر یه جایی که ندیدی و انتخاب کنیم و اینکه من دو تا بچه
دارم عزیزم نمی تونم مدت طولانی و ازشون دور باشم.
تازه یاد بچه ها افتادم ناراحت نشدم که بچه ها الویتش بودن من همه اینا رو می دونستم و جاوید و انتخاب کرده
بودم.
ولی باز لب و لوچه ام آویزون شد با خودم فکر کردم اگه من مادرشون بودم اول به بچه ها فکر می کردم بعد به
خوشی خودم.
- اره اصلا حواسم نبود می تونیم با بچه ها بریم.
اخم کرد : این سفر دو نفره اس بعدش یه سفر خانوادگی میریم.
حالا می فهمیدم دل بیچاره ام حق داشت و بی تقصیر بود که وابسته این مرد شده بود. از اینکه حواسش هم در کنار
بچه هاش به منم بود قلبم به تالب و تلوپ افتاد.
جاوید : ایران اگه ناراحت نمیشی سفرمون داخلی باشه من یکم درگیر کارم بعد به خدا قسم جبران می کنم برات.
جمله دومش باعث شد اصلا مسافرت برام بی اهمیت بشه.
دستم روی دست راستش گذاشتم : جاوید اتفاقی افتاده؟ تو کارت مشکلی پیش اومده؟
لبخند زد : چیزی نیست که حل نشه قربونت برم.
با ناراحتی گفتم : به خاطر عکساس آره ، همه اش تقصیر منه.
اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست : نشنوم دیگه این حرف و باشه ایران خانم. مشکلات کاری منم اصلا مهم نیست
که تو بابتش ناراحت کنی خودتو پس اصلا بهش فکر نکن.
- چه جوری فکر نکنم زن و شوهر یعنی تو خوشحالی و ناراحتی کنار هم باشن نمیشه تو ناراحتی و مشکلات کنارت نباشم.
جاوید : همین حرفت می دونی چقدر برام ارزش داشت فدات بشم همین که کنارمی کافیه.
بدون هیچ طعنه ای گفتم : اگه اینجوری پس منم نباید راجب مشکلات کاریم به تو هیچی بگم.

1403/08/01 15:16

پارت484
محکم و قاطع گفت : من با تو فرق می کنم من اینجام که نذارم هیچی ناراحتت کنه و همه چیز و برات آسون کنم
پس شما میگی دل بخواه نیست زور از اون زورها که جوابش چشم و اما و اگر نداره افتاد ماه پیشونی خانم.
تکه تکه نفس می کشیدم و مرتب پلک می زدم تا اشک نریزم سرم و به بازوش تکه دادم و دست هام و دور بازوش
حلقه کردم.
نجوا کردم : خیلی دوست دارم.
خم شد و اول موهام و بو کرد و پچ پچ کرد : اگه بدونی چقدر خاطرت و می خوام دلت به حالم می سوخت دیگه باهام
لجبازی نمی کردی.
***
صدای فریده خانم وقتی داشت به کارگرها تذکر می داد مراقب باشند تا وسایل دیوار زخمی نکنه تا بالا می اومد.
ست مبل سفاریشمون امروز آماده شده بود.
با اینکه نصف وسایل خونه چیده شده بود ولی هنوز بیشتر وسایل تو کارتن ها باقی مونده بود.
از پله ها پایین رفتم تا مطمئن بشم مبل ها همونی هستند که سفارش دادم مادرم و فریده خانم مدام از سلیقه ام
تعریف می کردن هر چی اصرار کردن تا بمونن و کمک کنند اجازه ندادم تو این چند روز حسابی زحمتشون داده بودم.
بعد رفتن مامان اینا سفارش غذا دادم چون بچه ها پیش من مونده بودن رفتم بالا لباس هام و با یه تاپ و شلوار
راحتی عوض کردم یاد نورا افتادم که صداش نمی اومد این یعنی داشت آتیش می سوزوند.
- نورا کجایی؟
صدای کوشا شنیدم ولی خودش و نمی دیدم : تو حیاط بود.
- تو این سرما از دست این بچه .
سمت در رفتم : خودت کجایی ؟
دستش و از پشت مبلی که پشتش به من بود بالا آورد : اینجام.

