The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

پارت490
نفس های داغش پوست گردن و سر شونه های لختم و سوزن سوزن می کرد به یک باره چنان ضربان قلبم بالا رفته
بود که حتی جاوید هم متوجه غیر عادی بودنم شد.
جاوید : آروم چرا قلبت انقدر تند میزنه؟
انگار حس کرده بودم این آغوش کمی با همیشه فرق می کرد می دونستم قرار اتفاقی بی افته هم می خواستم هم
نمی خواستم احساساتم متناقض بود.
اولین بوسه اش روی پیشونیم نشست : می دونی که چقدر می خوامت.
قلبم بنا ناسازگاری گذاشته بود.
صدام می لرزید : جاوید
صداش بم بود : جانم..
بوسه دومش شقیقه ام و لمس کرد لمس لب هاش پر از عشق بود زیر لب زمزمه می کرد که برای گوشم مبهم بودن
شایدم نا آشنا، نگاهش با همیشه فرق می کرد نگاهش بی قرار بود بوسه بعدی میون ابرو هام نشست .
بوسه های بعدی روی پلک هام که خارج از کنترل من روی هم افتاده بودن نشست با خودم فکر کردم بوسه چندم
بود؟
دست هام به یقه لباسش بند شدن : هیش آروم...
بوسه آخر زیادی بکر بود لب هاش نرم بود و مزه شهد می داد عضلات سفت و منقبض شده ام شل شدن.
اولین بوسه و اولین تجربه ام بود عجیب بود هیچ حس بدی نداشتم نمی ترسیدم سرم خالی بود خالی خالی ، حتی
یک بارم گذشته باعث نشد از آرامشی که به بند بند سلول هام تزریق می شد لذت نبرم.
سرم هنوز روی سینه جاوید درست روی قلبش که منظم میزد بود دلم می خواست تا ابد تو این حجم خوش بو و
امن و راحت باقی بمونم دیگه هیچی اهمیت نداشت حتی تیک تیک ساعت دور مچ دستش آرامش این چند دقیقه
حقم بود این چند دقیقه طلبم از زندگی برای تموم روز های پر از استرس بود.

1403/08/01 16:02

پارت491
پنجه های جاوید روی کمرم بالاو پایین در حال رفت و اومد بود لب هاش گاهی روی موهام می نشست و گاهی
نفس می گرفت.
زیر گوشم لب زد : جونم چرا قلبت آروم نمیگیره ؟
من آروم بودم انقدر آروم که هیچ وقت تا حالا این آرامش و تجربه نکرده بودم.
- شاید چون .. چون ...
جاوید : چون چی اولین بود برات؟
لب هام و داخل دهنم کشیدم : هیچی نگو فقط همین جوری بمونیم.
بوسه های کوتاه زیر گوشم و نفس هاش قلقکم می داد خندیدم.
سرش و بیشتر تو موهام فرو کرد : جانم ... جانم زندگیم.
لحنش بدجنس شد : می تونیم از تختم استفاده کنیم.
میلی به بیرون اومدن از آغوشش نداشتم : فقط چند دقیقه.
دست هام دور گردنش پیچیده شد : هر چی تو بخوای.
***
پایین رفتم حس سبکی داشتم برای خودم قاشق و چنگال برداشتم روی میز گذاشتم.
کوشا : ایران ؟
برگشتم لبخند زدم : جانم...
طولانی نگاهم کرد و در آخر سر تکون داد : هیچی ...
بلند شد : من قرار نیست جایی برم.
شونه بالا انداخت : مگه من چیزی گفتم

1403/08/01 16:08

پارت492
نگرانی و تو چشم هاش می دیدم حق با جاوید بود کوشا پسر احساسی بود چون زیادی گوشه گیر بود احساسات
خودش و همیشه مخفی می کرد.
- می دونم ...
کمی این پا و پا کرد : من خوشحالم که قرار با ما زندگی کنی.
اینو گفت با سرعت از آشپزخونه بیرون رفت. پسر چموش دوست داشتنی نیم نگاهی به دختر دوست داشتی کردم
که داشت با غذاش بازی می کرد تو دلم خدا رو شکر کردم.
صدای جاوید شنیدم : کوشا ناهارت خوردی برو سر درس و مشقت..
با شنیدن صداش دست پاچه برگشتم سمت کانتر خودم و مشغول بسته های غذا کردم. یاد اتفاق چند دقیقه پیش
که می افتادم قبلم دوباره به تالپ و تلوپ می افتاد.
انقدر یهویی وارد عمل شده بود که حتی یادم نمی اومد چجوری اون اتفاق افتاد. ذهنم کمی منحرف به سمت
ممنوعه ها شده بود لب گزدیدم انگار جدی جدی باورم شده بود که داشتم وارد زندگی زناشویی می شدم.
بوسه اش کمی خشن بود نیاز و تو تک تک حرکاتش حتی نفس کشیدنش تونسته بودم حس کنم.
صدای کشیده شدن صندلی رو شنیدم : بابا جان ...
برگشتم دیدم نورا نگاهش نمی کرد.
جاوید : نورا عزیزم من واسه سلامتی خودت عصبانی شدم.
خنده ام گرفت توقع داشت بچه نگرانیش و درک کنه.
نورا چونه لرزوند : دیگه منو دوست نداری.
جاوید جا به جا شد و نورا بغل کرد : این چه حرفیه ، دختر خوشگلم مگه می تونم دوست نداشته باشم تو کوشا
زندگی من هستید.
بعد به صورت نورا بوسه پدرانه زد : آشتی کن با بابایی دیگه...

