The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت76
+نشنوم پسر پسرکنی
بغ کرده نگاهمو ازش گرفتم
+فندق من باز چراقهرکرد؟
ازشنیدن کلمه "فندق من " اونقدر ذوق کردم که میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم ولی بالحن دلگیری گفتم
_باسحرخانوم خوش میگذره دیگه
+مجبورم
دستمو اروم رو ته ریشش کشیدم
_بری بخدا این کارتو طوری تلافی میکنم نفهمی از کجا خوردی
فشاری به کمرم داد
+شماخیلی گوه میخوری
بالحن قاطعی گفتم
_همونکه گفتم
سرشو کرد لای سینه هام
+ماهک میفهمی مجبورم؟
_این حرفت یعنی چی؟؟
من الان برم بایه پسر گردش بعد بگم مجبوربودم توقبول میکنی ؟
باحرص زد روسینه هام که آخم دراومد
باحرص گفت
+جزخودت میمیری یکی دیگرو مثال بزنی
سینمو مالیدم و قیافم از سوزشش کج شد
چشم غره ای بهش رفتم
+یه مشکلی هست که یه مدت سحرهرچی میگه باید به فازش برقصم.
باقهر اونورو نگاه کردم که دستشو لای پام برد
باحرص ازجام پریدم
_دست به من نمیزنیاااا امشب بامن فردا با سحر!
عاصی شده نگاهم کردو هجوم اورد طرفم منوکشیدزیرشو همونطور سینمو به دندون
گرفت از دردش نفسم رفت.
اون شب گذشت و سیاوش فرداش بدون خدافظی از من رفت!

1403/08/12 22:29

#پارت77
سه روز از رفتنش میگذشت و بی معرفت بااینکه شمارمو داشت ولی زنگ نمیزد
یعنی الان دارن باسحرچیکارمیکنن سکس؟
معاشقه؟
یاچیزای دیگه...
ازفکراینا بغضم گرفت
تواین چندوقت خدمه از حرص اونقدر ازم کارکشیدن دیگه نای سرپا موندن نداشتم
هر روز خدمه دوساعت استراحت داشتن ولی استراحت من 40 دقیقه بود
محبوبه خانوم هم تونبود سیاوش دیگه بهم اهمیت نمیدادو بی توجه بود انگار همه ی توجهات از ترس سیاوش بوده.
کوه غذاهای خدمرو هرروز میشستم دستام کلا پوست پوست بود چون به اون مایع
ظرفشویی حساسیت دارم و هرچقدبهشون میگم جز دعوا و تیکه هاشون چیزی
نصیبم نمیشه.
دلم واسه سیاوش تنگ شده بود
باتمام کتکا و اذیتاش تازه فهمیدم زندگی کردن اینجا واقعا سخته و فقط من به لطف
سیاوش بود که تقریبا خانومی میکردم اینجا
باشنیدن صدای ماشین از حیاط عمارت
باتعجب از پنجره نگاه کردم کسی جز سیاوش حق نداشت ماشینشو بیاره حیاط
چون باید میبردپارکینگ
بادیدن ماشین هومن با تعجب نگاه کردم یعنی چیکارداشت ؟؟؟
وای خدا نزدیک من نیاد خبرش به سیاوش برسه بدبختم.
توهمین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
بادیدن شماره ناشناسی
اتصال و زدمو همونطور هواس پرت گفتم
_بله
+سلام
باشنیدن صداش چشمام از کاسه دراومد بعد سه روووز!!!!!زمانی باید زنگ میزد که
هومن اومده
+الو
_سلام خوبی؟
+خوبم چخبرا؟
ازپنجره نگاه کردم و بی حواس گفتم
_ هوووم سلامتی
باصدای بلندی گفت
+حواست به هومنه داری پرت جوابمو میدی؟
_چی؟
+میدونم هومن اونجاست برو درو قفل کن
_دیوو....
+گفتممممم درو قفل کن
پوفی کشیدم از اونور خرابه تو عشق و حالشم تواین حال دست نمیکشه
باصدای حرصی توپیدم
_ول کن منو بعد سه روز زنگ زدی تازه یادم افتادی که چیه درو قفل کنم هومن
مگ قراره منو بخو....
+لال شووووو
میخوای روانیم کنی ماهک سه روز کتک نخوردی شیرشدی؟
آخ الان که اونوری و دستت بهم نمیرسه کاری میکنم از حرص سکته کنی...

1403/08/12 22:35

#پارت78
بالبخندو صدای نازی گفتم
_خب دیگه من برم ببینم هومن چیشده اومده.
ازحرص نفس نفس میزد
+ماهک منو روانی نکن بخدا شده خودمو تاشب میرسونم تورو تیکه تیکه میکنماااا
بدون اینکه حرفشو جدی بگیرم گفتم
_خب دیگ فعلا.
صدای داد ماهک گفتنش اومدو من از ترس گوشیو قطع کردم اگه بیاد منو تیکه
تیکه میکنه ولی بافکر اینکه تاچهارروز بعدم اونجاست و یادش میره ریلکس لبخند زدم
ولی بیرون نرفتم میترسیدم خبرشو بهش بدن اونو دیگه فراموش نمیکردو بی شک
سرمو میبریدو روسینم میزاشت.
بعد از چند دقیقه درحالی که چنتا کاغذ دستش بود سوار ماشین شدو رفت
روتخت دراز کشیدم و به گوشیم نگاه کردم
واقعا روزای خسته کننده ای بود مثلا قرار بود برم دانشگاهم و اوکی کنم اونقد
فکرکردم که خوابم برد با صدای جیغی از جام پریدم و باهول بعداز مرتب کردنم
بیرون رفتم.
تاساعت 8شب بکوب داشتم توحموم لباس میشستم واقعا دیگه خسته شده بودم
یه سری لباسا بودن که رنگ خاصی داشتن و واس اونا نباید از ماشین استفاده
میکردی پدرم دراومد.
آروم بدون خوردن شام به اتاقم رفتم و تخت گرفتم خوابیدم.
نمیدونم ساعت چند بود که باصدای شکمم از خواب بیدار شدم.
آروم به طرف آشپزخونه رفتم اگه بانو الان منو میدید سرمو میکند بی شک
یکم مرغ مونده بود تند خوردمش و رفتم باز دراز کشیدم جام خوابم نمیومد دیگه
مشغول وررفتن باگوشیم شدم
گپ دانشجویی رفتم و ایموجی دادم همه جویای این شدن که چرا دانشگاه و
گذاشتم کنار منم گفتم میخوام بیامو یکم از این حرفا.
یکی از دوستام سجاد اومد پیویم و همونطور مشغول چت شدیم اونقد چت کردیم که از خستگی خوابم برد.
باگازی که از زیرگردنم گرفته شد و چنگ شدن دستی روسینم
با ترس چشامو باز کردم و تاخواستم جیغ بکشم دستی رو دهنم قرار گرفت...

