پارت209
ایران پالتوش و همراه کیفش روی مبل گذاشت ولی هنوز شالش دور گردنش باقی مونده بود روی یونیت نشست.
یونیت و تا جایی که کامل روی ایران اشراف داشته باشه خوابوند.
ایران معذب دستاشو روی شکم تختش گذاشت.
بی اختیار نگاهش روی اندام ایران لغزید یه لباس سرهمی مشکی به تن داشت که یقش وی شکل بود سفیدی بالای سینش و ترقوه اش کاملا تو دیدش بود اب دهنشو به سختی قورت داد سعی کرد روی کارش تمرکز کنه.
نفسشو به بیرون فوت کرد: خب خانم لجباز دهنتو باز کن تا ببینم چه بلایی سر دندون بیچارت اوردی.
ایران دهنشو باز کرد با انگشت به دندون انتهایش اشاره کرد.
چراغ پایین تر کشید که باعث شد نور چشمای ایران و بزنه و چشماشو ببنده آینه رو برداشت و خم شد روی سینه ی ایران مکثی کرد تا حالا موقع کار دقت نکرده بود دستش کجا قرار میگیره ولی امروز معلوم نبود چه مرگش شده.
به سختی تمرکز کرد دندون پوسیده رو پیدا کنه دوباره چشماش به پایین سر خورد به استخون ترقوه ایران رسید.
زیرلب به خودش لعنت فرستاد مریض هایی که لباس های آزادتر از ایران پوشیده بودن زیردستش اومده بودن ولی تا حالا هیچوقت همچین حس گندی نداشت.
خنده دار بود بیشتر از اینکه فکرش متمرکز کارش باشه متمرکز چشماش بود که پایین تر از چونه ایران نچرخه.
سن و سال کمی نداشت که نتونه جلو احساسات خودشو بگیره ولی امروز انگار شده بود یه پسربچه 15 سال که با دیدن دوست دخترش هیجان زده شده.
دست از کار کشید چون تموم حواسش به این بود ساعد دستاش بدن ایران و لمس نکنه.
ایران چشماشو باز کرد: مشکلی هست؟
مشکل که زیاد بود ولی الان بیشترین مشکلش لب های سرخ ایران بود که داشت دیوونش میکرد نگاهشو از ایران گرفت.
این همه هیجان برای مردی به سن او زیادی بود شایدم دلیلش این بود چهارسالی بود که هیچ خلوت خصوصی نداشت.
کلافی دستمالی به دست ایران داد:رژت و پاک کن...
1403/03/16 05:18