1403/08/02 16:14

پارت493
نورا لبش آویزون شد : اگه برام سگ بخری آشتی می کنم.
خنده ام گرفت و جاوید زیر لب زمزمه کرد ای تو روحت خسرو چیز یاد بچه دادی.
جاوید : بابا جان سگ خوب نیست تازه ببین باباجونت برات جوجه رنگی خریده کافیه دیگه..
نورا خودش از بغل جاوید پایین کشید : اگه برام نخری باهات آشتی نمیشم اون وقت دلت همش میسوزه.
جاوید : پدر سوخته رو نگاه کن.
نورا هین کرد : بابایی به خودت فحش دادی ؟
جاوید : نگاه یه ذره بچه چجوری باج خواهی میکنه باید ببینم چی میشه قول نمیدم.
این حرف برای نورا نه تعبیر نمی شد.
جیغ کشان دوید :کوشا کوشا بابایی می خواد سگ بخره.
خنده ام گرفت چقدر زود آشتی کرده بود. متوجه نگاه خیره جاوید شدم چشمای طوسیش می درخشید هنوز مثل
چند دقیقه پیش تو اتاق نگاهم می کرد.
گوشه لبم و زیر دندون گرفتم : چیزه ، گرسنه ای؟!
آرنج دست هاش و روی میز گذاشت و به جلو خم شد : اهووووم من که خیلی گرسنمه
حرفش معنای زیادی داشت اینو می شد از نگاه بی قرارش به راحتی فهمید گر گرفتم دور خودم چرخیدم کمی
سخت شده بود تا یادم بیاد می خواستم چیکار کنم.
بلند شد بازوم نگه داشت : جانم چرا هول کردی؟
تنها آوای که از دهنم خارج شد یه کلمه بود : جاوید ...
کف دستش و پشت گردنم کشید انگار گرما کف دستش رابطه مستقیم با قلب من داشت که هر چه داغتر می شد
قلب من بیشتر اوج می گرفت.
لب هام و داخل دهنم کشیدم : جانم عزیزم ، معذبت می کنم.

1403/08/02 16:22

پارت494
تند تند سرم و تکون دادم :من .. من ...یعنی خوب من عادت ندارم.
انگار یکی از دیوارهای مرزی که بینمون بود شکسته شده بود.
خودخواه لب زد : عادت می کنی . باید عادت کنی .
- اتفاق چند دقیقه پیش ....
جاوید : تقصیر تو بود.
انگار برق بهم وصل کردن کسی که پا پیش گذاشت اون بود نه من ! من فقط برای دلجویی بالا رفته بودم .
نمی دونم چی تو چهره ام دید که چونه ام و تو دستش گرفت : باز که شما منفی فکر کردی.
خم شد لب هام و بین لب هاش گرفت و سریع رها کرد.
جاوید : وقتی دلبری می کنی باید عواقبشم بپذیری.
لبخند خجولی زدم: تو که بلدی انقدر قشنگ احساست و نشون بدی چرا سعی می کنی جدی باشی بی احساس؟
دستهاش دور کمرم حلقه شد : من که گفتم دستم بسته اس بذار قانونی و شرعی مال من بشی.
دهنم از این همه پرویی باز موند زن ها اعتقاد دارند بیشتر مردها تو تخت زیادی مهربون احساسی می شند جاوید
هم مرد بود دیگه!!
- بچه ها نیان.
چشمکی زد : بچه ها هم باید عادت کنند.
خندیدم مشتم به سینه اش کوبیدم : قربونت بشم این همه شیطنت و کجا قایم کرده بودی؟
با ابرو بهم شاره زد: به قول یه زیبا رویی بعضی چیزها اختصاصی فقط برای یه نفر خرج میشه.
نفس پر آرامشی کشیدم جاوید منو به خودش فشرد : آخ خدا جون کی این دو هفته تموم میشه.

1403/08/02 16:25

پارت495
- آفرین خودم می بستم دیگه آخه مگه چلاقم!
آفرین محلم نداد پاکت به دست به سمت اتاقم رفت پاش و تو یه کفش کرده بود که چمدونم و خودش میخواست ببنده.
نق زدم : بچه پرو نگاه کن.
دنبالش رفتم می دونستم اگه همه چیز و به آفرین بسپارم در آخر با یه چمدون لباس ناآشنا روبه رو خواهم شد.
کنار چهار چوب در ایستادم: با شما بودم پرو خانم، مگه من اصلا تو چمدون بستن تو دخالت کردم .
غر زد : تو بی ذوقی مشکل خودته، من از تو با تجربه ترم آبجی بزرگه کار رو بسپار به کاردونش بشین فقط نگاه کن
یاد بگیر .
چشم غره بهش رفتم : یه جور از تجربه حرف میزنی انگار دو تا شکم تا حالا زایدی دیگه زندگی با یه جغله که این حرف ها رو نداره.
آفرین: بی تربیت ... من هنوز نفهمیدم با این خسرو مادر مرده چه پدر کشتگی داری؟
شونه بالا انداختم: خواهرمو ازم گرفته.
مهربون نگاهم کرد: من فدای آبجی خانوم...
کشوی لباس های زیرم و زیر و رو کرد : می دونستم اینا مناسب نیست آینده نگریی کردم .
سراغ پاکت های خریدش رفت وقتی متوجه محتوای پاکت ها شدم
جیغ کشیدم: من اینا رو نمی پوشم.
آفرین : مگه دست تو داری شوهر می کنی نمیری سفر مجردی که آبجی خانم.
با شیطنت ابرو بالا انداخت : باید مناسب شرایط لباس بپوشی.
سمتش خیز برداشتم : ادامه بده تا ببین می کشمت یا نه.
سمن : چه خبر صداتون تا ده تا خونه اون طرف تر رفت بیا ایران این و بخور.