1403/08/12 22:40

#پارت79
بادیدن سیاوش که اخمی روصورتش بود باتعجب نگاهش کردم وقتی دید آروم شدم
دستشو برداشتو دراز کشید روم
اخی گفتم
_سلام کِی اومدی؟
+تازه اومدم
آییییییی
+حالا کارت به جایی رسیده واس من از پشت گوشی هومن هومن میکنی و به خاطرش گوشی و روم قطع میکنی؟
و جای قبلی رو محکم گاز گرفت باجیغ کوبیدم به شونش
_وحشی از راه برس بعد شروع کن به تهدید و زدن.
بااخم نگاهشو ازم گرفت و سرشو گذاشت روسینم
اخ دلم واسه این زور گفتناشم تنگ شده بود این مرد چی داشت که من حتی حاضر
بودم کتکاشم به جون بخرم ولی فقط باشه..
آروم زیرگوشش گفتم
_خوش گذشت؟
چشم بسته تک خنده ای کردو هوممییی گفت..
ازحرص چشامو بهم فشار دادم.
جرعت نداشتم چیزی بگم و عصبانیش کنم ولی از حرص داشتم منفجرمیشدم
خیلی سخته تحمل اینکه کسیو که دوستش داری بایه دختر چندروز مسافرت باشه...
آره من سیاوشو دوست دارم نمیدونم این وابستگی از کِی به وجود اومده ولی تو این
چند وقتی که باهاش بودم باتمام بد اخلاقیاش محبتای زیرپوستی هم داشت و این دست و دل ساده ی منو میلرزوند
ترس داشتم از این دوست داشتن
ازاینکه میدونستم یه روزی ازم خسته میشه...
ازاینکه اون از یه خانواده اصیله و من یه عمه ندارم حتی بدونه مردم یازندم
میترسیدم روزی طوری ازم خسته شه که منو از اینجا هم بیرون کنه
بابغض سفت دستامو دورش حلقه کردم تواین چند روز تازه فهمیده بودم دوریش
واسم تاچه حد سخته و بدون اون واقعا نمیتونم
اونم همونطور که دستاشو دورم سفت ترمیکرد بانفس عمیقی گفت
+دلم واس فندقم تنگ شده بود
باذوق گردنشو بوسیدم واای خدا دلش واس من تنگ شده مگ جمله ازاین قشنگ
ترهم هست
بعداز چندلحظه نفساش منظم شدو نشون داد خوابیده ولی من تاصبح صدبار این
جملرو مرور کردم و ذوق مرگ شدم.
صبح وقتی بیدار شدم سیاوشو دیدم که گوشیم دستشه و بااخم چیزیو انگار داره میخونه.

1403/08/12 22:45

#پارت80
باگیجی که ناشی از خواب بود گفتم
_گوشیه من دست توچیکار میکنه؟
باقیافه عصبی گفت
+سجاد کیه
_چی
باداد گفت
+میگممممم سجاد کیه تا نصف شب کصشرگفتی باهاش؟
بفرما باز اومد شروع کرد آقا من غلط کردم گفتم دلتنگشم.
بانشنیدن جوابی ازم باغیض خیز برداشت طرفم که باترس خودمو از تخت انداختم
پایین اونور ترموندم مثل یه شیرزخمی میموند.
_بب..ب.خدا یکی از هم...دانشگاهیامه چتارم که فک کنم خوندی چیز خاصی
نگفتیم.
باحرص نیشخندی زد
+آهااا برم دانشگاه برم دانشگاه بخاطر این نره خرهههههه؟؟؟؟؟
با دادی که کشید گفتم گلوش جرخورد
الان وقت این فکرا نبود باید آرومش میکردم باترس جلو رفتمو آروم گفتم
_بخدا نه یکی از دانشجوهاست که قبلا همینطور رفیق بودیم.
باشدیدترشدن اخمش باهول گفتم
_نه ازاون رفیقایی که توفکرته
رفیق درسی بودیم
بعدم دیشب یکم از استادا و درسا حرف زدیم و همین بخدا من بخاطر این نمیرم
قیافه زاری به خودم گرفتم که از مچم گرفت و منو کشید توبغلش
عاشق این حرکات خشنش بودم دیگه
لبشو گذاشت رو لبمو تندتند بوسم میکرد حتی فرصت نمیداد همراهی کنی
آروم گفتم
_چیشد زود اومدی
همونطور که گردنمو بوس میکرد گفت
+تفریحمون زود تموم شد.
چرا من همش یادم میرفت که باسحر خانومشون رفته بودن عشق و حال؟؟؟؟
باحرص عقب فرستادمش که بازسرشو تندبرد زیرگلومو گازی گرفت
خواستم آخی بگم که چشمم به کبودی های ریز گردنش افتاد...

1403/08/12 23:40

#پارت81
مات گردنش موندم کلا جای گازای ریز بودو کبودی های کوچیک کوچیک
چرا شب ندیدم سرشو یه لحظه بلند کردو خواست یه چیز بگه که دید زل زدم به
گردنش
باهول گردنشو گرفت
باجیغ زدم رو شونش
_گمشو بیرون
تاخواست یه چیز بگه اونقد داد و بیداد کردم که انداختمش از اتاق بیرون گریم
گرفته بود آقا اونجا عشق و حالشو کرده حالا اومده سراغ من
ماهک نیستم اگه یبار دیگ بزارم نزدیکم بشی...
چند روز ازاون روز گذشت و هرچی روال عادیه خودشو گرفت هیچ سیاوش طرفمم
نیومد که من بخوام نازم کنم
بی توجه بود حتی میزو هم آماده کردنی یه نگاه نمیکرد ناگفته نماندکه منم قیافه
عبوسی به خودم گرفته بودم و رو نمیدادم
امروز قرار بود از محبوبه خانوم اجازه بگیرم که برم کارای دانشگاهمو بکنم ولی اونقد
مشغول کار شدم که وقت نشد بازور هول هولی ساعت 12 از محبوبه خانوم اجازه
گرفتم و اونم گفت که باید آقا اجازه بده
حالامن مونده بودم چیکار کنم
باقدمای نامطمئنی به طرف اتاقش رفتم پشت در دودل مونده بودم
اصلا نمیخواستم روبه روش وایسم ولی خب چاره چی بود باید میرفتم داشت دیرم میشد تقه ای به درزدم که با کلمه" بیا تو" درو باز کردم طبق معمول روتخت دراز کشیده بودو سرش تو لب تاب بود این بشر
این لب تابو نداشت نمیدونم چطور میخواست کارای شرکت کوفتیشو اداره کنه موندم.
_سلام ببخشید مزاحم شدم
تند سرشو بلند کردو نگاهم کرد ولی قیافه خونسردی به خودش گرفت
+بله
_من میخواستم امروزو مرخصی بگیرم ولی محبوبه خانوم گفت...
باقاطعیت گفت
+ چرا
_ببخشید؟؟
باکلافگی گفت
+کجاتشریف میبرین
_واقعا مهمه که مرخصی یه روزه تو دوماه و خورده ای واس چیه؟؟
خونسرد سرشو کرد تو لب تابش
+پس کار مهمی نیست اجازه نداری بری
بادندون قرچه گفتم
_کارمهمیه باید برم جایی.
+کجا
کفرم و دراورده بود
_میرم دنبال کارای دانشگاهم
+وشما میدونین که اجازه ندارین تایم دانشگاهتون و برین بیرون از عمارت؟
دست و پام از حرص میلرزید
_ولی شما قبلا اجازشو صادر کردین
+اون واس قبل بود
بعدش تخس مثل بچه ها باز مشغول کارش شد.
_خب شما اجازه نمیدین خواهشا به بانو بگین مدارک بندرو بدن که من باید ازاینجا
برم
به ضرب سرشو بلند کردو ازاون سیاوشی که خونسرد حکمرانی میکرد به یه وحشی
تبدیل شد
+غلط میکنی جایی بخوای بری
میتمرگی سرجات.
برای حرص دادنش ابرویی بالا انداختم
_واا ارباب ...

