The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

🩵رمان: #خدمتکار_عمارت

🩵 ژانر: #ارباب_رعیتی

🩵 نویسنده: #لعیا_لام

🩵 خلاصه:
دختری که به خاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه مشغول کار بشه که صاحب اون عمارت مردیه که.......

1403/08/09 22:36

#پارت6
بدون هیچ حرفی مچ دستمو گرفته بودو فشار میداد نفسم بند اومده بود...
وای خدا این روانی دیگه کی بود یواش یواش داشت اشکم دیگه درمیومد که
باصدای سردی گفت: بانو بهت نگفته که سرک کشیدن تو کارای ارباب عواقب بدی
داره؟!
گیج نگاهش کردم ؛بانو کی بود!؟
همونطور ک نشسته بود برگشت و دستمو یه دفعه کشیدپرت شدم طرفش؛ و
ازاونجاهم که یقم افتضاح باز بود به عبارتی انگار سرش افتاد لای سینه هام...
باشک داشتم نگاش میکردم و قادر به انجام کاری نبودم لیسی بین سینه هام زد و
خیلی ریلکس سرشو بالا گرفت و باسردی تمام گفت: یباردیگه ببینم تو کارام سرک
میکشی تو حیاط همین عمارت فلکت میکنم بعدم میدم تک تک نگهبانای عمارت
مث سگ بکننت ...
مچ دستم هنوز تو دستش بود بااون یکی دستشم سینمو تو مشتش گرفتو فشاری
بهش دادو عقب هلم داد و باصدای سردترازقبلش گفت:
گمشو ازجلوی چشام دختره ی چندش...
با شک و ترس دوقدم ازش فاصله گرفتم و باتمام توان از اتاق غذاخوری دویدم
بیرون جای زبونش روی سینم هنوز داغ بود و دست و پامو شل میکرد وقتی یادش
میوفتادم اولین بار بود همچین حسیو تجربه کرده بودم!
اما ترسیده بودم خیلیم ترسیده بودم ترسم ازین بود که بلایی سرم بیاره و آب ازآب
تکون نخوره کسی هم نفهمه یعنی باید از اینجا میرفتم...
خاک تو سرت ماهک بدبخت کجاقراره بری؟؟
بااین فکر یادم افتاد که امروز قرار بود برم و وسایلمو جمع کنم به طرف سر خدمتکار رفتم تاازش اجازه بگیرم...

1403/08/10 03:07

#پارت7
با عجله و هول ب سمت آشپزخونه دویدم و پیش همون خانومی رفتم ک ارباب بانو
صداش زده بود ...
سرش گرم کار بود با من و من صداش کردم برگشت و سوالی نگام کرد ؛عزمم و
جزم کردم و با صدایی ک از اضطراب گرفته شده بود گفتم: امکانش هست من جایی
برم و بیام؟
کار واجبی دارم...
نگاه سرد و چپی انداخت بهم سرشو برگردوند و همونطور ک مشغول کارش بود
گفت:ایرادی نداره...دوساعت دیگه عمارت باش!
با استرس ازش تشکر کردم و از آشپزخونه خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم و بعد از
اماده شدن به سرعت به سمت در خروجی عمارت حرکت کردم!
ب سرم زده بود قید کارمو بزنم و دیگه به اون عمارت منحوس برنگردم اما ب این
فک میکردم که کجا رو دارم ک برم ؟!
به سمت خونه اجاره ایم رفتم و بعد از کلی چک و چونه زدن با صاحب خونم
چندرغاز پول پیشی که دستش داشتمو ازش گرفتم از اونجا دراومدم ...
تقریبا هوا تاریک شده بود ک ب عمارت رسیدم؛همین که پام و داخل عمارت
گذاشتم ....

1403/08/10 03:10

#پارت9
باکشیده شدن شلوارم به پایین نفسم رفت و جیغ خفه ای کشیدم وااای خدای من
چه غلطی داشت میکرد منی ک تابه حال یه مرد حتی زانومم ندیده بود الان یه مرد
آشغال روانی منو داگی کرده بود و شلوارمو کشیده بود پایین تاجیغ کشیدم خواستم بلندشم یه دستشو گذاشت روکمرم احساس شرم میکردم دیگ یواش یواش
داشتم به غلط کردن میوفتادم ک باصداش که زیرگوشم بازمزمه حرف زد قلبم
ضربانش رف بالا!
_ *** امشب باکاری که کردی قبرخودتو کندی
وبعد باضربه محکمی که به پشتم خورد جیغم بلند شد
_ آقا توروقران من کاری نکردم خبرندار...
تاخواستم جملم و کامل کنم باضربه بعدی که به نسبت محکم ترازقبلی بود صدام
خفه شداونقد دردو سوزش داشتم ک نمیتونستم حتی دیگه التماس کنم پشتم
افتضاح میسوخت و بیخبر از هرجایی منه بدبخت داشتم مجازات و تنبیه میشدم
باصدای بلند تری درحین زدن ضربه های بعد باعربده گفت
_ حالا کارت به جایی رسیده که ازعمارت من دزدی میکنی بدبخت بگو کی تورو
فرستاده هرزه
باکلمه آخری ک بهم نسبت داد اشکم از حقارت روگونه هام سرازیر شد
_ به قران ارباب من خبرندارم نمیدونم اصن قضیه چیه من از بانو اجازه گرفتم که
فقط ...
بالگد محکمی ک به پهلوم خورد خفه شدم و ازدرد لبمو گزیدم تاصدام بالا نره.
دردش وحشتناک بود همونجاپایین تخت ازدرد افتادم که اروم خم شد روم و
باحرفی که زد تمام بدنم یخ زد و ارزو کردم ای کاش تا فردا منو کتک بزنه ولی این
کارو باهام نکنه....

1403/08/10 03:19

#پارت10
&ارباب سیاوش&
+امشب مثل سگ میکنمت میفهمی؟؟؟
کاری میکنم که از کردت پشیمون بشی
وبلافاصله بدون اینکه بهش اجازه بدم حرفی بزنه پرتش کردم رو تخت و تابه خودش
بیاد شلوارشو کشیدم و کامل ازتنش دراوردم.
جیغو دادش رفت هوا ولی واسم ذره ای اهمیت نداشت تاوان خیانت به من همین
بود شورتشو کشیدم پایین بادیدن پایین تنش منی ک معمولا بامعاشقه های طولانی
بعدازنیم ساعت تازه تحریک میشدم ولی بادیدن لای پای این دختر هوش از سرم
پرید وای خدای من...
از غفلتم استفاده کرد و باجیغ پرید طرف در
ومن گیج هنوز توفکر لای پاش بودم بادیدن جیغ و دادش پشت در
خنثی نگاهش کردم چون اون درو قفل کرده بودم و من تا نمی خواستم کسی نجاتش
نمیداد.
باگریه خودشو مچاله کرد وگفت
_ بقران من خبرندارم اقا اگرم کاریه من گوه خوردم توروخدابامن کاری نداشته
باشین من دخترم توروخدااا بی آبروم نکنین...
بدون فکر ریلکس از جام بلند شدم و گفتم
+ ازپشت
انگار همین حرفم کافی بود که گریش شدت بگیره نمیدونم چم شده بود که
میخاستم جدا از کاری که امشب کرده طعمشو بچشم
بازوشو گرفتم و کشیدم ک بااصرار خودشو چسبوند زمینو همونطور پشت هم گفت
_ اقا تو روخداا به من رحم کنین من کسیو ندارم توروخدا منه بی کسو بی آبرو
نکنین...
دیگ صبرم لبریز شد با خشن ترین لحن زیر گوشش غریدم
+ *** میگم باجلوت کاری ندارم خودت میدونی که تامن نخوام جایی نمیتونی
بری و کسیم کمکت نمیکنه پس تانظرم عوض نشده و ازجلوکارتو نساختم گمشو
روتخت.
باگریه و عجز نگاهم کرد که باسردی تمام باسر به تخت اشاره کردم دختر بدبختم از
ترس اینکه من باز پشیمون نشم اروم و لرزون باپایین تنه لخت به طرف تخت رفت
از پشت نگاهش کردم واقعا منظره زیبایی بود امشب واس این دختر خوابایی داشتم...