1403/08/02 16:38

پارت496
یه لیوان به دستم داد : این چیه مامان ؟
سمن : شیر و عسل از امروز هر روز صبح یه لیوان باید بخوری.
پاکتی که دستش بود و روی میز گذاشت: اینم بذار تو کیفت که جلو دست باشه تو راه بخوری.
- این دیگه چیه ؟
سمن : این یکم آجیل حتما بخور باشه مامان جان ؟
کنار آفرین نشستم : چرا اون وقت؟
مادرم اخم کرد : چرا نداره داره میبرت ماه عسل نمیری فقط بگردی من مادرتم باید به فکرت باشم.
تازه متوجه حرف هاش شدم : مامان این کار ها چیه؟ مگه می خوام برم جنگ؟
سمن : دختر تو لاجونی، جثه جاویدم که چند برابر تو قربونت بشم حق دارم نگرانت بشم نمی خوام کارت به بیمارستان بکشه.
خجالت کشیدم : مامان جان نگران نباش هیچی نمیشه.
سمن : باز پیشگیری بهتر از درمانه ...
آفرین : راستی مامان قرص آهنم براش بذار شاید خون ریزیش زیاد باشه.
جیغ کشیدم : مامان ...
آفرین دستش و دور گردنم انداخت : الهی من قربونت بشم تو هم بلدی خجالت بکشی.
با دست پسش زدم : برو گمشو آفرین...
ریسه رفت از خنده مادرم مهربون نگاهم کرد.
سمن : فدات بشم میدونم شما دوتا بیشتر از من درس خوندین بهتر از من همه چیز و میدونید ولی وظیفه مادریم
که همه چیز و بهتون بگم تا اذیت نشید. من مادر نداشتم نمی خوام شما دوتا مثل من اذیت بشید همین ها رو به
آفرینم گفتم حالا نوبت تو مادر.

1403/08/02 16:41

پارت497
بی اختیار بغض کردم دلم برای خودم سوخت اگه مادرم می دونست دخترش چه تجربه تلخی داشت آخ اگه میدونست.
بلند شدم سفت بغلش کردم : خیلی دوست دارم مامان...
سمن : جون من به شما سه تا بنده الهی که سفید بخت میشی.
آفرین : خوب حالا فیلم هندیش نکنید.
جلو رفتم آفرینم سفت بغل کردم.
سمن : ایران پیش دکتر زنان رفتی مشکلی که نداشتی ؟دور ماهانت که نزدیک نیست؟
- رفتم مشکلی نیست نه نیست مادر من نگران نباش.
سال ها پیش جراحی هایمنوپلاسی و انجام داده بودم دلیل زیادی برای این کار داشتم یکی از دلایلم این بود که
شاید مرهمی برای چیزی که از دست داده بودم باشه.
سمن : خوب خدا رو شکر فقط حواست به خودت باشه نزدیکم نیستم که خودم برات صبحونه مقویی درست کنم.
تنبلی نکنی ها حتما یه چیز مقویی بخور.
- چشم
فقط دو روز دیگه تا جشن بود من کمی ترسیده بودم پیش روانپزشکم هم رفته بودم نه اینکه از رابطه زناشویی
بترسم سال ها بود تحت درمان بودم دکترم اعتقاد داشت این استرس و ترس ناشناخته طبیعیه مخصوصا برای
یکی مثل من با اون گذشته تلخ دکترم اصرار داشت جاوید باید همه چیز و بدونه اعتقاد داشت جاوید تو روند
درمانم نقش به سزای خواهد داشت ولی من می خواستم گذشته فراموش کنم.
***
نگاهم بند مردی بود که قلبم در گروی عشقش می تپید جلو پیشخون اطلاعات هتل ایستاده بود قد و قامتش تو
اون کت و شلوار خاکستری باعث دل ضعفم بود.

1403/08/02 16:46

پارت499
همه اصرار داشتند لباسم عوض کنم و جاوید مخالف بود جاوید با صدای که بیشتر شبیه یه رند واقعی بود زیر گوشم
زمزمه کرد : دوست دارم خودم لباست در بیارم.
خجالتی شده بودم چیزی که سالها بود کنارش گذاشته بودمش ولی از روزی که جاوید پا تو روزمرگی هام گذاشته
بود منو تبدیل به یه دختر خجالتی کرده بود که با هر نگاه و حرفش رنگم می شد تابلو روی دیوار.
متصدی باربری در اتاق و برامون باز کرد و چمدون هامون تو اتاق گذاشت جاوید با دادن انعامی در اتاق بست خلوت
دو نفرمون رو تکمیل کرد.
سویت و از نظر گذروندم و خبری از بادکنک و شمع و گل های پرپر شده نبود ولی اصلا مهم نبود کنار دیوار
ایستادم واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم. قلبم هم باز سر ناسازگاری گذاشته بود انقدر پر صدا می تپید که حس
می کردم صداش و تو حنجره ام می شنیدم.
کتش و در اورد و همراه کرواتش روی کاناپه ی که وسط سویت قرار داشت انداخت نگاه ثابتش و خیره اش دست و
دلم لرزوند.
جلو اومد : دستت و بده ببینم.
مطیع دستم و بالا اوردم و کف دست داغش گذاشتم : حلقه ات و دوست داری ؟
سرم و بالا و پایین کردم تو دلم زمزمه کردم
" ولی بیشتر کسی که حلقه رو برام خریده دوست دارم "
دست هاش روی پهلوم نشست: میدونی برای رسیدن بهت چقدر خیال پردازی کردم ماه پیشونیم.
میم معروف مالکیت عجیب به دل لرزونم چسبیده بود.
پیشونیش و به پیشونیم چسبوند : جون دلم آخه چرا از سر شب انقدر ساکت شدی عزیز دلم.
خودم هم نمی دونستم چه مرگم شده حس می کردم قدرت تکلمم و از دست دادم.
جاوید : ایران چی شده؟ ناراحتی؟ می خوای برگردیم؟
ناراحت! عقلش و از دست داده بود من حال پرنده ای داشتم که برای اولین بار پرواز کردن و یاد گرفته بود.