1403/08/13 03:18

#پارت82
براق شد سمتم
+زهرمار
مثلا خودمو زدم به گیجی و گفتم
_ارباب مشکلی پیش اومده؟
از حرص میخواست پاشه کتکم بزنه خندم گرفته بود ولی جلوی خودمو نگهداشته
بودم.
باحرفی که زد از خجالت سرخ شدم
+چیه اون موقع که لنگات هوا بود میکردمت ارباب نبودم الان ارباب ارباب میکنی.
برای اینکه پرو نشه و فکر نکنه خبریه بالحن جدی گفتم
_اجازه هست برم مرخصی یا که برم مدارکمو تحویل بگیرم؟
کلافه سرشو تکون داد با راننده میری با راننده میای.
باتعجب نگاهش کردم این روانی چی داشت میگفت؟
_یعنی چی؟؟این کارا چه معنی میده ؟
باقاطعیت توچشمام نگاه کردو گفت یاهمین کاری که گفتمو میکنی یا قید دانشگاه و باید بزنی و اینم میدونی که حق نداری ازاین عمارت بری.
بانیشخند نگاهش کردم
_مثل اینکه یه چیزم بدهکار شدم...
تخس گفت
+همینه که هست
باحرص رومو برگردوندم و خواستم برم بیرون که صداش بلندشد
+کجا؟مگه من اجازه دادم از اتاق بری بیرون؟
_آقای محترم میشه دست از سرم بردارین؟؟بخدا دیگه دارم کفری میشم این ادا اصول چیه؟!
&سیاوش&
باحرص به ماهکی که بیخیال حرف میزد نگاه میکردم.
من چقد دلتنگ این دختر بودم و شبا چقد سعی میکردم که سرمو بامهمونی و
سروسامون دادن به کارام گرم کنم تانرم سراغش چون میدونستم سکه یه پولم
میکنه ازاین سرتق باکاری که من کردم هرکاری برمیومد.
ازفکراینکه ماهک ازاینجا بره و بعدش معلوم نیست کجا مشغول به کارشه اخمام
میرفت توهم ولی خب سرتق باز حرفشو به کرسی نشوند.

1403/08/13 03:23

#پارت83
+ماهک یابا راننده میری میای یا فکرشم نکن شده زندانیت میکنم تو انبار ولی حق
بیرون رفتن نداری.
باحرص باشه ای گفت
+حالا ام پاشو برو آماده شو امروز خودم میبرمت از سری های بعد فقط باراننده.
باحرص پاشو کوبید زمین
_مگ بچه مدرسه اییم
+همین که گفتم
باحرص درو کوبیدو رفت که لبخندی از کاراش رو لبام اومد آروم بلندشدمو مشغول
لباس پوشیدن شدم.
همون روز که رفتم ترکیه تنها نبودم درواقع بامامان و رستا و سحر بودم ولی خو
زهرمارم شد
خونه داییم رفته بودیم ولی دخترداییمو سحر منو گای.یدن رسما اونقد چسبیدن بهم
هیچی از گردش نفهمیدم ازاینورم فکرم همش به ماهک بود
کبودی گردنمم کار اون دختردایی هرزم بود
چون سحرجرعت همچین گوه خوریارو نداشت و به دخترداییمم بخاطر داییم
نمیتونستم چیزی بگم البته سحر خوب حسابشو رسید.
لباسامو پوشیدمو از اتاقم زدم بیرون.
همونطور که به طرف سالن میرفتم خدمرو دیدم که مشغول کار بودن طبق معمول
حیاط رفتمو ماشینو روشن کردم
بعداز 5دقیقه ماهک بدوبدو سوارماشین شد
_ ببخشید دیرم شد
+این آشغالا چیه مالیدی؟
پشت چشمی نازک کرد
باتهدید گفتم
+ماهک پاک میکنیا
باجیغ گفت
_پاک کنم شبیه *** میشم.
انگارتازه فهمید چی گفته که محکم زد تودهنش
شلیک خندم رفت هوا
بامسخرگی گفتم
+نه عزیزم حیفه عن
باحرص نگاهم کرد که وسط خنده گفتم
+خب یادم نرفته هنوز صورتتو پاک کن.

1403/08/13 03:27

#پارت84
_الکی گیر نده.
+این الکیه؟؟لبات شده اندازه کف دست؟؟
باکنایه گفت
_مگه گردن شما اندازه باسن من کبود شده بود من چیزی گفتم؟
باخنده و لحن حرص دراری همونطور که خم میشدم طرفش آروم گفتم
+آخ فدای باسنت بشم من
جیغش از حرص بلند شد
خم شدمو لباشو به دندون گرفتم اخ جون میدادم واس این لبا
جیغی زد و خودشو کوبید به در
باجیغ گفت
_آخرین بارت باشه نزدیک من میشی وگرنه بخدا ازاین خراب شده فرار میکنم.
باخشم گفتم
+شما خیلی گوه میخوری
_همونکه گفتم
حرصی نگاه ازش گرفتم
+لااقل اون آشغالارو پاک کن تاخودم دست به کار نشدم
آروم دست مال کاغذی برداشت و رژشو کمرنگ کرد
به راه افتادم و از درعمارت زدم بیرون
اسم دانشگاهو گفتو رفتیم.
دم دانشگاه خواستم منم باهاش برم که باز دادو بیداد کرد اونقد جلو این دختر کوتاه
اومده بودم فشارم افتاده بود.
از فکر اینکه ازاین به بعد تنها تواین محیط شلوغ باشه و معلوم نباشه باچند نفر لاس میزنه
اعصابم تخمی میشد.
بعداز نیم ساعت برگشت و باخوشحالی سوار ماشین شد
بالبخند نگاهش جلو بود مردی از دروازه دانشگاه بیرون اومدو بالبخند سری تکون
داد که اینم متقابلا سری تکون دادو لبخند زد.
ازحرص دستام به لرزش افتاد بفرما شروع کرد
باصدای خشنی گفتم
+کیه اینطوری خنده چاک میدی واسش؟
چشم غره ای واسم رفت
_استادمه
واای خدا من دیواانه میشدم بی شک!

1403/08/13 03:32

#پارت85
باحرص چشامو ازش گرفتم
زیر لب گفتم
+حسابتو میرسم وایسا
_میخام برم خونه دوستم
+دوخط رودادم باز بهتااا
_میخام برم خونه دوستم!
+کدوم دوستت؟
_به تو چه؟
+پس گم میشی میریم خونه
باپرخاش گفت
_آقا من امروز مرخصی دارم ولم کنین دیگه اه.
+نرین به اعصابم
بالحن کلافه ای گفت
_میرم خونه هم دانشگاهیم النا
+ساعت چند برمیگردی؟
چشم غره ای بهم رفت.
_نمیدونم
+یه ساعته میام دنبالت.
_اووووو یه ساعت کمه حداقل سه ساعت بعد شاید حرفامون تموم شه.
+گای.یدم
باحرص خم شد روصورتم
_اونوقت کیو؟
باشیطنت همونطور که درحین رانندگی بودم و چشمم به جلو بود گفتم
_دیگه دیگه
باسوزش بازوم جیغم رفت هوااا
+آییییی وحشی
تخس اونورو نگاه کرد
_حقته
+اخ من یه پدری ازت دربیارم ماهک
_غلطططط
نیشخند مرموزی زدم
که صورتشو برگردوند
آدرسو بهم داد یه خونه آپارتمانی بود
+اولا خودت راه نمیوفتی نمیای
ماهک دارم تاکید میکنم اول زنگ میزنی یاخودم میام یا راننده میفرستم.
پشت چشمی نازک کرد
_باشه
نگاه تهدید آمیزی هم بهش انداختم
+مواظب حرکاتتم باش.
خواست درو باز کنه و پیاده شه که مچشو گرفتم...

