پارت570
جاوید : ایران چی داره اذیتت می کنه؟ واقعا نگرانم کردی.
- الان نه یعنی وقتی تنها بودیم می خوام که حرف بزنیم نمی خوام کسی چیزی بفهمه.
گوشه چشماش به خاطر اخم هاش چین افتاده بود : همین الان میگی تا اون موقع من دیونه میشم.
دستم روی گونه زبرش کشیدم : وقت می خوام قول میدم همه چیز بگم فقط بهم وقت بده.
جاوید : مشکلی برات پیش اومده؟ چه میدونم کسی داره اذیتت می کنه؟ حالت که خوبه ؟
این مرد فکرش کجاها که نمی رفت : من خوبم چیزی که می خوام برات تعریف کنم مربوط به بعد جدا شدنم پس نگران نباش.
نفس سنگینی کشید : مطمئن باشم الان مشکلی نداری ؟
خواستم بحث عوض کنم: مشکل که نه ولی فکر کنم زیاد تو اتاق موندیم کم کم میان دنبالمون ها!
هنوز نگران نگاهم می کرد سرم و جلو بردم بوسیدمش : باور کن هیچ مشکلی نیست.
جاوید : فکرم مونده پیشت می خوای همه خوابیدن بریم بیرون حرف بزنیم.
ایستادم دستش کشیدم : گفتم میگم ولی الان نه پاشو بیا دیگه.
با بلند شدن صدای گوشیش دستش و ول کردم براش پیامی اومده بود.
- کی بود ؟
با ناخون چونه اش خاروند : فردا باید یه سر برم دانشگاه فقط فکر کنم دیر بشه میشه لطف میکنی بری دنبال کوشا؟
- شدنش که میشه کارم تا اون موقع تموم میشه ولی فکر نمی کنی دیگه باید بذاری خودش بره بیاد؟ مدرسه کوشا
سه تا کوچه با خونه بیشتر فاصله نداره.
قاطع گفت : نه دلم نمی خواد سر ظهر تنها برگرد خونه مهم نیست اگه نمی تونی...
کلافه نگاهش کردم : من گفتم نمی تونم؟ میرم ولی این مدل رفتار با یه پسر نوجوون نیست خوبه کوشا دختر نیست
وگرنه تو خونه قفل زنجیرش می کردی.
1403/08/06 03:23