1403/08/10 03:27

#پارت12
_زودباش همش و میخوام...زووود باش...
با گریه کامل روش نشست .
دستش دور گردنم حلقه شد و هق هق گریه اش توی گردنم خفه شد...
دستمو به لبه های پشتش رسوندم و بالا و پایین کردم.
_توروخداااا ...درد داره اقا نکن...اخ..
_هیییییش.. هیچی نگو فقط صدات در نیاد...
تندتر این کارو انجام دادم که دیگه گریه هاش به جیغ تبدیل شده بود.
بالاخره به اوج رسیدم و تمامش و پشتش خالی کردم.
بی حال بودم و اما هنوز اجازه اینکه از روم بلند بشه رو بهش نمیدادم.
_بتمرگ سرجات نمیخوام تکون بخوری از جات....
کم کم که کوچیک و کوچیکتر میشد، اون دختره هم دردش کمتر میشد اما گریه و
هق هقش هنوز پابرجا بود این دختر امشب زحمات چندماهمو به باد داد بی شک
این تنبیه کمش بود....
هنوز روم بود و انگار هنوز درد داشت چون همش گریه میکرد با مظلومیت سرشو
گذاشت روسینم و هق هقشو خفه کرد انگار ناامیدترشده بود
نمیدونم چراحس خاصی نسبت به این خیانتکار داشتم شاید چون اولینش بامن
بود|:
&ماهک&
دردداشتم افتضاح از طرفی هم باکار نکرده به این شدت تنبیه شده بودم پایین
تنمو از درد نمیتونستم تکون بدم و اون نامرد هم نمیذاشت اون عضو چندشش از
داخلم دربیارم
من باید ازاینجا برم فردا اول وقت
وقتی به خودم اومدم که از درد سرم و روسینش گذاشتم و اونم بی خیال تر ازهرجایی
چشاشو بسته ولی معلوم بود خواب نیس با صدای آرومی گفتم:
_ من فردا از اینجا میرم ولی شماهم یه روز تقاص این کارتونو پس میدین که بی
گناه منو مجازات کردین
باشنیدن صدام سرشو بلند کرد و انگار دردش تازه شده باشه منو به ضرب از خودش
جداکردو انداخت زمین دیگ ظرفیتم واس درد کشیدن امشب تکمیل بود با صدای
بی جونی اخی از دهنم دررفت که با عصبانیت اومد طرفمو طره ای از موهامو داخل
دستش گرفت و کشید زیر گوشم گفت
+ تو فک کردی من میزارم ادم خیانتکاری مث تو از دستم به همین آسونی لیز
بخورع و بره؟هه! هنوز منو نشناختی تو باید اونقد اینجا درد بکشی تااسم بقیه هم
دستاتم بگی و تا وقتی هم نگفتی مجبوری هرشب مثل سگ سرویس بدی حالا ام
پاشو گمشو بیرون حالم بهم خورد.
باجیغ گفتم:
_ داری درمورد چی حرف میزنی روانی بدبختتتت میگم خبر ندارم میفهمی؟؟؟نه تو
بیمار چه میفهمی...
بااین حرفم باخشم موهامو کشیدو باکاری که کرد جیغ بلندی کشیدم نفسام به شمار افتاد...

1403/08/10 03:44

#پارت13
باپاش لگد محکمی به باسنم زد ک جیغم گوش خودمو درداورد از درد دیگ نفسم
بالا نمیومد لگدی به پهلوم زد و گفت:
+ دارم میرم حموم برگشتم تن لشتو جمع کنی از اینجا.
بعدم به طرف حموم رفت و درو کوبید منم با تنی لرزون لباسامو برداشتم و باگریه
لباسای پارروتنم کردم و به طرف دررفتم
&سیاوش&
نمیدونم چراحس خوبی داشتم اصن به طرز بچه گونه ای ازاین دختر خوشم اومده
بود بدن بی نظیری داشت ولی ای کاش یه جاسوس نبود یه دوش گرفتمو باعجله
ازحموم اومدم بیرون ک باجای خالیش مواجه شدم اه یادم نبود بهش گفتم بره
اشکال نداره فردا به حسابش میرسم کاری که کرده تاعمردارم از یادم نمیره
باتنی خسته سرمو رو بالشت گذاشتم و ازهوش رفتم.
صبح با صدای ارومی چشامو
باز کردم یکی از خدمه ها بود فکر کنم دخترخواهرخاتون بود دختره بی ریخت
بدون باز کردن چشام علامت دادم ک بره بازور بلند شدم هنوز ازخواب سیرنشده
بودم ولی باید اماده میشدم برم شرکت...
باخستگی سرمیز صبحونه نشستم خدمه ها باهول میدوییدن اینور اونورو وسایل
صبحونرو میچیدن جلوم بابی حوصلگی دستی به سرم کشیدم سرم دردمیکرد
بااعصابی خراب یهو داد زدم:
+بااااااانووو
که همه یهو از ترسشون خشکشون زد یه لحظه خندم گرف|:
بانو باهول دویید سمتم
= بله آقا؟
+ اون دختره عوضی کجاست درجافهمید اون دخترشبیرو میگم بالحن بی تفاوت
گفت:
= آقا حالش خوب نبود قرص دادن بهش خدمه خوابه تو اتاق
با بی حوصلگی گفتم:
+ صداش کن تا 5 دقیقه دیگه باید بایه مایو جلو استخر شخصیم باشه
بانو باتعجب نگاهم کرد!
راستیتش خودمم تعجب کردم این چه کصشری بود من گفتم
ولی خو گفته بودم دیگه با دست علامت رفتنو نشون دادم و دستمو به علامت 5
نشون دادم یعنی 5 دقیقه فقط وقت داره بعدم بی حوصله خواستم سرمو بزارم رومیز
که درست زمانی که میخاستم سرمو بزارم رو میز خدمه ای فنجون چای گذاشت رو
میز با اعصابی داغون فنجونو برداشتم و سمتش پرتاب کردم که اگه جاخالی نمیداد
میخورد فرق سرش باجیغی از جاش پرید. فریادم عمارتو پرکرد
+ کی.رخررر مگ کوری سرمو میخوام بزارم رومیز گمشو ازعمارت بیرووووون
اونم باترس دویید بیرون نمیدونم چم شده بود سردرد عجیبی گرفته بودم و اعصاب
خوردی و اتفاقات دیشبم بی تاثیرنبود میخاستم رویکی خالی کنم و اذیتش کنم و
چه کسی بهتر از اون دختره کثافت باعث و بانی این قضیه من اصلا اسمشم نمیدونستم