1403/08/13 03:36

#پارت86
+شالتم بکش جلو
_سیاوش دیوونم کردی کجامگه قراره برم دوستمه دیگ.
+خونه دوستتم باشه اینم دارم زیادی لطف میکنم خودت که اخلاقمو میدونی
چیزایی که گفتمو رعایت کن و انجام بده تاسگ نشم برنگردونمت.
ازترس آروم شالشو کشید جلو
بالحن مظلومی که میدونستم داره خرم میکنه گفت
_خوبه؟
خم شدم و عمیق زیرگردنشو مک زدم میدونستم بعدا نمیزاره و چون الان کارش بهم گیره هیچی نمیگه بعداز چند لحظه به زور جداشدم بادیدن ردی که خون مردگی
بودو بی شک شاهکار خودم بود باخنده گفتم
+برو
بی حرف که معلوم بود حرصم قاطیشه پیاده شدو رفت
دورزدمو به طرف شرکت روندم جلسه داشتم و بی شک دیرم شده بود بارسیدن به
شرکت باهول به طرف آسانسور رفتمو وارد آسانسور شدم
وقتی داخل شدم بادیدن منشی چسبم صورتمو اونور کردم.
=سلام آقاسیاوش
باتهدید گفتم
+چی؟
باهول سریع حرفو عوض کرد
=آقای جوادی اومدن خیلی وقته منتظرن
سری تکون دادمو داخل اتاق شدم.

1403/08/13 03:41

#پارت87
+سالم آقای جوادی متاسفم به خاطر تاخیرم.
باصدای خشکی مثل همیشه گفت
=مشکلی نیست
+بفرمایید بشینید.
&ماهک&
اونقد مریم بوسم کرده بود کلا تف مالی بودم.
=ج.ندههههه این همه مدت کجابودی یه سرنمیزدی؟
_والا درگیر کارو بدبختی
بعدباذوق گفتم
_واااای مریم دانشگاه میام چن روز بعد.
چشم غره ای بهم رفت
=صددفعه گفتم بیابامن بمون بعدم پولم دادم بهت بعدکارپیداکردی بهم میدی.
به لبخندی بسنده کردمو حرفو عوض کردم.
مریم شغل درستی نداشت و منشی یه دکتری بود که دکتره زن داشت و هرشبم
خونه مریم بود یا با مریم پارتی بود البته فکر کنم مریم صیغشم بود دلیل یدفعه
خوب شدن وضع مالیشم همینه و من اصلا دوست نداشتم حتی واس مدتی بیام
پیش مریم که درگیر همچین مسائلی شم.
اونقد بامریم ازاین در ازاون درحرف زدیم که نفهمیدم کِی آفتاب غروب کرد تویکی
از اتاقا رفتموزنگ زدم به سیاوش بادومین بوق صدای سیاوش پیچید توگوشم
+بله
_سلام اووم گفتی خواستم....
+یه ربع دیگ اونجام رسیدم دم در زنگ میزنم بیای پایین.
باحرص باشه ای گفتم این حرف یعنی بمون توخونه تامن بیام از دم درسوارت کنم
ازاین کاراش آخر منو دق میداد...

1403/08/13 03:46

#پارت88
بعداز یه ربع با تک زنگی که خورد به گوشیم و بادیدن اسم سیاوش عزم رفتن کردم.
=وااای ماهک خدابگم چیکارت کنه هنوز حرفام تموم نشده کجامیری به این زودی
بالبخندی بغلش کردم و گفتم
_فداتشم الان باید برم اذیتت نمیخوام بکنم ولی بجاش حتما بازم بهت سرمیزنم تودلم اضافه کردم اگه سیاوش بزاره!
مریم تا دم درهمراهیم کردو بعدرفت با آرامش به طرف ماشین سیاوش که شیشه
هاش دودی بود رفتم تا درجلورو باز کردم مات موندم
سحرنشسته بود بادیدنم باجیغ گفت
=چیهههههه سلیطه میخواستی جلو بشینی والا نوبره واس گداگشنه و خدمه هم باید
منتظر بمونیم و ببریم بیاریمشون.
بابغض به سیاوش نگاه کردم شاید انتظار داشتم یه کلام حداقل به دوست دخترش
بگه که این بحثو تموم کنه ولی اون خیلی ریلکس داشت جلوشونگاه میکرد
آروم در عقبو بازکردمو نشستم
نشستنم همانا و ریختن اشکام همانا
ازیه از یه طرف میدونستم دهنمو واکنم سیاوش جرم میده از اینورم خودشم طرفمو
نمیگرفت
اینور توخلوت همش میچسبه بهم ولی تایکیو میبینه من فراموش میشم.
خاک توسرت ماهک فکر کردی تورو میخواد اون؟؟
چراباید توجمع ازت طرفداری کنه؟
چه دلیلی داره اصلا؟؟
اگه طرفداری کنه هم باید جای تعجب داشته باشه
توهمونی که بی گناه تورو دزد دونستن
بهت تجاوز شد و توباز باکمال پرویی تواون خونه کارکردی
حالاام هرچی از دهنش درمیاد میگه
تواین گیرو دار از حرص فشارم افتاده بود این دختره شب کجاداره میاد؟؟
نکنه باسیاوش تنهان باهم *** کنن
واای خدایه من بااین فکر شدت اشکام بیشتر شد از فکر اینکه سیاوش لبای این
دختره ایکبیریو بوس کنه خونم به جوش میومد ولی جرعت دهن باز کردن نداشتم.