1403/08/02 16:56

پارت500
نجوا کردم : نه...
جاوید : از من می ترسی ؟
جواب مثبت بود نه از این شب نه اتفاقی که قرار بود بینمون بی افته می ترسید من از جاوید تعصباتش می
ترسیدم من از واکنشش می ترسیدم انقدر امروز مهربون پر مهر بود که چندین بار تا نوک زبونم اومد تا بگم و
خودم و خالص کنم ولی ترس از دست دادن هر بار زبونم و لال می کرد.
جاوید : اگه خسته ی برو دوش بگیر بعدم بخواب.
سرم و تکون دادم.
آهی از سر کلافگی کشید : من چیکار می تونم برات بکنم عزیزم؟
دستام و دور کمرش قفل کردم و سرم و روی سینه پت و پهنش گذاشتم : فقط هر چی شد مثل الان دوستم داشته باش همین.
خندید : دیونه شدی ؟
نمی خواستم بهترین شب زندگیمون و خراب کنم : نه فقط اگه یکم دیگه سر پا بی ایستم کمرم نصف میشه.
کمکم کرد روی مبل نشستم جلوی پام زانو زد دامنم و بالا داد وسوسه لمس موهای کوتاه مردانه اش مثل خوره به
جانم نشسته بود دیگه هیچ مانعی در کار نبود احتیاجی به سرکوب احساساتم نداشتم. انگشت هام با اراده خودم
لابه لای موهای سیاهش کشیده شد بی حرکت شدن دست هاش و حس کردم. چشماش بالا اومد.
لب زد : ادامه بده.
مردم دلش نوازش می خواست چشم هاش و بست نفس عمیق کشید.
بعد مکث طولانی دستم و گرفت و بوسید: قربون دست های جادویت بشم.
یکی یکی کفش هام و از پام در اورد پاهای لختم و روی سرامیک سرد گذاشتم خودم شنلم و باز کردم کنار گذاشتم.
جاوید کمکم کرد از شر سنجاق های سرم خلاص بشم جاوید سیستم سرمایش سویت و تنظیم کرد.
جاوید : می خوای دوش بگیری ؟

1403/08/02 17:01

پارت501
گوشی موبایلم از داخل کیفم برداشتم: دوست دارم ولی حوصله ندارم.
گوشیم از دستم کشیده شد : این دو روز فقط مال منی پس به این احتیاج نداری.
برگشتم اصلا نفهمیدم کی این همه بهم نزدیک شده بود به دیوار پشت سرم تکیه زدم تنش داغ بود و تب دار.
بی اختیار نگاهم سمت لب های کار بلدش کشیده شد یه بار بوسیده بودتم و بهم نشون داد بود تو این کار زیادی
ماهره.
لبخند از روی لب هاش رفته رفته پاک شد. دستم و گرفت انگشت هاش و روی طرح ناخون های دستم کشید.
صداش آهنگین بود : میدونی از سر شب این موهای مشکی این لب های قرمزه قلوه ای این ناخون های خوش طرح
حتی این ...
دستش و روی تتو ماه کوچکی که کنار مچ دستم زده بودم کشید : این تتو با دل من چیکار کرده آخه بی انصاف.
باورم نمی شد انقدر با دقت نگاهم کرده بود که حتی متوجه تتو مچ دستم هم شده بود. لبم و از خوشحالی گاز گرفتم.
گونه اش و به گونه ام کشید : نکن به سهم دیگران دست درازی نکن خودش با انگشت شستش لبم و از زیر دندونم ازاد کرد.
صداش آهسته تر شد: آره فکر کنم بعدا هم بشه دوش گرفت.
گودی کمرم و لمس کرد وقتی دستش روی زیپ لباسم نشست قلبم دیگه نزد و نفسم تو سینه حبس شد لب هاش
کنار گوشم نشست برخورد نفس هاش پوستم و به گزگز انداخته بود.
صدا و لحنش وسوسه انگیز بود : می خوام مال من بشی ایران قلبت و جسمت و با هم می خوام.
دم عمیقی از حجم خوش عطرش دزدیدم سلول هام یکی یکی هوشیار شدن.
نرمی گوشم بوسید : اجازه هست؟
یه جورایی ازگردنش آویزون شدم سرم و تو گودی گردنش قایم کردم.

1403/08/02 17:08

پارت502
صدای خنده اش و شنیدم : خجالتتم دوست دارم ماه من..
***
میون تخت به پهلو چرخیدم دستم و سمت مخالفم کشیدم پلک هام و تا نیم باز کردم. پلک هام هنوز سنگین
بودن بدنم در برابر بیدار شدن مقاومت می کرد با جای خالیش بالش چروک شده جاوید روبه رو شدم غلت زدم و
سرو تو بالش جاوید فرو کردم عطرش و بوی شوینده باهم قاطی شده بود خودش کجا بود ؟
پرده های اتاق کشیده بود و نمی تونستم حدس بزنم چه ساعتی از روز بود
چشمام دنبال ساعت روی میز رفت نزدیک های شش صبح بود برای بیدار شدن خیلی زود بود و صدای آبم نمی
اومد! پس کجا رفته بود؟
به سختی روی تخت نشتم چراغ خواب و روشن کردم پنجه های دستم و لابه لای موهام که مثل چوب خشک شده
بودن کشیدم نگاهم سمت لباس های پخش و پلایی بود که روی زمین افتاده بودن موند صورتم از یاد آوری اتفاقی
که چند ساعت پیش بینمون افتاده بود گر گرفت.
اتفاقی که بینمون افتاده بود خاص بود. اصلا شبیه چیز ترسناک و تلخی که تجربه اش و داشتم نبود بی شک دیشب
یکی از بهترین شب های عمرم به حساب می اومد جاوید زیادی صبر به خرج داده و با آرامش پیش رفت بدون شک
عاشق معاشقه و نوازش هاش شده بودم. امشب اون خاطره تلخ رو کمی بیشتر از ذهنم محو کرد جاوید بهم ثابت کرد
همه مردها شکل هم نیستن.
ملحفه و دور خودم پیچیدم از اتاق خواب خارج شدم دیدمش که طاق باز روی کاناپه خوابیده بود ساعد دستش و
روی پیشونیش گذاشته بود چرا اینجا خوابیده بود؟
جلو رفتم و ساعد دستش و لمس کردم. ترسید و هل زده چشم باز کرد.
مچ دستم و گرفت فشار بدی داد.
صورتم از درد توی هم رفت : آی جاوید دستم.
انگار تازه هوشیارشده بود که فشار دستش و کم کرد.
نیم خیز نشست : ایران تویی؟ چیزی شده؟