1403/08/10 03:52

#پارت14
ولی به گفته خواهرزاده بانو کار اون دختر بود پاشدم وبدون خوردن
صبحونه به طرف اتاقم رفتم و خواستم به یکی از خدمه بگم که وان و اماده کنه که
یادم افتاد که قراره بااون دختره تو استخر حال کنم|:
نیشخندی زدم و به طرف
استخرکه طبقه پایین عمارت بود رفتم و درحین رفتن به خدمه گفتم که صبحونمو
بیاره اونجا ازنقشه هایی که توسرم بود واس اون دختر دلم به حالش میسوخت/:
&ماهک&
باتکونای دستی با گیجی سرجام نشستم که نشستنم همانا و صدای فریادم بالا رفت.
_ اخخخخخ
بانو بااخم سری به تاسف تکون دادو گفت گمشو صورتتو بشور و موهاتو شونه کن
بیادنبالم و به یکی از خدمه که دم در مونده بود گفت:
= چن مدل مایو توری بردار ترجیحا سفید باشن آقاسفید دوست داره
متوجه حرفاشون نمیشدم و فقط توسرم میچرخید کِی ازاین خرابه فرار میکنم از
دردباسنم نمیتونستم روپام وایسم و انگار بانو هم از این فس فس کردنام خسته
شدکه به اون خدمه که میخواست از دربره بیرون اشاره زد و گفت
= بیا به این کمک کن اماده بشه.
هنوزم گیج بودم که با ضربه ای که به پشتم خورد بدنم از درد وارفت همون خدمه
ای بود که مصبب تجاوز دیروز از طرف ارباب بود.
_یالا راه بیفت سمت دستشویی هزار تا کار دارم.
منو تو دستشویی کرد درم روم بست.
بعد از کارهای مربوطه درو باز کردم بیرون اومدم که ارنجم توسط خدمه کشیده شد
منو روی صندلی گوشه اتاق گذاشت و شروع کرد موهام درست کردن از درد باسنم
به خودم ول میخوردم و سردردمم یه طرف که صدای بانو از پشت در بلند شد داد
زد: عطیه زود باش حالا که فهمیدم اسم خدمه عطیه است.
عطیه همینطور موهام از سر عمد میکشید
_بلند شو تموم شد و بعد رفت سمت پلاستیک مشکی رنگی و در آن را باز و لباس
خواب توری سفید رنگی را برداشت و پرت کرد به سمت صورتمو گفت عجله کن.
از در اتاق که اومدیم بیرون در اتاق بغلی باز شد و بانو اومد بیرون و اشاره کرد
همراهم بیاین از پله داشت میرفت پایین اون لحظه نمیدونستم بعد از این پله ها
چی در انتظارمه و گرنه هیچ وقت پامو روی اون پله ها نمیذاشتم...
همینجور که پله های آخر طی میکردم متوجه استخر بزرگی شدم که حتی از خونه
که توش زندگی میکردم بزرگ تر بود اول فکرکردم منو برای نظافت و تمیزی
اوردن ولی با برگردوندن سرم آقا رو دیدم که با شورت مایو دراز کشیده روی صندلی.
با دیدنش لرزش شدیدی بهم وارد شد
با هل دادنم به سمت جلو با زمین یکی شدم...

1403/08/10 04:00

#پارت15
خدمه من رو به جلو هل داد که کم موندبا کله بخورم زمین برگشتم پشت و
باخشم گفتم
_ داری چه غلطی می کنی؟!
بدون جواب دادن بهم بردم سمت رختکن و گفت:
= سریع باش ما وقت نداریم به چرندیاتت گوش بدیم لباس هات رو در بیار و مایورو
بپوش بدو دو دقیقه وقت داری.
با گیجی نگاهش کردم و گفتم:
_ داری چی زر میزنی مگه من اسکولم که لباسامو در بیارم؟
بازم جواب نداد دیگ کفرم دراومده بود از دست این کو.نی های زبون نفهم|:
یکمی با خودم فکر کردم نکنه اون ارباب باز می خواد با زور به من تجاوز کنه و
رابطه بر قرار کنه که یهو بانو گفت
= بدو دیگه دختره ی *** داری چه گوهی می خوری؟
برگشتم بهش گفتم:
_ من دارم چه گوهی می خورم زنیکه عوضی معلوم نی اینجا کدوم قبرستونیه
که شما اینجوری هستین.
یهو اومد سمتم و موهامو از ریشه گرفت و کشید منم که بدبخت تر از همه نه حال
داشتم با اون درگیرشم نه اینکه خودمو نجات بدم شروع کردم جیغ زدن که یهو
ارباب اومد گفت
+ دارین چه غلطی می کنین؟
من رو که دید یهو اخماش شدید تررفت تو هم و به بانو گفت
+ تو برو من خودم هستم میدونم چطور این گربه چمش خیانتکارو رام کنم
منم وحشت برم داشت هاج وواج فقط نگاه میکردم بانو که همراه اون خدمه عوضی
رفت باترس به ارباب نگاه کردم...
&سیاوش&
داشتم با خودم فکر می کردم که چه جوری این دفعه شکنجش بدم این دختررو که
یهو صدای جیغ و داد اومد باکلافگی رفتم سمت صدا و یهو داد زدم گفتم:
+ دارین چه غلطی می کنین؟
که یهو جفتشون به من نگاه کردن رو به بانو گفتم
+ تو برو من خودم هستم میدونم چطور این دختره چمشو ادم کنم.
بانو که رفت رفتم سمت دختره گفتم
+ خب خب ببینم کی می تونه با من مخالفت کنه هوم؟
دختره از ترس می لرزید منم خوشم اومده بود از این بازی.
روبهش بالحن خشنی گفتم
+ سریع لباس هات رو در بیار و بیا وگرنه اگه خودم درگیر شم باهات هیچ جوره
بخشش نداره...