1403/08/13 03:51

#پارت89
بارسیدن به عمارت و توقف ماشین زودتر از اونا پیاده شدم و به طرف عمارت رفتم
تاقیافه اشکیمو نبینن و بیشتر از این تحقیر نشم.
تاخواستم حرکت کنم صدای سرد سیاوش بلند شد
+بمون وسایلای سحرو از پشت ماشین بیار
باسری پایین عقب گرد کردمو به طرف پشت ماشین رفتم تاوسایلی که میگفتو
بردارم
سحرهم بیخیال به طرف عمارت رفت
باهمون سرپایین منتظر بودم وسایلارو بده که توتاریکی منو بین خودشو ماشین
حبس کرد خودمو کشیدم کنار که به زور نگهم داشت
بالحن جدی گفتم
_ولم کن
همونطور که سرش زیر گردنم بود آروم لب زد
+نمیخوام
بانیش گفتم
_چیه جلو خانوم موش بودی پشت خای.مالی مالی میکنی؟
باصدای توام باخنده خفه گفت
+کصلیسی
_چی
+توکه خ.ایه نداری دارم کصلیسی میکنم آخ دلم کص*تو میخاد ماهک
باحرص زدم روشونش
_توخیلی غلط میکنی برو پیش همون سحرخانومت که هرچی از دهنش دراومد بارم کرد هیچی نگفتی
+مجبور بودم
_توجیحات مهم نیست
گازی از گردنم گرفت که ضعف رفتم
+باید مهم باشه
باچشایی که حالا پراز اشک شده بودن زیر لب گفتم
_خودخواه
تخس گفت
+همینه که هست
_کوفته که هست ازاین جمله بدم میاد
بی توجه به حرفم دستشو کرد توشرتم باشوک نگاهش کردم.
+آخ ماهک دلم تنگ شده واسش
خودمو تکون دادم تندتند
_ولممممم کن بخدا ولم نکنی جیغ میزنم وااای ولم کن اخ
زیر گوشم باحرص گفت
+کاری نکن کارتو یکسره کنماا
بعدم دستشو بیشتر فشار داد
پاهامو چفت کردم
بالرز گفتم
_نکن
بانیشخند گفت
+چیه جیغ بزن دیگه
باالتماس به بازوش چنگ زدم
_اییی سیاوش توروخدا اینجا نه دستتو بردار
باچشایی ستاره بارون نگاهم کرد
+یعنی تواتاق اجازه هست
باخشم گفتم
_توخوابت اجازه هست برو اونور پرو برو اتاقت کص آماده اومده بکنیش
حریص زیر گوشم گفت
+من تورو میخام ماهک
از شنیدن این جمله کمرم از خوشحالی تیرکشید بازم داشتم خرش میشدم
باجمله بعدیش حس خرشدنم پرکشید
+اخ میخوام تورو بکنم امشب
یدفعه بازوری که نمیدونم از کجا اوردم محکم هلش دادم که یه قدم رفت عقب
باهول دوییدم از زیر دستش
+ماهککک
ماهککککککک
بی توجه بهش دوییدم تو عمارت
بدون اینکه منو کسی ببینه دوییدم تواتاقم
پشت در اتاقم نشستمو محکم زدم توسرخودم خاک توسرم که تحریک شده بودم و لای پام خیس خیس بود.
ازاین ضعفم گریم گرفت و آروم دستمو فشار دادم رودهنمو گریمو پشت دستام قایم
کردم.

1403/08/13 04:04

#پارت90
آروم به طرف لباسام رفتم و لباس برای حموم کردن برداشتم.
یه لحظه یاد این افتادم که تو اتاق سیاوش تووان بودم و اون خودش منو از حموم
اورده بود روتخت
هییی ما فقیرا همینیم زندگیمون پراز حسرتای قشنگه
حسرت دوست داشته شدن اونم از طرف کسی که فرسنگ ها ازت فاصله داره
بابغض خواستم حولرو از رو بخاری کوچیک اتاقم بردارم که درباصدای بدی باز شد
باهول برگشتم طرف در
=دختره ی سیلطه از صبح کجابودی؟سرویس دهیت خوب شده که ارباب خودش میبرتت و میارتت.
گریم شدت گرفت از این بی رحمی های اطرافم هجوم اورد سمتم و موهامو کشید
نفسم از درد رفت ولی لبمو به دندون گرفتم تاجیغم بلندنشه
_آییی
محکم زد زیر گوشم
×چه خبره اینجا؟
بادیدن محبوبه خانوم آروم اشکام سرازیر شد
=این دختره ج.نده از صبح رفته پِی خوشگذرونی
باصدای جدی گفت
×به تو ارتباطی نداره رفت و آمد خدمه و آخرین بارت باشه دورو بر این دختر
میبینمت وگرنه از ارباب عذرتو میخوام حالا ام بروبیرون دیگه تکرار نشه.
بانو باصورتی سرخ شده سرشو انداخت پایین
_ببخشید خانوم
و سریع از جلوش رد شد
اخ دلم خنک شد
×بیادنبالم
باصدای آرومی گفتم
_خانوم منکه از شما واس امروز مرخصی گرفته بودم ولی...
باصدای خشکی همونطور که باصلابت جلوم راه میرفت گفت
×چیزی نشنوم درجریانم فقط بیا دنبالم.
باگیجی سری تکون دادم و به راه افتادم
کجاداشت میرفت؟
نکنه میخواد بلایی سرم بیاره ؟
نه محبوبه خانوم مورد اعتماد سیاوشه
به پشت عمارت رفت یه خونه ویلایی بود واقعا قشنگ بود نماش کلا طالیی بود
حتی توشب هم برق میزد
اها پس منو اورده به جبران امروز اینجارو تمیز کنم
با واردشدنش محو اطرافم بودم که باصداش با شوک نگاهش کردم
×بفرمایید آقا امردیگه ای نیست؟
+نه
باترس به سیاوش نگاه کردم مگه سحر نیومده بود ؟؟پس اینجا چیکار داشت!
با بیرون رفتن محبوبه خانوم
منو سیاوش تنها شدیم!

1403/08/13 04:10

#پارت91
باغرور نیشخندی زد
+توحیاط چی زر زر میکردی
باغیض رو برگردوندم ازش
باحرص قدم تند کرد طرفم که طرف درردوییدم ولی قفل بود همونطور بهم نزدیک
شد که خودمو تو دیوار مچاله کردم
خودشو چسبوندبهم و منو بین خودشو دیوار فشارم داد
بابغض از سر ناچاری با صدای لرزونی گفتم
_مگه من چی گفتم فقط گفتم سحر که هست برو دنبال اون.
اونم که انگار دنبال بهونه بود تا امشب منو خوب تنبیه کنه خیلی ریلکس دستشو
کرد تو یقم و همونطور که دستشو به نوک سینم میرسوند گفت
+بااین لحن و مزمون گفتی به نظرت ؟
_من
آیییییییی
پیچیدم به خودم نوک سینمو گرفتو طوری فشار میداد حس میکردم میخواست لهش
کنه
باتفریح نگاهم کرد
+خب توچی
صدای گریم بلند شد
بیشتر فشار داد که صدای جیغم با گریه بلندشد
_اخ توروخدا
دستشو چنگ گرفتم که دربیارم از یقم ولی زور من کجا و زور این غول کجا.
+ماهک تافردا هم جواب ندی دردات بدترمیشه.
باگریه و صدای زار گفتم
_بخدا من منظوری نداشتم همینطوری گفتم
زانوشو بین پام فشار داد که ضعف رفتم زیر دستش کاملا منو تحت تصرف
نگهداشته بود و هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم تقریبا
به ناچار برای اینکه دست از آزار و اذیتم بکشه دستامو سفت دور گردنش حلقه
کردم و تقریبا بهم پیچیده بودیم
آروم و باگریه زیر گوشش گفتم
_سیاوش چرااینطوری میکنی مگه من چی گفتم
گفتم سحرکه اونجاست منظورم این بود منتظرته غیراینه؟منتظرت نیس؟برو پیشش
دیگه
و صدای گریم بلندترشد
حریص سرشو زیر گردنم برد و باحرص لاله ی گوشمو گاز گرفت
_اخ یواش
باحرص گفت
+از این به بعد حق نداری واسم تایین تکلیف کنی پارت میکنم ماهک ببینم واس
من پروشدی توماله منی و اصلا بزار رک بگم بهت تاآخر عمرت اسیرمنی نمیزارم یه
پشه نر هم از کنارت رد شه و تو تمام فکرو ذکرت باید من باشم مفهومه؟
باشوک نگاهش میکردم وااای خدای من چی داشت میگفت هنوز حرفشو هضم نکرده
بودم که سرشو خم کردو لبامو به دندون گرفت...