1403/08/02 17:21

پارت503
دستم از دستش بیرون کشیدم : چرا همچین می کنی ترسیدم؟!
کامل نشست : چی شده پا شدی ؟ درد داری ؟
کمی شرم قاطی نگاهم شد سرم و به بالا و پایین تکون داد.
- تو چرا اینجا خوابیدی؟
قسمت گوشتی کف دستش و روی پلک هاش کشید : اومدم آب بخورم همین جا خوابم برد.
بلند شد مچ دستم و نگاه کرد : طوریت که نشد؟
نه آرومی زمزمه کردم همین طور بهم زل زده بود.
ملحفه رو معذب کمی بالا تر کشیدم حس می کردم دما بدنش بالاتر می رفت دلم بازهم نوازش هاش و طلب می
کرد.
صداش در حد نجوا کردن بود : جونم ضعف نکردی ؟ هوس چیزی نداری ؟ برات چیزی سفارش بدم ؟
پای راستم و با شیطنت روی انگشتای پاش کشیدم : هوس خودت و کردم.
همین چند ساعت باعث شده بود زنانگی هام که سالها بود به خواب زمستانی رفته بود بیدار بشن طاقتم و از دستم
دادم این بار من پیش قدم شدم و کامل در آغوشش قرار گرفتم.
قد بلندش اجازه دسترسی به صورتش و بهم نمی داد روی پنجه های پام ایستادم دستم و پشت گردنش گذاشتم.
متوجه نیتم شد لباش کش اومد و سرش و خم کرد چونه زبرش و بوسیدم.
تموم احساساتم و تو چشم هام ریختم از پایین به مردمک های لرزان طوسی خوش رنگش خیره موندم ضربان
قلبم اوج گرفت.
آرام دم گوشم زمزمه کرد : پس گفتی حالت خوبه.
در چشم برهم زدنی پاهام دیگه زمین و لمس نمی کرد محلفه روی زمین افتاد. پاهام و غیر ارادی دور کمرش حلقه
کردم با نیش باز شده نگاهش کردم با هم روی تخت فرود اومدیم.

1403/08/02 18:01

پارت504
خودش و بالاکشید و گاز آرومی از چونه ام گرفت انگشتان دستش و داخل انگشت هام قفل کرد.
زمزمه کرد : دلم نمی خواد امشب تموم بشه اخ که میترسم بخوابم و صبح پاشم ببینم همه اش خواب بوده.
لبم و گاز گرفتم : منم نگرانم.
موهام که تو صورتم ریخته بود و با دست کنار زد : نگران چی؟ هر چی هست و می تونی به من بگی ؟
دستم بالا اومد و استخون گونه اش و لمس کردم.
کف دستم و بوسید : من اینجام که نذارم هیچی اذیت کنه بگو چی شده عزیزم ؟
صادقانه گفتم : اگه یه روز دوستم نداشته باشی یعنی اگه یه روز بشه دیگه منو نخوای دلت باهام نباشه.
اخم کرد : اینا چیه بهش فکر می کنی! در جوابتم باید بگم امکان نداره علاقه من به تو تموم بشه .
با در موندگی گفتم : من خیلی از زوج ها رو دیدم که عاشق هم بودن ولی سر سال نشده طلاق گرفتن.
کلافه نگاهم کرد : امشب جای این حرف ها نیست علاقه من به تو مال یکی دو روز نبود که با یه نگاه عاشق بشم با
یه بغل فارغ پس فکر های الکی نکن.
چیز جدیدی کشف کرده بودم علاق اش مال یکی دو روز نبوده پس مال کی بود ؟
چشم هام باریک شد : از کی فهمیدی بهم علاقه داری ؟
روم خم شد و بینیم و بوسید : الان وقت این حرف ها نیست.
انگشت هاش با شیطنت روی گردن و شونه ام حرکت کرد.
دست هام و روی سینه اش فشار دادم عقب زدمش : من می خوام الان بدونم کی فهمیدی دوستم داری ؟
وقتی دید کوتاه بیا نیستم کنارم طاق باز دراز کشید سمتش چرخیدم ساعد دست هام و روی سینه اش گذاشتم.
- بگو جاوید کنجکاو شدم.

1403/08/02 18:10

پارت506
جاوید : خود خودتی ماه پیشونیم.
سوال های بیشتری برام شکل گرفت : اون موقع کنجکاوی نکردم چون فکر می کردم به من مربوط نمیشه ولی حالا
میشه چی فهمیده بودی چرا نمی تونستیم با هم باشیم؟
پوفی کشید : لطفا بی خیال گذشته شو حالا که دارمت مهم اینکه من دیگه جاوید سیزده سال پیش نیستم.
چرخید روم قرار گرفت: خوب فکر کنم خیلی حالت خوبه منم پر انرژی...
می دونستم می خواست بحث و منحرف کنه یه چیز و از من داشت قایم می کرد یه چیز که مطمئن بودم ازش سر در
می اوردم.
خمیازه کشیدم : وای نه من انرژیم ته کشیده.
تیغه بینیش و از زیر چونه ام تا گودی گلویم کشید : یکم بیدار بمونیم .هووووم ...
بدنم زیر صدم ثانیه دوباره گر گرفت.
تو صدام تموم نازم ریختم : می خواستم دوش بگیرم.
با صدای گرفته ی زیر گوشم زمزمه کرد: یکم دیگه بمون با هم دوش میگیریم امشب فقط می خوام بغلت کنم بهت
نشون بدم چقدر خاطرت و می خوام.
***
حوله پیچ شده به لباس های زیر ستی که جاوید برایم روی تخت گذاشته بود چشم غره رفتم بدون تعارف سر
چمدونم رفته بود.
غر زدم : ماموت فضول ، چه خوش اشتها هم هست.
صدای آب نشون می داد هنوز زیر دوش آب لباس های که برام گذاشته بود و پوشیدم یه نیم تنه به تن داشتم و
دامن کوتاهی که به سختی رون های پام می پوشند یه جورایی خجالت می کشیدم اینجوری جلوش بچرخم اگه
لباس هام و عوض می کردم ناراحت می شد.
غر زدم: خجالت نداره شوهرم دیگه غریبه که نیس