1403/08/10 04:05

#پارت16
&ماهک&
همینطور هاج و واج نگاهش میکردم و قدرت یه کلمه گفتنم نداشتم میترسیدم
چیزی بگم و بدتربشه بااین وجود باترس گفتم
_ خ...خواهههش میکنم ارباب
باچشمای حرصی برگشت طرفم و بالحن خشنی غرید:
+ خواهش میکنی که چی؟؟؟هاعععع؟؟؟گمشو اماده شو تا ندادم نگهبانا حسابتو
برسن.
باترس سریع سری تکون دادم منتظر رفتنش شدم نمیدونم چرااینقد کلافه بود
چشاش سرخ بود و انگار یه مشکلی داشت وقتی دیدم نمیره باترس و لرز گفتم:
_میشه ارباب شما برین من لباسا...
هنوز جملم تموم نشده بود که بالحن قاطعی گفت
+ نه
باگریه شلوارمو دراوردم و جلوی چشایه هیزش که داشت خیره خیره نگاهم میکرد
شورتمو دراوردم خم شدم تااون یکی شورتو از رو اویز بردارم که با درکو.نی که بهم
خورد دومتر پریدم هواا و جیغم بلند شد قلبم تودهنم میزد با برگشتنم سرم رفت
توسینش درست چسبیده به من پشت سرم مونده بود.
_ تورو خدا برین عقب خواهش میکنم از جون من چی میخواین بخداا نمیدونم اون
قضیه چیه که منو دارین به خاطرش مجازات میکنین ولی هرچی هست خسارتشو
میدم حتی شده صدسال خدمتکاریتونو میکنم ولی توروخدا بامن اینکارو نکنین
و صدای هق هقم توفضای رختکن بلند شد توقع داشتم حداقل به اندازه سرسوزن
دلش برام بسوزه ولی با دستی که لپ باسنمو گرفتو فشار داد فهمیدم این حیوون
بویی از ادمیت نبرده گریم بیشتر شد بخاطر اینکه نمیتونستم کاری کنم و ازاین
ناتوانی و ضعفم حرصم میگرفت.
خم شد و لاله ی گوشمو به دندون گرف و اروم
زیرگوشم گفت:
+ خیلی ها ارزشونه یه شب زیر من باشن اونوقت تو از من فرار میکنی دختره ی
جاسوس؟
باگریه گفتم:
_ خداروشکر خاطرخواهتونم زیاده پس از من بگذرین خواهش میکنم
و شدت گریم بیشتر شد...
فعلا که چشمم تورو گرفته و توهم حق اعتراضی نداری زیادم زر زرکنی اون پرده
ای که ازش دم میزنیو میزنم فهمیدی؟؟؟
باترس و وحشت نگاهش کردم و تند تند سری به عنوان باشه تکون دادم که
همونطور من رو پشت به خودش میکرد چکی درکو.نم زد که مطمن بودم جاش
سرخ شده باگریه سرمو گذاشتم رو دیوار و اونم با شهوت دستشو زیر لباسم رد کرد
سینه هامو تومشتش گرفت طوری تودستاش فشار میداد که دیگه حس
نمیکردمشون خودشو ازپشت میمالید بهم و منم از ترس جیکم درنمیومد و بی صدا
گریه میکردم باکاری که کرد صدای جیغم پیچید تواون محوطه.
نوک سینمو گرفته بودو لای انگشتاش فشار میداد و انگار از صدای جیغم خوشش
میومد که همونطور به کارش ادامه میداد اونقد فشار دادکه حس میکردم دومتر
کش اومدن باصدای سگک کمربندش با وحشت خواستم برگردم عقب که....

1403/08/10 04:16

#پارت17
محکم زد پشتمو با داد گفت:
+ بتمرگ سرجات تخم سگ
از ترس دومتر پریدم بالا وگریمو خفه کردم باحس آلت سفت شدش پشتم از ترس
لرزیدم و آرزو کردم ای کاش خداهمینجا منو بکشه تاخلاص شم از این خفت...
برخلاف فکرم آلتشو یواش یواش میمالید پشتم بدون خواست خودم خیس کرده
بودم...
باگریه گردنمو و کج کردم و به اونی که دستشو گذاشته بود رو پهلومو بااون یکی
دستشم التشو به بهشتم میمالید نگاه کردم.
نفسم یواش یواش داشت کوتاه میشدبافرو رفتن یهویی آلتش توکو.نم جیغم دراومد دردش طاقت فرسابود چشام سیاهی میرف
_ اخ توروخداااا دربیارین واای مردم
نفسام کوتاه کوتاه شده بود
بابی رحمی کلشو یهوکرد توم ک از دردصدام قطع شد و پاهام لرزید و داشتم
میوفتادم زمین که منو گرفت و توهمون حالت که آلتشو تو کو.نم عقب و جلومیکرد
زیرگوشم گفت:
+ ته جاسوسی همینه چندشب زیر ارباب عمارت بعدم نگهبانا بعدازگشادی فراوان
فروش به شیخای عرب...
ازفکرش تن لرزه گرفتم و دندونام ترق ترق بهم خوردن که انگار حالمو فهمید چون
بانیشخند طوری ضربه هاشو تند کرد که باهربار ضربه زدن به جلو میوفتادم و
برمیگشتم ازچنگ دستاش روپهلوهام حس میکردم کبودشدن کله سرشونه هام پراز
ردگازای بی رحمانش بود بازور منو سرپانگهداشته بود خودمو ازدرد حس نمیکردم...

1403/08/10 04:23

#پارت18
خدااایا این چه بدبختی بود که من گرفتار شدم حس میکردم از حجم آلتش توکو.نم،
کو.نم اندازه غار گشاد شده حس جرخوردگی میکردم باضربه وحشتناک و آخری که
بهم زد همزمان صدامون بلندشد اون از لذت و منم از درد شدید پشتم بدون بیرون
کشیدن ازم سرشو به کمرم تکیه دادو بالحن آرومی که به زور شنیدم گفت:
+ دختر تو فوق العاده ای
خواستم خودمو تکون بدم که ازم بکشه بیرون که با درد باسنم جیغم بلندترشد
سرشو از کمرم بلند کرد نیشخندشو حس میکردم یدفعه ازم کشید بیرون که بابغض
ناخداگاه سرمو کج کردمو نگاهش کردم که باشیطنتی که از شخصیت ترسناکش
بعیدبود التشو ازدوباره یدفعه کرد توم باز کشید بیرون باز یدفعه کرد توم از
دردچشامو بسته بودم و لبمو گازمیگرفتم تاصدام درنیاد با ول کردن یهوییم رو
زمین افتادم که با سراشاره زد
+مایو روبپوش بیا تو استخر هوس *** تو آبو کردم
وااای خدای من این شیطان ازمن چی میخوااست من ازاین دوتا رابطه فقط
دردکشیدم فقط درد !!!
شاید چون اولین بارمه و این عوضی بدون اماده کردن من باهام رابطه برقرار میکنه
اینطورم یاقضیه چیه...
بااشک رو صورتم مایو روپوشیدم و به طرف استخر رفتم تا این عوضی شهوت پرست
به هوس بازیاش برسه....