1403/08/13 04:16

#پارت92
به زور از لای لباش گفتم
_ آخ سیاوش یواش
ولی اونکه انگار تازه شروع کرده بود بی توجه به حرفم حریص تر لبامو به دندون
گرفت و چنگی به بین پام انداخت
بدنم پراز حس لذت شد و از ضعف نمیتونستم رو پاهام بمونم
سرشو برد زیرگردنمو عمیق بین گردنم نفس کشید.
خدااااین مرد آخر منو دیوونه میکرد
_ولم کن
واای ولم کن
طوری قفلم کرده بود نمیتونستم تکون بخورم و برخلاف خواست درونیم باجیغ
سرمو اینور اونور میکردم آروم سرشو از گردنم دراورد توفاصله یه سانتی از صورتم
آروم لب زد
+چرااینطوری میکنی؟
_اون موقع که جلوی سحرخانوم موش بودی اونقد حرف بارم کرد چیزی نگفتی به
جای اینکه به اون بگی چرااینطوری میکنی به من میگی واقعاکه هم خدارومیخوای
هم حلوارو!
+لال باش ماهک تا مجبورنشی کتک بخوری ازم.
باغیض گفتم
_متنفرم ازت ..آییییییییی
هق هق گریمو تو سینش خفه کردم طوری چونمو گاز گرفته بود که آتیش ازش
میزدبیرون
باگریه و هق هق باصدای مظلومی آروم گفتم
_نامرد
باخشم زیرگوشم گفت
+ماهک سگم نکن هرچی میخوای بگو ولی حرف رفتن و تنفرو ازاین چیزا نشنوم ازت
باتهدید نگاهی بهم کرد
+مفهومه؟
باترس سری تکون دادم
ولم کردو همونطور که به طرف مبل وسط پذیرایی میرفت روش لم داد.
هرکار کردم نتونستم جلوی زبونمو بگیرم
_سحرچیشد؟
خسته نگاهی بهم انداخت
+بهش گفتم یکی از دوستام تصادف کرده میرم بیمارستان
آقاصفا هم ماشینمو برد دوتاکوچه بالاترگذاشت.
باپوزخند همونطور که تودلم عروسی بود ابرویی بالا انداختم
_اونوقت میشه بپرسم این کاربرای چی بود؟
نگاه خاصی بهم انداخت
+به خاطر تو
تاخواستم از خوشحالی بپرم هوا پنچرم کرد
باخنده و شیطنت اضافه کرد
+البته بخاطر اون ک*ص خوشمزه و ک*ون تنگت
باحرص باصورتی سرخ شده چشم غره ای واسش رفتم.
دستاشو واکرد
این یعنی بیا بغلم خودخواه!
حتی نمی گفت میدونستم نرم امشب بهونه دستش دادم از یه طرفم دلمم میخواست
آروم به طرفش رفتم و خواستم کنارش رو مبل بشینم که منو کشید روپاهاش...

1403/08/13 15:08

#پارت93
خودمو مچاله کردم توبغلش محکم منوتوبغلش فشار داد
_یواش سیاوش
همونطور که بانگاه خاصی براندازم میکرد
گفت
+خونه دوستت خوش گذشت؟
بالبای آویزون گفتم
_خیلی
خم شدو لبمو به دهن کشیدو میک محکمی زد
+آخ فدای این لبای آویزونت بشم
خودمو توبغلش لوس کردم
_چراسحرهرچی میگه هیچی نمیگی بهش
+ماهک یه امشبو بیخیال
_نه
کفری نگاهیی بهم انداخت
+ چی میخای بپرسی بپرس
لبامومثل بچه هاجلودادم میدونستم دربرابر این حرکتم تسلیمه
_هرچی میگه هیچی نمیگی
خمارسرشو جلواوردو تاخواست لباموببوسه سرموکشیدم عقب امشب من ماهک
نبودم به غلط کردن نمینداختمش ولی نمیدونستم که دیگه خودم قراره به غلط
کردن بیوفتم.
+ماهک اذیت نکن
_جواب؟
باقیافه زاری گفت
+بخدادستم زیرتیغ باباشه وگرنه پارش میکردم
بامشت زدم توشکمش که کمی صورتش جمع شد
_بیجامیکنی
+اخ من فدای حسودیات بشم
_سیاوش ولم کن بزار آسایش داشته باشم
+نمیتونم
سرشو کرد تویقم که باخوردن نفسای داغش توسینم آهمو پشت لبام خفه کردم.
+اخ لیموترشای کوچیک من
باحرص چشم غره ای واسش رفتم اره دیگه لابد واس سحرهلوهای بزرگ بودن
کدوم پسراز سینه های بزرگ میگذره و سیاوش به شخصه عشق *** بود!
_گشنمه
+یه لحظه بمون من سیرشم بعد
بایه حرکت خودمو اززیردستش کشیدم بیرون
باصدا ولحنی که از من بعید بود و باعث تعجب خودمم میشد باداد گفتم
_دست از سرم بردار منم دخترم با روحیات دخترونه تاکِی میخای استفادتو ازم
ببری؟تاکِی بازیچتم؟تاریخ انقضام کِیه ؟منم زندگی دارم تو آینده میخوام تشکیل
خانواده بدم دوست دارم یه سری کارارو باهمسرم تجربه کنم.
باصدای متعجبی گفت
+تشکیل خانواده بدی؟
واقعافکر کردی من میزارم؟
شده توقفس زندانیت کنم میکنم ولی فکرای مزخرفو بیرون کن ازسرت
بیشترازاینم سگم نکن گمشو یه چیز درست کن کوفت کنیم.
"یعنی چی که فکر میکنی من میذارم تشکیل خانواده بدی"
" از حرص روبه انفجار بودم ولی میدونستم
اوج عصبانیتشه که پلکش تندتند میپره و حرفی گفتنم مصادف باکبودیای بدنم بود.