1403/08/02 18:52

پارت507
کیف لوازم آرایشم برداشتم در اتاق رختکن باز کردم مطمئن شدم که خالی جلو روشویی ایستادم خط چشم نازکی
پشت پلکم کشیدم نیم رخم و تو آینه چک کردم تا مطمئن بشم خط چشم هام یکی اند.
با صداش تو جام پریدم : به نظر من که بدون آرایش خوشگل تری.
اصلا متوجه قطع شدن صدای آب نشدم. حوله سفیدی به تن داشت و کنار چهار چوب در ایستاد بود.
پشت چشمی براش نازک کردم : یعنی با آرایش زشتم؟
نگاهش که روی تنم می چرخید مور مورم می کرد.
پشتم ایستاد دست هاش کنار پهلو هام نشست و بغلم کرد.
چونه اش و روی شونه ام گذاشت : با آرایشم خوشگلی.. اصلا مشکل اصلی من اینکه خوشگلی..
خندیدم : چه مشکل بزرگی...
اهوووم کشیده ای گفت و گردنم و بوسید: موهات و به خاطر من مشکی کردی؟
بهش تکیه زدم خنکی حوله اش هم باعث نمی شد کمی از دما بدنم پایین بیاد.
با ناز سرم روی شونه مخالفم کج کردم : دوستشون داری؟
نفسش و سنگین لابه لای موهام فوت کرد : دوستشون دارم؟ عاشقشونم.
با تیغه بینیش پشت گردنم و لمس کرد برخورد نفس هاش با پوستم باعث شد تو خودم جمع بشم : وای جاوید
قلقلکم میاد.
صدای آروم خنده هاش لبخند روی لبم می اورد. حالا که میدونستم سالهاس بهم علاقه داشت حس عجیبی پیدا
کرده بود که ازشون سر در نمی اوردم.
- بریم بیرون
روی بازوم ردی از دندون هاش گذاشت : من که ترجیح میدم تو تخت بمونیم این دو روز...
- به خواست شما نیست که آقای دکتررر...

1403/08/02 18:57

پارت508
دست هاش و دور شکم تختم حلقه کرد : پس الان ناهار سفارش بدم تو یکم جون بگیری دست هات میلرزه بعد
میریم بیرون باشه فرمانده ؟
خودم و لوس کردم : من گشنه ام نیست.
دروغ می گفتم مثل چی! فقط می خواستم کمی خودم براش لوس کنم.
ابروهاش درهم شد : قربونت بشم دیشب خونریزی داشتی. بدنت الان ضعیفه نمیخوای که بری زیر سرم.
بی اختیار نگاهم دزدیدم عذاب وجدان گریبانم بود.
جاوید فکر کرد از حرفش خجالت کشیدم.
لبخند بی جونی زدم: راستی گوشیم و کجا گذاشتی ؟
جاوید : تا تهران گوشی بی گوشی...
- آخه مامانم نگران میشه بهش زنگ بزنم بگم سلامتم...
جاوید خندید : مگه قرار بود سالم نباشی.
باشیطنت ابرو بالا انداختم : آخه مامانم اعتقاد داشت تو چهار برابر منی .. منم لاجون .. دیگه دیگه...
خندید : باشه فقط دو دقیقه وقت داری گفتم این دو روز مال منی.
منتظر شدم رهام کنه ولی اقدامی نکرد از داخل آینه دیدم که از بالا نگاهش به بازی یقه لباسم.
با ارنج به شکمش کوبیدم: بد نگذره ...
نیشش شل شد :برو زنگت بزن
***
- مامان گفتم خوبم.
سمن : صبحونه چیزی خوردی ؟ دیگه خون ریزی که نداری؟

1403/08/02 19:02

پارت509
از خجالت سرخ شدم و خوشحالم مادرم کنارم نیست که صورت خجالت زده ام و ببینه به دروغ گفتم:
- مامان باید برم جاوید صدام می کنه.
سمن : باشه مامان جان برو مراقب خودتم باش.
صفحه اینستاگرام و باز کردم قرار بود آفرین عکسی از عقدم و روی صفحه اصلیم بذاره تا شایعه ها تموم بشه ولی
آفرین یادش رفته بود قسمت نظرات ببند.
وسوسه شدم نظر بقیه رو راجب خودم بدونم روی مبل نشستم کامنت ها رو باز کردم هر چی می خوندم از کارم
پشیمون می شدم.
جاوید : زنگ زدی ؟
- جاوید من دیشب زشت شده بودم؟
چشم هاش گرد شد : چی میگی تو ؟
لب و لوچه ام و آویزون کردم : ایناها مردم گفتند خیلی زشت شدم.
پیشونیش چین افتاد : یعنی چی ؟
- آفرین یه عکس از مراسم عقد گذاشته تو صفحه ام ...
اجازه نداد ادامه بدم : چه عکسی ؟
قبل اینکه اجازه حرف زدن بهم بده گوشی موبایل و از دستم گرفت و اخم هاش بیشتر توی هم رفت.
جاوید: موهات که مشخصه ... لابد الان همه جا هم پخش شده.
دستش و گرفتم کشیدمش سمت خودم کنارم نشست.
- آقای دکتر یادت رفته با یه بازیگر ازدواج کردی باید عادت کنی؟
لبش کج شد : نمی تونم. دلم نمی خواد.