1403/08/10 04:27

#پارت19
آروم به طرفش رفتم و باهمون مایو توری که هیچی نداشت جلوش وایسادم دیگه
واسم چیزی مهم نبود دیگه اون منو کرده بود مالیده بود الان خودمو پوشوندن
معنی نداشت|:
همونطور که رومبل راحتی نشسته بود و موهاش خیلی قشنگ ریخته بود روصورتش
و مشغول روشن کردن سیگارش با فندک بود.
با اضطراب داشتم نگاهش میکردم خدامیدونه باز چه خوابی برام دیده بود
کاملا لخت بود حتی یه شورتم تنش نبود باروشن کردن سیگارش از حالت
خمیده بودن دراومد و سرشو به مبل که کم از تخت نداشت تکیه داد با سر اشاره
زد برم نزدیکش با ترس رفتم جلو که دستمو گرفتو نشوند روپاش همونطور که
سیگار میکشید و من تو بغلش بودم کی.رش درست لای پام بودو وقتی بهش فکر
میکردم حس خیسی بیشتر میکردم ازاین ضعفی که گرفته بودم یواش یواش داشتم
کفری میشدم...
بابیخیالی گفت
+ اسمت چیه
باترس همونطور ک سرمو مینداختم پایین گفتم
_ ماهک
+ چه اسم مزخرفی اه اه
بعدم سرشو تکیه داد به مبل احساس موذب بودن میکردم روپاش از یه طرفم از
اینکه به طرز مزخرفی اسممو مسخره کرده بود حرصم گرفته بود ولی جرات نداشتم
چیزی بگم
+ ماساژ دادن بلدی؟
اونقد که این بشر منحرف بود منم منحرف شده بودم سریع با ترس گفتم
_ نه بخداا بلد نیستم.
باز بغضم گرفت که باخنده گفت
+ دختره ی گیج شقیقه هامو ماساژ بده سردرد دارم نترس اونم به وقتش هم
ماساژ میدی هم میخوریش..
باشنیدن این حرفش که کاری باهام نداره اونقدر خوشحال شدم که بدون درنظر
گرفتن اون قسمت از حرفش که بهم گفت گیج یا قسمتای بعدی حرفش
همونطور که تو بغلش بودم خم شدم و دستمو گذاشتم رو شقیقش که چون اون
یکم حالت دراز کش بود ومنم روش دراز کشیدم سینه هام درست چسبید بهش و
نوک سینه های بادکردم که در اثر *** شدنم از وضعیتمون سیخ شده بود و باد
کرده بود واقعا وضعیت خجالت آوری و به وجود میاورد تاخواستم عقب بکشم
سیگارشو تو جاسیگاری گذاشت و دستشو به سینم رسوند همونطور چشم بسته
گفت
+ من اینارو ماساژ میدم توهم سرمو ماساژ بده
و شروع کرد به مالیدن سینه هام باترس شروع کردم به تکون دادن انگشتام
روشقیقش دوست داشتم از حرص جیغ بکشم ناخداگاه بغضم گرفته بود از این
وضعیت اینکه هرکاری باهام میکنه دستمالیم میکنه ولی من هیچکاری نمیتونم
بکنم..

1403/08/10 04:35

#پارت20
هراز چندگاهی توصورتش نگاه میکردم ولی اون همونطور بیخیال چشم بسته بود و
دستاشم روسینم بود و میمالید یواش یواش داشتم به دستایی که با اون فشار
سینمو میمالید عادت میکردم که با رفتن دستش به طرف شورتم با هول پاهامو
چفت هم کردم که بایکی از دستاش نوک سینمو طوری گرفتو فشار داد که از
دردش به خودم پیچیدم و جیغم رفت هوا که از فرصت استفاده کرد و دستشو کرد
توشورتم.
خداااایا این چقد بیخیاله هنوزم چشمش بسته بود و سرشو گذاشته بود رو
مبل.
_ آقا خواهش میکنم دیگه نمیتونم همین الانم از درد بازور نشستم توروخدا واسه
امروز بسه.
ناخود آگاه صدای هق هقم بالا رفت و سرمو گذاشتم روسینش که با کاری که کرد
جیغم از ترس محوطه استخرو لرزوند...
طوری بهشتمو توچنگش گرفته بود که از درد کاری جز چنگ انداختن به بازوش
نداشتم سرمو به سینش فشارمیدادم و دستمم روبازوش بود اونم بهشتمو به طرز
فجیعی فشارمیداد انگار حرصشو داشت خالی میکرد صدای هق هقام اونجا رو
برداشته بود و اون با نیشخند چشم بسته بیشتر فشار میداد.
باصدای در و ورود باعجله ی یکی از نگهبانا باهول خودمو توبغلش مچاله کردم که
اون نگهبانه منو نبینه که یدفعه صدای عربده ی ارباب کله عمارتو به لرزه دراورد
+ گمشووووو بیرون لندهور
بدبخت نگهبانه که باعجله اومده بود یه چیز بگه باترس مونده بود مبل طوری بود
که اون درست ازیه طرف منو میدید ازفشاردست ارباب روبازوهام داشتم جون
میدادم ولی ازترسش صدامو درنمیاوردم طوری منو گرفته بود یه طرفو بازوهاشو
پیچیده بود دورم که فک نکنم یک اینچ هم میتونست اون نگهبان ازمن ببینه باترس
باهول از دوباره برگشت هنوز مسیر رفتنشو نگاه میکردم که با هجومی که به لبام
اورد به پشت افتادم رومبلو اونم مثل شیرزخمی داشت لبامو گاز میگرفت نمیدونم
چرایهو وحشی شده بود ناخودآگاه دستامو گذاشتم روسینشو نوازش وار کشیدم.
اروم
سرشو ازم جداکردو بالحن خشنی دم گوشم گفت
+ چیه دیدی یه لاشخور اومد به کمرت قوس میدی که ببینه کیف کنه
_نه بخدا من اگه همچین کارییم کردم نفهمیدم غیرعمدی بو...
تاخواستم جملمو کامل کنم با حرص دست رو دماغش گذاشت و گفت:
+هیس خفه صدانشنوم ازت الانم گمشو رختکن لباس بپوش برو پیش بانو تا به
موقعش حسابتو برسم.
باترس سری تکون دادم و از زیرش دراومدم اونم ازجاش بلندشد تالباس بپوشه ببینه
این نگهبانه چیکارش داشت از بغلش گذشتنی یه درکو.نی بهم زد که صداش اکو شد.
عوضی کثافت ازهرفرصتی استفاده میکنه من تو اولین فرصت ازاین خرابه نرفتم ماااهک نیستم ..

1403/08/10 04:45

nini.plus/roman1403

1403/08/10 13:54

خانوما این گروه چت رمان
لطفا نظرات خودتون بگید...