1403/08/13 15:17

#پارت94
آروم به طرف آشپزخونه رفتم همه چی تویخچال بود خونه تکمیلی بود و البته من
تابه حال ندیده بودمش.
آروم وسایل لازانیارو کنارهم چیدم و شروع کردم درست کردنش بعدچند لحظه
توظرفی ریختم و توفرگذاشتم تواین مدتم از سیاوش خبری نبود بعدتموم شدن کارم
به طرف پذیرایی سرک کشیدم خیلی مظلوم سرشو میون دستاش گرفته بود و به
زمین خیره بود باشنیدن صدام باقیافه خسته ای نگام کرد
آروم لب زدم
_غذا درست کردم بومیدم باید برم حموم اینجاحمومش کجاست
آروم ازجاش بلند و به طرف یکی از راهروهارفت
پشت سرش راه افتادم چون میدونستم حمومو داره نشونم میده وارد یه اتاق شدو به طرف دری رفت که انگار حموم بود دروبازکردو منتظرشد برم داخل باگیجی داخل شدم و منتظر شدم تابره و دروقفل کنم ولی برخلاف تصوراتم وارد حموم شدو بایه حرکت تیشرتشو دراورد باگیجی به بدن عضله ایش چشم دوختم چیکارداشت
میکرد؟!
+دربیار دیگه مگه نمیخواستی حموم کنی؟
باجیغ گفتم
_برو بیرون به چه حقی همچین فکرایه مزخرفی میکنی بروپیش سحرجونت.
آروم سری تکون دادو باشه ای گفت و بعد به طرف در رفت بافکر اینکه داره میره
باحرص دنبالش رفتم و کمرشوچنگ انداختم باآخی باتعجب برگشت و نگاهم
کرد
+دیوانه هم شدی به سلامتی
_کجاداشتی میرفتی؟
باتک خنده ای باشیطنت گفت
+خودت گفتی برم پیش سحر
باحرص دست انداختم و نوک سینشو کشیدم داد مردونش توحموم پیچیدو محکم زد رودستم آخ دستت بشکنه دستش چه سنگینه دستمو توبغلم گرفتمو نگاهی بهش انداختم
+آخ ماهک خودت داری مجبورم میکنی پارت کنم امشب
وتابه خودم بیام انداختم روشونش و منو گوشه دیوار قفل کرد و شروع کرد به لخت
کردنم
_ولم کن سیاوش ولممممم کنننن جیغ میزنممممااا ولم کن واای نکن باسوتینم
چیکار داری واای اه
بدون توجه به حرفم لختم کرد فقط یدونه شورت تنم بود
نمیدونم چراازینکه لخت جلوش باشم دیگه خجالتی نداشتم شاید دلیلش این بود
اون منو بارهادیده بود و حتی..
چشیده بود!

1403/08/13 15:26

#پارت95
آروم منو توبغل گرفتو زیر دوش آب موند باریختن آب رو بدن لختم لرزی کردم
سرمو گذاشت روسینشو توموهام نفس عمیقی کشید بالحن آرومی گفت
+ماهک لج نکن باهام من دیگه کششی ندارم که جواب این لجاتم بدم از هرجایی
دارم میخورم تولااقل دیگه باهام مدارا کن
باگیجی توچشماش نگاه کردم یعنی چی از همه جادارم میخورم؟لج نکن که هم
عشق و حالشو بامن کنه هم باسحر؟
بالحن جدی گفتم
_هروقت بفهمم دورت کسی نیست و فقط منم اون موقع ازم بخوای لج نکنم
بعدم پوزخندی زدم و نگاهمو ازش گرفتم همونطور که خیره خیره نگاهم میکرد
آروم کمرمونوازش کرد
+کسی دورم نیست
_آره سحر خانوم یکیشه ازبقیش خبرندارم که البته ادمی مثل تو قیافه که نداری
دخترا واس پولت خودشونو جرمیدن.
نمیدونم قیافم چطوربود که باقیافه ای که درحال انفجاره نگاهم کرد
باتهدید نگاهی بهش انداختم
_جرعت داری بخند بعدهمینجاپارت میکنم
شلیک خندش رفت هوا باحرص محکم زدم رو سینش
_زهرمار
+آخ من فدای فندق حسودم بشم من قیافه ندارم؟
تاخواستم جوابشو بدم دستشو از پشت کردتوشورتم
_نکن
میگم نکن سیاوش

1403/08/13 15:33

#پارت96
+یکم راه بیاباهام ماهک چقد لج میکنی
_نمیخواااام ولم کن
دستشو لبه باسنم فشار داد که جیغم بلندشد
+هیس این کولی بازیاچیه درمیاری
_ولم کن
بلندزدم زیرگریه
کلافه دستشو از شورتم دراورد
+گمشوحموم کن بیاشام بزار
بعدم رفت بیرون بارفتنش تازه فهمیدم که چقداینجا سرد بودو من لخت چون
توبغلش بودم سرمارو حس نمیکردم لوسم کرده بود یجورایی و تایکاری میکرد
دیوونه میشدم آروم دوش گرفتموبیرون رفتم.
رویکی از صندلی های میزغذاخوری نشسته بودو سرش توگوشی بود
بادیدن اسم سحرکه بایه بوس هم سیوشده بود عصبی شدم ولی چیزی نگفتم
باهمون تیشرت یقه هفت که داروندارموقشنگ نشون میداد بی توجه بهش به طرف
فر رفتمو نگاهیی بهش انداختم خاموش بود و داشت غذا سرد میشد خودخواه
حوصلش نکشیده بود غذا رواماده کنه ماهک واقعا چه توقعی داری؟
بنظرت سیاوش بااون همه خدم و حشم واست شام اماده می کنه؟! همه چیزو اماده کردم و رومیز گذاشتم و تواین مدت سرش کلا توگوشی بود کثافت چت کردنت
باسحراونقدر مهمه که حتی یه نگاهم بهم نمیندازی باحرص یقموپایین ترکشیدم و
غذارو رومیز گذاشتم
خودمم نشستم روبروش
بی توجه همونطور که درگیرگوشی بود ناخونکی به غذازد
+بکش واسم
باحرص غذاکشیدم تو ظرفش و گذاشتم جلوش تندتند تایپ میکرد خیلی داشتم
خودمونگه میداشتم که دهنم چفت بمونه ولی خب بی توجه سرمو انداختم و مشغول خوردن شدم.
یه لحظه گذرا نگاهش کردم که دیدم چشمش به یقمه تانگاهمودید سریع اونورنگاه کرد.
باخنده ای تودلم
یقمو پایین ترکشیدم...

1403/08/13 15:37

#پارت97
یکمم خودمو رومیزخم کردمو مثلا نمکو از اونور میز بردارم
حدس میزدم که زیرچشمی چشش تویقمه ولی خودمو زدم به اون راه.
معمولا جلوپسرلخت باشی اونقدذ جذابتر جلوه نمیده ولی اگه لباس بپوشی و
یقتوبازبزاری حریص ترو دیوونه ترمیشن
همش یه چشمش به لقمش بود یه چشمشم به یقم.
بیخیال نگاهی بهش انداختم این سری بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره حریص یقه
بازمو نگاه میکرد
آروم ازجام بلندشدم وظرفمو تو ظرفشویی آب کشیدم این سری دیگه سرشو انداخته
بود پایینو مشغول غذاش بود
رومبل نشستم و تلویزیونو روشن کردم
شبکه هارو اینوراونور کردم چیز جالبی نبود توش یه فیلم دیدم اوه فیلم مورد علاقم
(لولیتا)
غرق فیلم بودم که بانشستن سیاوش حواسم جمعش شد خیلی ریلکس نشست منوبین بازوهاش کشیدو مشغول فیلم دیدن شد.
میدونستم ازبالا چشمش همش تویقم بود
ولی بیخیال به ادامه فیلم نگاه کردم
بعدازچندلحظه بانشستن لبش ازپشت روگردنم یکباره داغ شدم ولی حرکتی نکردم
و ریلکس فیلمو نگاه کردم انگار سکوتم پروترش کرد که دستشو خواست بکنه تویقم
دستش نرسیده به یقم سفت چسبیدمش که جدی گفت
+این دیگه حقمه مقاومت نکن تاسگ تر ازاین نشدم.
بی حرف دستشو ول کردم میدونستم سکوتش یعنی عصبانیتش وتا خودشو خالی
نمیکرد سگ تر ازاین بود.
آروم دستشو به نوک سینم رسوند وهمونطور که نوک سینمو اینور اونور میکرد
دستی که روکمرم بودو جلو اوردو سینم و تومشتش گرفت و شروع کرد به مالیدن
داشتم تحریک میشدم ولی قیافه خونسردی به خودم گرفته بودم
میدونستم الان سیخ کرده ولی نگاهی هم برای مطمئن شدن به ک*یرش نکردم که
پروترازاینی که هست نشه..