1403/08/02 19:16

پارت510
شبیه پسر بچه های تخس شده بود لبخند بی جونی زدم حرف های دیگران روم تاثیر گذاشته بود.
آهی کشیدم : به نظر خودم که دیشب خیلی خوشگل شدم رنگ موهام بهم نمیاد یعنی ؟
صفحه رو بست : پاشو فکر های بی خود نکن مهم اینکه به چشم من زیبا ترین عروس دنیا بودی نظر بقیه مهمه؟
نیشم شل شد : نیست.
گونه ام بوسید : آفرین عزیزم پاشو دیگه هم به این چیز ها فکر نکن.
در سویت و زدن : پاشو غذا اوردن.
سر تکون دادم : بذار جواب دوتا از همکارهام بدم تبریک گفتن.
گوشی به دست سمت تراس رفتم جاوید ظرف غذا ها رو روی میز تراس چیده بود که رو به دریا بود.
تنها یه شلوارک به تن داشت و بالا تنش برهنه بود روی صندلی چوبی ولو شده بود و پاهاش و روی نرده ها گذاشته
بود و چشم بسته بود.
داشت با گوشی موبایلش با کوشا صحبت می کرد داشت به کوشا تذکر می داد سر وقت بخوابه از نورا می خواست
که غذاش و بخوره و لجبازی نکنه به پدرانه هاش لبخند زدم شاید اگه منم پدری مثل جاوید داشتم که کمی دلسوز
بود کمی حواسش به بچه هاش بود هیچ وقت همچین گذشته تلخی گریبانم نمی شد.
گوشیم و لبه میز گذاشتم از دیشب دیگه احساس نزدیکی زیاد با جاوید می کردم با شیطنت روی پاش نشستم.
چشم هاش باز شد.
لبخند کم رنگی از روی لب هاش گذشت و طوسی های خوش رنگش روم ثابت موندن.
جاوید : کوشا خیلی حواست به خواهرت باشه جایی تنها نمیری فهمیدی چی گفتم؟
پاکت ماست موسیر و که به عنوان مخلفات غذا آورده بودن برداشتم روکش درش و با انگشتم پاره کردم کشیده
شدن انگشت هاش روی موهای خیسم و دوست داشتم.
انگشتم ماستیم داخل دهنم گذاشتم دلم از گشنگی ضعف رفت با لذت چشم بستم.

1403/08/02 19:22

پارت511
جاوید: نه ما پس فردا صبح پرواز داریم من دیگه برم پس حواست به همه چیز باشه.
گوشی موبایلش و کنار گذاشت کمی تو جاش جابه جا شد و منو همراه خودش بالا کشید.
با سر به ظرف ماست اشاره کردم : می خوری ؟
انگشتم و گرفت و داخل دهنش کرد : حس می کنم از امروز عاشق ماست شدم.
خندیدم : یه چیز میگم ولی قول بده ناراحت نشی ؟
دست هاش از دو طرف پهلوم رد کرد سلفون سینی کباب ها رو باز کرد.
شونه بالا انداخت : من که نمی دونم چی می خوای بگی پس نمی تونم قولی بدم.
با لبام براش شکلک در آوردم : یه وقت به خاطر دل من نگی باشه ها ... گناه!
ریز چونه ام بوسید : حالا شما بگو سعی می کنم ناراحت نشم ولی قولی در کار نیست.
به پهلو شدم و آرنجم و به سینه اش تکه دادم : جاوید حس نمی کنی دیگه وقتش اجازه بدی کوشا کمی مستقل
رفتار کنه.
تکه ای از کباب و به سر چنگالش زد و جلو دهن من نگه داشت : جواب نمیدی ؟
جاوید : بخور جوابت هم نه ، چیز دیگه ی هم هست.
با حرص گازی به کباب زدم : به کلماتی که بار مثبت دارند حساسیت داری؟
دستش دور لختی کمرم حلقه شد : من نمی تونم بچه هام به امان خدا رها کنم پس این موضوع تموم شده اس.
- باشه... اینجا با هم بحث نمی کنیم ولی برگشتیم مفصل راجبش حرف میزنیم.
جاوید : جواب منم تغییر نمی کنه.
با عشوه قری به گردنم داد: منم روش های خودمو برای قانع کردنت دارم.
پشت گردنم بوسید : من عاشق روش هاتم خوشگل خانم.

1403/08/03 03:36

پارت512
لقمه ای برام گرفت و به دستم داد : بخور جون بگیری.
با لرزش گوشیم نگاه هر دو سمت گوشیم کشیده شد و با دیدن اسم هومن اخم های جاوید توی هم رفت قبل اینکه
دست دراز کنم گوشیم و از روی میز برداشت با چشم های طلبکاری نگاهم کرد.
گوشی روبه رو تکون داد : الان واسه بحث کاری زنگ زده دیگه؟
از لحن طعنه آمیزش اصلا خوشم نیومد.
- اگه اجازه بدی جواب بدم میفهمیم چرا زنگ زده.
با گوشی موبایل کنار شقیقه اش خاروند : لازم نکرده.
خودش تماس و برقرار کرد : بفرمایید؟
دهنم از این همه پروی باز موند و یه جورایی بهم برخورد اخم هام و توی هم کردم.
جاوید : سلام مچکرم... نه ایران دستش بنده در خدمتم.
چشم غره ای به خاطر دروغ گفتنش بهش رفتم با قهر از جام بلند شدم روی صندلی کناریش نشستم چینی از سر
دقت روی پیشانیش نشست.
گودی چونه اش خاروند : کی ؟ اصلا فهمیدن کی بوده ؟
...-
جاوید : دلیلش و پرسیدن چرا این کار کرده ؟
از صحبت هاش هیچی دستگیرم نشد .
لب زدم : چی شده ؟
سرش تکون داد و بلند شد : که این طور... ما که الان تهران نیستیم ولی وقتی برگشتیم حتما اقدام می کنم.

1403/08/03 03:38

پارت513
جاوید : باشه پس شماره من داشته باشید.
گوشی و قطع کرد به زمین خیره شد.
- چی می گفت ؟
حواس پرت نگاهم کرد : چی ؟
کلافه شدم : پرسیدم هومن چی می گفت ؟ چی شده ؟
جاوید کنارم نشست : ایران تو الیکا میشناسی ؟ الیکا اکبری؟
- آره ... تو پروژه قبلی با هم همکار بودیم. چطور ؟
جاوید گوشیم روی میز گذاشت : هومن کلانتری بود کسی که یواشکی ازمون عکس گرفته بود و دستگیر
کردن هومن میگه مرد اصلا کارش همینه دفعه اولشم نسیت اعتراف کرده الیکا اکبری استخدامش کرد.
چند بار پشت سرم هم پلک زدم : اخه چرا؟ ما که با هم مشکلی نداشتیم.
جاوید : حالا برگشتیم باید شکایت کنیم. بعدش می فهمیم داستان چیه!
اه کشیدم : حالا بذار برگردیم.
بعد چشم غره ی بهش رفتم : ببینم خوشت میاد من جواب همکارات و بدم.
ظرف غذاش و جلو کشید : جواب همکارهای زنم و می تونی بدی.
چپ چپ نگاهش کردم : اصلا خانم های همکارت چرا باید به تو زنگ بزنن؟
شونه بالا انداخت : همکارهای مردت چرا با تو تماس می گیرند به همون دلیل.
از جام بلند شدم : من سیر شدم.
پشت بهش کردم برای دومین بار بغلم کرد.
جیغ کشیدم : وای جاوید چیکار میکنی.