1403/08/10 13:54

#پارت21
با پاهای لرزون بدون اینکه برم پیش بانو رفتم تواون اتاقی که روز اول بهم داده
بودن ناخودآگاه بغضم سرباز کردو اشکام روگونه هام جاری شد خداایا به همون
زندگی بدبختانمم راضیم فقط منو از اینجا و ازدست این عوضی نجات بده خداایا من
هیشکیو جزتو ندارم خودت کمکم کن اونقد فکرو خیال کردم و اشک ریختم که
متوجه نشدم کِی خوابم بردباتکونای شدیدی که بهم داده شد بازور لای چشمامو باز
کردم
=کی بهت اجازه داد بیای استراحت هاااا؟؟؟دختره هرجای
وتامتوجه بشم منو با مواز تخت کشید پایین جیغم دراومد.
نکن زنیکه ولمممم کن اخ ایی
= زهرمااار نرسیده واس من بزرگی میکنی باید ادب شی یه بلایی سر تو من بیارم
اون سرش ناپیدا
همونطور که موهامو از ریشه میکشید منو از اتاق کشید بیرون تاسرموبلندکردم یه
چیز درشت بارش کنم یدونه محکم زد زیرگوشم یجوری جیغ جیغ میکردو میزد
سروصورتم از ترس اینکه گزارشموبده به ارباب باترس فقط از صورتم جلوگیری
میکردم که فک کنم این موضوع فهمید که بازور دستمو کنار زدو همش میزد
توسروصورتم باگریه خودمو گوشه دیوارمچاله کرده بودم اصن این بانو با اون بانوای که
باغرور یه کلام حرف نمیزد زمین تاآسمون فرق داشت هرکی ازکنارمون رد میشد
بادلسوزی نگاه میکرد ولی هیشکی جرعت نداشت چیزی بگه یه مشت از موهامو
طوری کشید که موند تودستش خدااایا یعنی تاوان چند ساعت خواب اینه؟؟؟؟
+ چه خبره اینجا؟
باصدای خونسرد ارباب بیشتر توخودم مچاله شدم میدونستم حالا عذابی بدتر
درانتظارمه صدای هق هقام و بادستای دردالودم که همه رد چنگای اون زنیکه بود
جلوی دهنم گذاشتم تاصدام درنیاد وضعیتم ازاین بدتربشه بانو باچاپلوسی و صدای
مظلومی گفت:
_هیچی ارباب شما بفرمایین من خودم حلش میکنم
ارباب که انگار پشه ایو کنار میزنه بادستش باکلافگی اینور اشاره زد باکنار رفتن بانو
بایکم دقت دید که منم باگیجی یه لحظه نگاهم کرد و بعد به بانو بالحن خونسردو
ترسناکی گفت
+ چه غلطی کرده؟
= نافرمانی . اززیرکار دررفتن .
باگریه گفتم
_ بخدامن کاری نکردم
گریه اجازه نداد دیگ ادامه حرفمو بگم ارباب باعصبانیت گفت
+ خفه شووو مگ اجازه دادم زر بزنی

1403/08/10 16:17

#پارت22
میدونستم همه تقصیرا میوفته گردنم میدونستم باگریه نگاهش کردم که همونطور که
انگار یجورکلافه بود روبه بانو گفت
+تا5دقیقه دیگه اتاقم باشه
= چشم ارباب
بارفتن ارباب بانوبانیشخند روبهم گفت
= پاشو تنبیه اصلیت توراهه ...
باحرص گفتم
_ به دست ارباب تنبیه شدن بهتر از کتک خوردن از تو سلیطه بدبخته
حالا که میدیدم آب از سرم گذشته شیر شده بودم هرچند کل بدنم دردمیکرد
باحرص نگاهی بهم انداخت و باحرص گفت
_ گمشو اتاق ارباب بعدا حسابتو میرسم
بانیشخند ابرویی بالا انداختم و بعداز تعویض هول هولیه لباسام لنگون لنگون از درد باسنم باعجله و ترس به طرف اتاق ارباب رفتم کله صورتم قرمز و جای چنگ بود
اروم تقه ای به در زدم که بانشنیدن صداش رفتم تو
+ کی بهت اجازه داد بیای داخل.
با دیدنش به حالت دراز کش روتخت جیغی زدم و دومتر پریدم هوا سریع دستمو
جلو دهنم گذاشتم و گفتم
_ ببخشید نفهمیدم
برخلاف تصورم خیلی ریلکس گفت
+برو وان و اماده کن
باعجله به طرف حموم رفتم لعنتی کاخی بود واس خودش حموم|:
رفتم جلو و مشغول کارم شدم.
&سیاوش&
اعصابم سگی خورد بود صبح که رفتم ببینم اون نگهبانه چیکارم داره فهمیدم یکی
از نگهبانا سرپست خودکشی کرده اخه چرا دلیلش چی میتونه باشه حالا بیا حاشیه
هارو تحمل کن از فردا میپیچه تو عمارت پسر حاج فتاح بزرگ قاتل شده سردردم
شدیدترشده بود و این سری برخلاف همیشه فقط میخواستم یکی باشه که آرومم
کنه فقط
و چه کسی بهتر ازاون دختره ماهک|:
بانیشخند و اعصاب خورد شروع کردم به دراوردن لباسام بعد ازاینکه کامل لخت
شدم به طرف حموم رفتم که دیدم ماهک پشت به من درگیره باصدای بسته شدن
در باترس از جاش پریدو منو نگاه کرد چشماش از ترس دودومیزد و من عاشق
همین ترس توچشمای طرفم بودم خیلی ریلکس تو آب نشستم با لحن بیخیالی
گفتم
+دربیار لباساتو بیاروم
نگاهش نکردم که بخواد اصرارو خواهشی کنه خیلی ریلکس سرمو گذاشتم یه طرف
وان و چشامو بستم سردرد داشت میکشت منو.
باشنیدن صدای خش خش فهمیدم که به شرایطش عادت کرده و دیگ نافرمانی
نمیکنه بانشستنش بین پاهام تو وان حس شیرینی دویید زیرپوست که چشامو باز
کردم نگاهش کردم اونقد ریز بود که حالت نشسته تو بغلم بازور به چونم میرسید
همونطور که پاهاشو بین پاهام فشارمیدادم سرشو به سینم چسبوندم سرمو
توگردنش کردم شنیدن صدای لرزونشم باعث نشد عقب بکشم
_ آ. آاا..قا میشه یه سوال بپرسم
همونطور که لاله گوششو بین دندونام میگرفتم گفتم
+بگو موش کوچولو
باجسارت گفت
_ کِی من ازاین جهنم میتونم برم
کل آرامش چند لحظه ایم دود شد رفت هوا طوری گوششو گاز گرفتم که

1403/08/10 16:26

رد
دندونام موند روش و جاش فرورفت باجیغ به گریه افتاد
_ایییییی خیلی بی رحمین اخ گوشم...