1403/08/13 19:37

#پارت98
جوری سینمو میمالید که حس میکردم سینم وارفته زیردستش نوک سینمو گرفتو
محکم کشید میدونستم داره کاری میکنه که صدام دربیاد چه از درد چه از لذت.
طاقت نیاوردو سرشو خم کرد زیرگوشم
+ماهک؛ دلش الان میخوادت
باغیض و لحن جدی گفتم
_دلش غلط میکنه
طوری سینموفشارداد که صدای جیغم تو خونه اکوشد
_کندیش لامصبووو
روتخت درازکشیدومنوکشید روخودش تقلا کردم ولی فایده ای نداشت و زوراون
بیشتربود
+ماهک امشبو کوفتم نکن چراهمش بامن لجی بخدااونقد مراعاتتو کردم فشارم افتاد.
_سحرباهات لج نمیکنه میخای هیچکی باهات لج نکنه؟
بالحن خاصی آروم گفت
+مشکلت سحره؟سحرنباشه حله؟
باخوشحالی نگاهش کردم و سری به تایید تکون دادم
+باشه
_چی باشه؟
+بااینکه بااین کارم بدبخت میشم ولی باشه جوابش میکنم دست از سرم برداره
برخلاف رفتارچنددقیقه پیشم خم شدم روصورتش
_چرابدبخت؟
+بیخیال
باتهدیدنگاهش کردم
کلافه گفت
+بخدا فردا واست تعریف میکنم الان حس توضیح ندارم
_خب گفتی باهاش کات میکنی دیگه؟
سری تکون داد
بالحن جدی گفتم
_سرتکون دادن جواب من نیست
+باشه باشه بخدادکمشو میزنم باشه؟ازاین لج کردنات دست میکشی؟
پشت چشمی واسش نازک کردمو هومی گفتم
خم شدوتندتند پشت سرهم لبموبوس کرد
دلم ضعف رفت واس بی قراری های مردونش
یعنی این بیقراری هافقط برای من بود یا واس سحرم اینطوری میکنه...

1403/08/13 19:43

#پارت99
توهمون حال جابه جام کردو این سری من زیرش بودم اونم روم بود
باعطش به لبام نگاه میکردو دست انداخت شلوارمو دراورد این سری دیگه مخالفت
نکردم چون قول داده بود قید سحرو میزنه و یه مردو اگه میخوای نگهداری باید
سیرابش کنی عشق و عاشقی قضیش جداست ولی این قضیه هم مهمه
این سری شورتمم دراورد و من فقط بایه تیشرت باپایین تنه لخت جلوش بودم
سرشو نزدیک ک*صم بردو عمیق بوکشید ازچشای خمارش و این حرکتش کمرمو
بلند کردمو محکم روتخت کوبیدم
توهمون حال پاهامو بالا دادو زبونشو گذاشت رو چوچ*ولم
_اههههه وای سیاوش
اییییییییی سیاوش توروخدا وااای
اییی
طوری میخورد که تمام بدنم به لرزه دراومده بود
_اه سیاوش
سرشو بلند کردو باچشمای سرخش که خبراز حال خرابیش میداد گفت
+جونه سیاوش؟سیاوش فدات شه جان
ازشنیدن این جملات از زبونش که میدونستم از شهوته تمام تنم لبریز از لذت شد
بانفس نفس گفتم
_میخوام
سیاوشم که انگاراذیتش گرفته بود گفت
+چیو عزیزم
باحرص توهمون حال نگاهش کردم که بالبخندعریضی نگاهم کردوهووم سوالی گفت
_میخام تومو پرکنی
چوچ*ولمو بین انگشتاش گرفت که باجیغ اسمشو صدا کردم کارام دست خودم نبود
و فقط میخواستم یه چیز بره توم
+ماهک از جلو
_نه
بی توجه به حرفم از بین دوتاپاهام روسینم دراز کشیدو آلتشو رو کص*م تنظیم کرد
باترس نه ای گفتم
که خم شد زیرگوشم گفت
+نترس فداتشم هواسم بهت هست فقط بزار ازجلو حست کنم
نمیدونم ازاون چشمای خمارش که طالب بدن من بود چیو دیدم که آرومی سری
تکون دادم و باترس نگاهش کردم.
لباشو رولبام گذاشت آروم یکم از آلتشو کرد توکص*م
_اییییییی یواش
ازدرد صورتم سرخ شد
_وااای درش بیار نه نمیخوام
وااای نه اخ
ولی اون بدون توجه کامل بایه حرکت همشو فرستاد توم صدای جیغای گوش
خراشم ازدردتو خونه پیچید و اون بی توجه شروع کرد کمرزدن.
صورتم ازدرد عرق کرده بود و از درد پایین تنمو حس نمیکردم...

1403/08/13 20:03

#پارت100
باگریه بریده بریده گفتم
_سیاو..ش تتتو...روخداادرش بیاااااااار
همونطور که کمرمیزد توم آهی مردونه ای کشید
بانفس نفس گفت
+ماهک تاحالا..تجربش..نکرده..بودم آههههه
یه دفعه توم داغ شد
هق هقام تازه به گوش میرسید
خم شد زیرگوشم
+جانم گریه نکن تموم شد
بدترین لحظات عمرم بود تاحالا اینقد دردو حس نکرده بودم
دستشو گذاشت لایه پام
+هیس عزیزم تموم شد دیگه گریه نکن
آروم منو توبغلش گرفت یکم بلندم کرد که جیغی زدم
باهول دستشو پس کشید
+جانم چیشده؟بریم دکتر؟
یه چیزی بگو ماهک
بادرد و هق هق سری به نفی تکون دادم
خاکای عالم سرم من چیکارکردم؟
باباییم الان از اون بالا نگاه میکنه خجالت میکشه از داشتن دختری مثل من
منی که همیشه میگفت توپاک باش به اندازه تمام بدذاتی های مامانت توخوب باش
توروسفیدم کن
بابابیاببین که دخترت بااین بی آبرویی روسیاهت کرد
منی که به مامانم همش انگ هرزگی میزدم کارم به جایی رسیده که به صاحب کارم میدم؟
انگار تازه چشمام بازشده بود تازه فهمیده بودم تاالان چیکار کرده بودم
تازه میفهمیدم که تایید کردن کارسیاوش چی بود نتیجش
تازه میفهمیدم که بی آبرویی یعنی چی
سیاوش که صدسال دیگه نمیومد منو نمیگرفت پس من باید تاآخر عمرم ازدواج
نکنم؟
آره چون بکارت ندارم!
وسیاوش چی؟
خب معلومه توعشق و حالش.
بانگرانی نگاهم میکرد...

1403/08/13 21:54