پارت622
جرات بلند کردن سرم نداشتم: من التماسش کردم گریه کردم جیغ زدم کمک خواستم ولی نشد نتونستم خودمو نجات بدم سرمو کوبید به دیوار گیج شدم دیگه توانی برای تقلا نداشتم ولی باز سعی کردم عقب بکشم ولی نمیذاشت سرم محکم تر به دیوار کوبید
حالا داشتم هق هق می کردم بالاخره جرات رو درو شدن با چشم هاش پیدا کردم کنار خورده شیشه های مجسمه
نشسته بود پلک نمیزد فقط فقط نگاه می کرد خالی از هیچ حسی تو چشم هاش فقط نگاهم می کرد.
ادامه دادم تک تک صحنه دوباره تو سرم تکرار شدن : انقدر سرم و به دیوار کوبید که حس کردم مرگم نزدیک دیگه
نتونستم پسش بزنم دیگه نشد جیغ بزنم کمک بخوام از پا در اومدم
حتی کوچکترین تکونی نمی خورد فقط نگاهم می کرد: من تلاشم کردم تا خودم نجات بدم.
حرف های که مدت زیادی بود قورتشون داده بودم بالاخره بالا آورده بودم.
- چیزای که بعدش یادم همه گنگ بود. صدای داد فریاد صدای آژیر پلیس بعد خودم تو بیمارستان دیدم هومن
کنارم بودم تا هفته های اول حرفم نمیزدم. هومن نه شماره ای از خانواده ام داشت نه آدرسی بعدها خودم اجازه
ندادم کسی بفهمه چه حقارتی کشیدم نمی خواستم حتی یه نفر بفهمه چجوری خورد شدم تو دادگاه تونستم ثابت
کنم اون مرد بهم ...بهم تجاوز کرده.
چرا هیچی نمی گفت؟چرا عصبی نمی شد؟ چرا داد نمیزد؟ نمی دونستم باید ادامه بدم یا نه؟
- تو دادگاه فهمیدم تو گذشته مظنون به چند تجاوز بوده ولی تبرئه شده بود دادگاه محکومش کرد به پونزده سال
زندادن پونزده سال مجازات کسی بود که روح منو کشته بود زخم هام التیام پیدا نکرد برای همین تصمیم گرفتم
تمومش کنم هر چی قرص پیدا کردم خوردم اما فقط دچار مصمومیت دارویی شدم زنده موندم شیش ماه بستری
بودم تنها کسی که اون روزها کنارم بود هومن بود بدون هیچ چشم داشتی تا مدت ها نمی تونستم با دنیای بیرون
ارتباط برقرار کنم می ترسیدم از همه مرد ها می ترسیدم باز هومن بود که کمکم کرد خودم و دوباره بالا بکشم اگه
هومن نبود منم نبودم خیلی سال پیش دوباره خودکشی می کردم.
نگاهش کردم دیگه نگاهم نمی کرد چشم هاش بسته بود دستش روی سینه اش گذاشته بود صورتش توی هم
رفته بود بس بود هر چی لازم بود گفتم : می دونم حقت بود قبل ازدواج این چیزها رو بدونی میدونم نباید چیزی
ازت پنهون می کردم الانم بهت حق میدم هر تصمیمی خواستی می تونی بگیری فقط ...
1403/08/08 03:27