1403/08/01 15:20

پارت485
نورا جوجه رنگی هاش و تو حیاط آزاد کرده بود و دنبالشون می کرد.
- نورا جان بیا تو عزیزم سرد بیرون.
نق زد : نه.. می خوام بازی کنم.
- سرما می خوری خوشگلم.
آب بینی آویزون شده اش و بالاکشید : قول میدم نمی خورم بمونم.
جلو رفتم دماغش با دستمال پاک کردم : بابا جاوید دعوات می کنه.
سرش و روی شونه اش خم کرد : نمی کنه دلش نمیاد.
خنده ام گرفت : سرما می خوری بعد باید بریم آمپول بزنیم.
پنج انگشت دستش و بالا آورد : پنج تا بازی کنم میام.
انقدر ذوق شوق حیاط بزرگ خونه رو داشت که دلم نیومد ذوقش کور کنم.
نفسم به بیرون فوت کردم : فقط پنج دقیقه ها.
برگشتم و نگاه سرسری به ساختمون انداختم جاوید به قولش وفا کرد و یه خونه دوبلکس که فقط دو تا کوچه با
آپارتمان مامانم اینا فاصله داشت خریده بود.
وسط سالن نشمین ایستادم بودم داشتم به این فکر می کردم مبلمان چجوری بچینم. فقط دو هفته تا عروسی مونده
بود دوست داشتم هر چه زودتر کار های خونه تموم بشه.
گوشه ناخونم به لب گرفته بودم: کوشا بیا کمک این مبل ها رو کنار بزنیم فرش ها رو پهن کنیم.
کوشا سرش و از پشت مبل بالا اورد : شوخی می کنی ؟!
اخم کردم : مگه من با تو شوخی دارم.بیا دیگه..
تند تند سر تکون داد : بیخیال ایران بابا که گفت کارگر میگیره.

1403/08/01 15:22

پارت486
دست به سینه شدم : حالا کو تا بابای جناب عالی از سر کار بیان بگو تنبلیم میشه پاشم انقدر برای من بهونه نیار جناب نواب کوچک.
سمت مبل تک نفره رفتم تا تکونش بدم ولی انقدر سنگین بود که به هن و هن افتادم .
صدای کوشا شنیدم : به قول جاوید شیش ماهه بدنیا اومدی.
کوشا کمک کرد مبل ها رو با هم جابه جا کنیم فرش ها رو انداختیم که صدای گریه نورا اومد و پشت بندش صدای
جدی جاوید بلند شد.
نورا : بابایی ... بابایی...
جاوید : بابایی چی ؟ لب هات از سرما کبود شده باز گریه می کنه واسه من.
بعد اسم منو بلند صدا زد : ایران کجایی؟
- اینجام ...
کوشا آروم نچ نچ کرد : از اون روزاس که اعصاب نداره بهتر من جلو چشمش نباشم.
خنده ام گرفت جاوید نورا و با یه دست بغل کرد بود و نورا مدام دست و پا میزد تا از بغلش پایین بیاد ولی خب
موفق نبود و جیغ می کشید. تو اون یکی دستش هم نایلکس غذا ها بود.
جاوید: معلوم هست حواست کجاس؟ این بچه تو این سرما تو حیاط چیکار می کنه؟
عرق پیشونیم و با پشت دست پاک کردم : به خدا من صداش کردم دیگه انقدر خواهش کردم دلم نیومد دعواش کنم
بیاد تو گفتم یه پنج دقیقه بیشتر بمونه.
اخم هاش دو برابر شد : یعنی چی با یه بچه نمی تونی قاطع رفتار کنی فردا تو زندگی می خوای چیکار کنی! .
پشت چشمی براش ناز کردم : خب حالا...
به کوشا اشاره کردم تازه چشمش به مبل ها خورد و نورا که مدام دست و پا میزد و زمین گذاشت .
دست به کمر شد : مبل ها رو کی اوردن؟

1403/08/01 15:26

پارت487
دستمال و بر داشتم تا روی میز و پاک کنم : صبح زنگ زدن بهم گفتن مبل ها حاضرن هستیم بیارن منم دیدم
صبح مبل ها رو میارن تا عصر می چینیم همه چیز و خیلی جلو می افتیم گفتم بیارن.
جلو میز زانو زدم : اون وقت چرا به من زنگ نزدی بگی؟
تو دلم نق زدم : باز شروع شد.
نگاهم به نورا افتاد که به پای جاوید آویزون شده بود با گریه اصرار می کرد جاوید اجازه بده بره تو حیاط بازی کنه.
جاوید داد بلندی سر نورا کشید که بچه از ترس ساکت شد خودش و به من رسوند و تو بغلم گوله شد.
تشر رفتم : چرا داد میزنی بچه ترسید.
اصلا توجه نکرد به حرفم : پرسیدم چرا من نمی دونم؟
توجه نکردم زیر گوش نورا زمزمه کردم : بیا بریم بهت غذا بدم خوشگل ایران.
بلند شدم ولی انگشت های جاوید دور بازوم پیچیده شد : با تو بودم ؟ وقتی دارم باهات حرف میزنم واستا جوابم و
بده.
چونه بالا دادم : شما فعلا حرف نمیزنی داد میزنی.
کلافه پنج هاش و تو موهاش کشید : کی آورد مبل ها رو؟
واقعا بابت این سوال مسخره جواب می خواست؟!
- معلوم کارگرها آوردن کی می خواد بیاره؟
با اخم و ابروی درهم برندازم کرد : تو وقتی با بچه های من تنها بودی اجازه دادی چند تا مرد غریبه بیان تو خونه ؟
مگه نگفتم صبر می کنی تا خودم بیام ؟ اصلا چرا زنگ نزدی تا بیام؟
دیگه سرم داشت داغ می کرد : جاوید الان تو سر اینکه چهار نفر مبل اوردن بالا سر من داری داد میزنی؟
داد زد : اگه یه اتفاقی می افتاد من چیکار می کردم ؟چرا همه چیز و انقدر ساده میگیری ایران ؟
کمی دیگه می ایستادم به حرف هاش گوش می دادم خل می شدم.