1403/08/03 03:41

پارت514
صداش خش داشت : ولی من هنوز ازت سیر نشدم.
***
&جاوید&
در ورودی خونه رو باز کرد انگشت هاش و روی پلک ها و شقیقه های دردناکش کشید سرش نبض میزد و بدنش
داغ داغ بود شاید یه دوش آب می تونست آرومش کنه ولی مثل اینکه امروز همه چیز دست به دست هم داده بود تا
روزش و واسش برزخ کنه.
صبح قبل اینکه سری به کلینیک بزنه رفته بود کلانتری تا شکایت کنه با خوندن اعترافات الیکا اکبری رنگ و
روش از فشاری که برای آروم کردن خودش آورد بود به زردی میزد فشارش دوباره بالا رفته بود.
سویچ و کلید خونه رو با صدا روی میز پرت کرد و کیفش و کنار در گذاشت.
کسی خونه نبود ایران صبح فیلم برداری داشت و دیگه باید می رسید کوشا مدرسه بود و نورا خونه مادرش سر
یخچال رفت و شیشه آب و یه سر بالا رفت تا کمی از حرارت بدنش کم کنه دکمه یقه پیراهنش و باز کرد کلمه
دوست دختر تو سرش رژه می رفت و بهش دهن کجی می کرد.
با صدای ایران از آشپزخونه خارج شد.
ایران جلو در ایستاده بود داشت پالتوش و از تنش در می اورد.
ایران : جاوید کجایی؟
دست به سینه یه چهار چوب آشپزخونه تکیه داد.
ایران با دیدنش لبخند زد : اینجایی؟ چرا امروز زود اومدی؟
آروم و خونسرد رفتار کردن کار سختی بود : سر کار خوش گذشت؟
لحنش زیادی طعنه داشت زیادی کنایه آمیز بود : منظور؟

1403/08/03 03:43

پارت515
لب هاش شبیه به پوزخند کج شد : که منظورم چیه ؟ میدونی امروز کجا بودم ؟
با اخم نگاهش کرد : جاوید چرا درست حرف نمیزنی؟ اگه چیزی که من باید بدونم لطفا درست بدون کنایه بگو؟
بی تعارف گفت : این دختر الیکا چی میگه ؟
خنده روی لب هاش ماسید : چی گفته ؟
لحنش سردش دست خودش نبود : تو بگو داستان چیه ؟
ایران و از حفظ بود اگه از هیچی خبر نداشت امکان نداشت بی حرف و دست پاچه فقط نگاهش کنه.
- خب؟
شالش و از دور گردنش آویزون بود آزاد کرد : واقعا نمی دونم داری از چی حرف میزنی؟
سر تکون داد : پس واضح میگم چون این کلمه بدجور داره اذیتم می کنه قضیه این دوست دختر چیه ؟
خنده مصنوعی کرد : دوست دختر! نمیدونم؟
سمت پله ها رفت : ناهار خوردی ؟ من که خیلی گشنمه برم لباس عوض کنم بیام یه فکر به حال ناهار بکنم.
جلو رفت و قبل اینکه ایران پاش و روی پله بذاره دستش و گرفت سمت کاناپه هدایتش کرد.
بالا سرش ایستاد : دارم سوال می پرسم پس جواب درست می خوام میشنوم ؟
دست های ایران مشت شد : این چه رفتاری جاوید! مگه من بچه ام! اصلا سوالت و درست بپرس ببینم دردت چیه باز
بد اخلاقیت و برای من اوردی ؟
می دونست تا بنا گوش سرخ شده : که دردم چیه ؟ امروز صبح رفتم کلانتری میدونی این دختر چی گفته ؟ برای
چی این کار کرده ؟ تو اعترافاتش نوشته خیلی وقت بود عاشق دوست شما جناب هومن خان بوده چون می خواسته
دوست دختر هومن و از چشمش بندازه این کار و کرده خب حالا می خوام درست جواب منو بدی چرا این دختر
فکر می کنه تو ...
مکث کرد حتی گفتنه این جمله براش سخته : که تو دوست دختر هومن بودی؟

1403/08/03 03:46

پارت516
روی فعل گذشته تاکید کرد.
اخم کرد : باورم نمیشه داری همچین سوالی ازم می پرسی؟
دستش و پشت گردنش کشید : باورت بشه حالا جواب منو بده؟
ایستاد : چرا از خودش نپرسیدی ؟ مگه من مسئول تفکرات دیگرانم من چه می دونم!
بازوش و گرفت : نه مسئول نیستی ولی حتما جوری رفتار کردی که باعث شده همچین فکری کنه.
دهن ایران و باز بسته شد ولی حرفی نزد.
مژه هاش خیس شد : دستت درد نکنه تو که اصلا به من اعتماد نداری چرا باهام ازدواج کردی ؟
پسش زد : برای خودم متاسفم.
نگهش داشت : دارم حرف میزنم.
جیغ کشید : حرف نمیزنی تهمت میزنی . خجالت نمیکشی ناسلامتی من زنتم دوست دخترت نیستم که بهم اعتماد
نداری.
پسش زد و این بار نگهش نداشت : ایران...
با بغض گفت : ایران چی ؟ واقعا ازت توقع نداشتم جاوید...
این و گفت و از پله ها بالا رفت.
روی مبل نشست واقعا بابت رفتار احمقانه اش حالش از خودش بهم خورد نمی دونست چرا وقتی پای ایران
وسط بود منطقش نم می کشید چه جوری باید به ایران می فهموند کم کم داشت به اسم هومن به هرچی که به این
مرد ختم می شد آلرژی پیدا می کرد.

1403/08/03 03:49