1403/08/10 16:26

#پارت23
باحرص زیرگوشش گفتم
+ یبار دیگ حرف مفت بزنی ازاین بدتر سرت میارم حواستو جمع کن ماهک باکاری
که توکردی باز بهت لطف کردم ولی مثل اینکه تو ادم نمیشی
و بعد یکی از سینه هاشو تو چنگم گرفتم و فشار دادم و اون یکیم سرموخم کردم و
به دندون گرفتم زیر دستم از دردو لذت به خودش میپیچید
+ ماهک دارم بهت اخطار میدم یبار دیگ حرفای مفت بزنی جات تو اتاقک ته باغه
پیش نگهبانا
باترس سری تکون دادو خودشو توبغلم مچاله کرد
خدایا من چرا ازاین دختراینقد خوشم میاد این چرااینقد شیرینه حتی ترسشم باحال
بود
سرشو گذاشته بود زیرگردنمو باچشمای درشتش که مثل گربه های وحشی
میکردش داشت نگاهم میکردو تند تند پلک میزد فاصله لب هامون به اندازه دوبند
انگشت میشد
همونطور که خیره نگاهش میکردم دستمو بردم بین پاهاشو بهشتشو تو دستم
گرفتم که تو بغلم تکونی خوردو آهی کشید لباشو به دندون گرفتم و همونطور که
دستم بین پاهاش بود
پاهامو یه جور جمع کردم و کشیدمش بالا که سوراخ باسنش درست جلو آلتم قرار
گرفت مثل اینکه اونم تحریک شده بود چون بدون هیچ مخالفتی صامت بودو فقط
صدای آه های پراز لذتش اونجا پیچیده بود
#ارباب_خشن_

1403/08/10 16:31

#پارت24
اونقد مالیدمش که زیر دستم لرزید و باجیغ بلندی ارضا شد ول شد توبغلم گرفتمش
نمیدونم چرا با ارضا شدن اون اروم شدم و بدون اینکه بخوام خودم ارضا شم
همونطور که تو بغلم بود شروع کردم به نوازش کردنش کاملا غیرارادی
و غیرقابل باور بود واس منی که همیشه بعد معاشقه طولانی تحریک میشدم و
بعدارضا شدن یه دیقه هم نمیزاشتم پیشم باشن چه برسه به اینکه توبغلم بگیرم
نوازشش کنم بااین فکر خواستم هلش بدم که بادیدن قیافه بی حالش دلم نیومد
+خب قراربود تنبیه بشی
_چی
مگ قرار نبود به حرفای بانو گوش بدی نمیدونی که نافرمانی تواین عمارت تنبیه
داره
باصدای ضعیفی گفت
_ ببخشید من...
+ نافرمانی فقط باتنبیه حل میشه نه با معذرت خواهی
باصدای بغضداری گفت
_خب من به شرایط اینجا عادت نکردم همم قوانینو نمیدونستم
بالحن محکمی همونطور که ازبالا نگاهش میکردمو توبغلم مچاله شده بود گفتم
+ پاشو گردنمو ماساژ بده دردمیکنه
_چشم
اروم از روم بلند شد که با بلند شدنش از دادن این دستور از خودم لجم گرفت\:
اروم باتنی لخت سرپاحالت خم دستشو گذاشتم روشونم و شروع کرد به ماساژ دادنم
با دیدن اندام بی نقصش تواون حالت تو آینه سفت شدن آلتمو خوب حس کردم
وای خداا این دختر چی داره برای پرت کردن حواسم گفتم
+چند سالته؟
_21سال آقا
+ خانوادت کجان که اینقد آواره ای؟
بغضی که کردو قشنگ از آینه حس کردم
_ مادرم ازدواج کرده پدرمم عمرشونو دادن به شما.
+چند وقته تو این کاری؟
_ببخشید چه کاری؟
بانیشخند گفتم
+همین جاسوسی
_بخدا من جاسوس نیستم تحقیق کنین هرکاری میکنین بکنین ولی من کاری
نکردم
+جز تو پس کی اون گردنبند قیمتیو برداشته پس هااااا تویی که نیومده دزدی شد
توعمارت تویی که دیدن توکردی
خواست چیزی بگه که با دیدن آینه روبرو که قشنگ اندام لختشو به نمایش گذاشته
بود ومنم زل زده بودم به آینه با استرس خودشو کشید بالای وان و از جلوی آینه
رفت کنار
+گمشو بمون سرجات کی گفت از جات تکون بخوری *** هااا؟؟؟
_آقا
+نافرمانی؟
باترس به حالت اولش برگشت
خوب بود این سرگرمیو داشتم و موقع بی حوصلگی خوب بود واسم...

1403/08/10 17:08

#پارت25
با دیدن یه دختره خوااستم یه چیز بگم که صدای خوابالو آقا ازپشتم بلند شد
+سحرداری چیکار میکنی
= این ج.نده روتخت تولخت چیکار میکنه هااا؟؟؟
توقع داشتم حداقل به عنوان یه خدمه دربرابر کتکایی که خوردم و توهینایی که بهم
شده ازم طرفداری کنه ولی برخلاف تصورم گفت
+تودهنت میگی ج.نده پس مهم نیست
بعدم روبه من گفت
+گمشو بیرون
سریع لباسامو برداشتم و پوشیدم و دوییدم بیرون
گریم گرفته بود احساس تنهایی میکردم منی که تابه حال محبت ندیده بودم بایه
هم آغوشی ساده احساس تعهد میکردم واقعا ادم احمقی بودم
با قدمای آروم به طرف سرخدمتکار که فهمیده بودم بانو نیست ویه خانوم مسنه
رفتم و ازش پرسیدم چیکارکنم سطل و باوسایلشو بهم دادو گفت که برم سالنو
همراه بقیه خدمتکارا تمیز کنم مثل اینکه فردا مهمونی مهمی قرار بود برگزار بشه
همونطور که گفته بود رفتم و با بقیه خدمه مشغول کار شدم.
ازخستگی روبه موت بودم اصن ادمای اینجا یجوری بودن هیشکی باهیشکی حرف
نمیزدن از منم کلا فراری بودن
بعد از تموم شدن ساعت کار اونقد خسته بودم که دیگ نتونستم بمونم شام بخورم
باگشنگیو همون صدای شکمم به طرف اتاقم رفتم تاکمی استراحت کنم تموم بدنم
داشت میلرزید روتخت دراز کشیدم ولی خوابم نمیبرد بدنم کوفته بود و اصن
نمیتونستم بخوابم صدای شکمم افتضاح دراومده بود کلا فک کنم یه روز کامل
میشد هیچی نخورده بودم با قدمای اروم از اتاق دراومدم و آشپزخونه رفتم و از
مسئول غذا خواستم واسم یکم غذابریزه.
واقعا این یه ادمو سیر میکنه بااین همه کار؟؟؟؟ درحدسه قاشق برنج و یه کوبیده
پس من دیدم اینجا داشتن گوشت سرخ میکردن
بیخیال همینم غنیمته شروع کردم به خوردن اون یه تیکه غذا بعد ازتموم شدنش
باااینکه سیر نشده بودم هنوز ولی به ناچار بلندشدم آشپزخونه پرازخدمه بود وازنبود
بانو تقریبا خوشحال بودم نمیدونم چرادوست داشتم ارباب منو باز بگه برم پیشش
یا...
خاک توسرت ماهک دیوونه ای تو این چه فکراییه میکنی ولی دست خودم نبود
یعنی الان داره بااون دختره چیکارمیکنه؟
الان داره باهاش *** میکنه؟(:
دارن عشق بازی میکنن؟!
یا...
بافک کردن به اینا حس یه هرزرو داشتم که ارباب بعد استفاده کردن ازمن سراغ
یکی دیگ رفته بااین فکر بدون فکر کردن به عواقبش به طرف پله ها رفتم...
#ارباب_خشن_