1403/08/01 15:46

پارت488
کیسه غذا ها رو از دستش گرفتم : من با تو حرفی ندارم تا وقتی داد میزنی.
جاوید : نکنه با همین سر و وضع هم ایستاده بودی؟
دیگه داشت بهم توهین می کرد.
کوشا : نه بابا مانتو تنش بود تازه تنها نبودیم مامان فریده و سمن خانم هم بودن.
با دلخوری به جاوید که سینه اش از خشم تند تند بالا و پایین می شد نگاه انداختم : حالا اگه جواب هات و گرفتی
برم به بچه غذا بدم؟
کلافه کتش و از تش خارج کرد و بی توجه به ما از پله ها بالا رفت.
آهی کشیدم غر زدم : این همه زحمت بکش به جای اینکه تشکر کنه میاد عربده کشی ماموت خودخواه.
نورا با غصه گفت : حالا میری دیگه ؟
گونه اش بوسیدم : نه قربونت من هیچ جا نمیرم بابات یکم عصبانی بود خوب میشه.
برگشتم : کوشا غذا نورا بده خودتم بخور.
کوشا نایلکس و ازم گرفت : خودت چی پس ؟
- من بابات الان میایم.
کوشا : جاوید همیشه نگرانه ، عادت می کنی .
حتی این بچه ام فهمیده بود پدرش وسواس داشت نیمی از وجودم می خواست قهر کنه تا جاوید نازم و بکشه ولی
نیمه دیگه از وجودم گوش فرمان مغزم بود و می گفت باید باهاش حرف بزنم.
لجبازی و کنار گذاشتم و بالا رفتم آروم در اتاق و پشت سرم بستم دیدمش که لبه تخت نشسته بود و سرش و بین
دست هاش زندایی کرده بود به راحتی صدای سنگین نفس هاش و می شنیدم. متوجه حضورم شده بود ولی حرکتی
نکرد.
به دیوار تکیه زدم آروم لب زدم : جاوید.

1403/08/01 15:50

پارت489
صداش پایین و خش گرفته بود : چرا نمیفهمی نگرانتم؟
با حرکت گردنم موهام به عقب رفت : می دونم.
نگاه طوسیش و که رگ های از قرمزی و می شد تو چشم ها دید به من داد.
چند لحظه زیر نگاه ثابتش موندم : به خدا اگه بدونی.
جلو رفتم جلو پاش زانو زدم و دست هاش و گرفتم : میدونم جاوید به خدا میفهمم نگرانی ولی این همه نگرانی زیاد
جالب نیست اینجوری خودتم مریض می کنی.
فشار خفیفی به دستش دادم : یکم به فکر سلامتیت باش به خاطر خودت نه به خاطر پسر و دخترت که حالا حالا
بهت نیاز دارن نگاه ،انقدر فشارت رفته بالا که قرمز شدی.
لب هاش کج شد : تو زیادی خوش خیالی این روز ها به آشنا هم نمیشه اعتماد کرد چه برسه به غریبه.
- آدم هم نمی تونه همیشه با دید منفی به زندگی نگاه کنه منم می دونم نمیشه به همه اعتماد کرد ولی جاوید تو
هم دیدت و عوض کن من یه دختر بچه نیستم که بی فکر کاری و انجام بدم یکم بهم اعتماد کن.
انگشت شستش و نوازشگر روی گونه ام کشید : سرت داد زدم.
سرم و بالا و پایین کردم : آره خیلی هم از دستت ناراحتم باید حتما جبران کنی.
لبخند غمگینی زد : نمی دونی چقدر پشیمونم.
گونه اش بوسیدم : اول بیا از دل سیندرلا در بیار سر اون طفل معصوم هم داد زدی بعدش یه فکری به حالت می کنم.
بلند شدم قبل اینکه دستم به دستگیره در برسه پشتم دیوار و لمس کرد اول از همه عطر جاوید بود که ریه هام و پر
کرد ضربان قلبم اوج گرفت نرم و ملایم چونه ام و بالا داد انقدر بهم نزدیک شده بود که حتی نفس کشیدن سخت شده بود.
طوسی های خوش رنگش می درخشیدن : ببخش عزیزم ، نمی خواستم سرت داد بزنم.
انگشت هاش آروم آروم بازوم و نوازش می کرد.

1403/08/01 15:55