1403/08/10 17:14

#پارت26
آروم از پله ها رفتم بالا و به طرف اتاق ارباب رفتم جلوی در که موندم از استرس
دستام عرق کردن خاک تو سرم منو ببینه چی ؟بیخیال این فکراشدم و بااسترس
خواستم برگردم که به یکی خوردم از فکر اینکه اربابه موهای تنم سیخ شد با
بلندکردن سرم دیدن یه پسره نفس راحتی کشیدمو سلام آرومی دادم که جوابمو
اروم داد و از کنارم گذشت و زد به در اتاق ارباب تاخواستم زودتر برم پایین دراتاق
باز شد و ارباب با بالاتنه لخت اومد بیرون اول چشمش به من افتاد بعدم به اون
پسره
= آقا ببخشید مزاحم شدم ولی وکیلتون تماس گرفتن و خواستن بعدازظهر یه
قرارملاقات باشما داشته باشن و من زنگ زدم بهتون شماجواب ندادین واس همون
بود خودم اومدم اطلاع بدم
باسر باشه ای گفت و اون پسره رفت و روبه من گفت
+تو وایستا کارت دارم
بااسترس داشتم نگاهش میکردم که باحرص گفت
+دنبال این پسره کجا راه افتادی اومدی هاا؟؟
_ن نههنه من اومدم که بگم که بگمممم..
+خب چی بگی؟؟
وقتی دیدم هیچ دروغی ندارم تو ذهنم
اروم گفتم.
_ببخشید
سعی کردم از سرشونش به اتاق نگاه کنم که انگار فهمید خودشو کشید اینور تر
باپروترین لحنی که از خودم سراغ داشتم گفتم
_میشه یکم شونتونو بکشین اینور؟
بالحن مرموزی یه قدم اومد جلو و گفت
+اونوقت چرا؟
نمیدونم چیشد که با یاد تحقیری که جلوی اون دختره منو کرد بالحن بی تفاوتی
گفتم
_هیچ
+گمشو رد کارت
واقعا دربرابر این توهیناو تحقیرا مونده بودم چه جوابی بدم بابغض دوییدم پایینو
رفتم اتاقم .
اونقد خسته بودم که سرم نرسیده به بالشت خوابم برد.
باحس له شدن توسط چیزی و خیسی صورتم چشامو باز کردم که دیدم عوضی روم
دراز کشیده و طوری بدنمو توی خودش جمع کرده که نمیتونم هیچ حرکتی کنم
_هیییییین اینجا چیکارمیکنین؟
+هیس صدات درنیاد
بعدم لبشو اوردجلوو محکم ازم کام گرفت.
برجستگی بین پاشو درست وسط پاهام حس میکردمو لرز خفیفی میگرفتم درک
نمیکردم که چرااین وقت شب از اون تخت پادشاهیش اومده تو این اتاق نمناک
مزخرف یعنی دلیلش من بودم؟؟

1403/08/10 17:26

#پارت27
طوری باعطش بوس میکرد که حس میکردم لبام داره ازجاش کنده میشه
_اخ
همونطور که موهاش ریخته بود روصورتشو اونو واقعاشبیه بچه هاکرده بود از دیدنش
دلم ضعف رفت نگاهم کردو گفت
+بوسم کن چیه مثل بزنگاه میکنی
سرمو جلوبردمو لبمو گذاشتم رولبش مثل وحشیا به سینه هام چنگ میزد و
میخورد واقعا نمیدونم چش شده بود
لباسمو گرفت خواست از وسط پاره کنه که با یاد حرف بانو که گفته بود اگ لباس
مخصوص خدمه پاره شه مجازات هست واس خدمه با هول دستمو گذاشتم
رودستشو گفتم:
_توروخداا پارش نکن بانو منو میکشه
+چی؟ بانوگوه میخوره
_بمون خودم درمیارم دیگ
آروم کشید عقب که لباسمو دراوردم بادیدن بدن لختم آب دهنشو قورت دادو از
روی سوتین سینمو طوری توچنگ گرفت که ضعف رفتم زیپ شلوارشو توهمون
حال دراوردو گفت
+خیسش کن خوب جرت بده
بادیدن مردونگیش آروم خودمو عقب کشیدم و باترس گفتم
_نه توروخدا بازم نه
+گفتمممم گمشو بخورش
گریم گرفته بود دستشو چنگ کردتوموهامو سرموکشید جلو و مردونگیشو کرد
تودهنم طوری سیخ بود که داشت جرررمیخورد رگاش کلا زده بود بیرون وقتی وارد
دهنم شد از حجم بزرگش عقم گرفت و به نفس نفس افتادمو دست و پازدم ولی اون
بی توجه همونطور مشغول تلمبه زدن تودهنم بود بعد از ده دقیقه از دهنم دراورد و همونطور که شورتمو میکشید پایین روبهم با حرص گفت
+باسنتو بده بالا
کاری که خواستو کردم که مردنگیشو مالید رو سوراخ باسنم از استرس دست و پام
به لرزش افتاده بود که بافرورفتن اون حجم از مردونگیش توکو.نم چشمام سیاهی رفت
یه لحظه
_اخخخخخخخخ
+هیس چیزی نیست الان جاباز میکنه
از درد داشتم نصف میشدم همونطور بی حرکت توم نگهداشت تاجاباز کنه صدامو تو
بالشت خفه کردم تاکسی نشنوه و بیشتر از این بی آبرو نشم
خم شد روموو همونطور که توکو.نم بود آلتش زیرگوشم گفت
+هیچی نیس یکم تحمل کن
بعدم توهمون حال شروع کرد به تلمبه زدن گریمو توبالشت خفه کرده بودم که
باگرفتن موهام سرمو بلند کرد طوری تلمبه میزد که باهربار عقب و جلو قشنگ
حس میکردم تاته معدم میره میاد
_اخخخخ یواش لااقل
خم شد رومو همونطور که تندتند تلمبه میزد شروع کرد کصمو مالیدن باورم نمیشد
طوری خیس کرده بودم که دستاش کلا خیس بود با تند کردن ضرباتش هم زمان
صدای جیغ منو نعره اون بلند شد پاهام سست شد و افتادم روتخت اونم همونطور
که آلتش تو کو.نم بود دراز کشید روم که آخ آرومی گفتم پاهام بی حس بود دست
آقا هم زیرم بود روکصم تکون خوردم که دستشو برداره نه تنها برنداشت همونطور
دستشو تندتند تکون داد باورم نمیشد بازم داشتم تحریک میشدم ناله ای کردم

1403/08/10 17:49

که
دستشو نگهداشت.
باحرص گفتم
_ادامه بده
باشیطنتی که از صداش معلوم بود
زیرگوشم نوچ ارومی گفت
نمیدونم چم شده بود بابغض گفتم
_آقاااا
+سیاوش!
_چی
+وقتی دارم میکنمت فقط بگو سیاوش!

1403/08/10 17:49