پارت238
جاوید:مامانت دیشب به گوشیت زنگ زد من جواب دادم البته نگفتم تصادف کردی گفتم گوشیت پیش من جامونده خودت الان خوابی بعد قضیه ایمان گفت میخواست بدونه به عموهمایون زنگ زدی واس سند یا نه.
دستام مشت شد چرا مادر من انقدر ساده بود که تمام زندگیمون و واسه همه رو دایره میریخت.
جاوید دستی به ته ریش به روزش کشید: تو دیروز به خاطر متن ترجمه به من زنگ نزدی درسته؟
دلم نمیخواست راجب دیروز حرف بزنم یاد صدا و لحن سرد غیردوستانش که میوفتادم دلم میگرفت یاد کلمه ی"بازم" که میوفتادم غرورم جریحه دار میشد.
_ من واسه متن ترجمه زنگ زدم شما اشتباه میکنید.
جاوید: از این خوشحالم که به جای عموم به من زنگ زدی ناراحتم از این که پشیمون شدی و هیچی نگفتی.
زیرلب زمزمه کردم:اصلا نباید زنگ میزدم.
جاوید:تقصیر منه میدونم دیروز کمی تند رفتم اون لحظه که تو زنگ زدی خیلی از دست عسل عصبانی بودم باعث شد اونجوری برخورد کنم منم آدمم دیگه اشتباه زیاد میکنم تو زندگی.
از دست عسل جانش ناراحت بود اینجوری که به نظر نمیومد عسل جانش براش شام پخته بود و نگران سردشدنش بود.
_ مهم نیست من نباید زنگ میزدم اونم سرشام ببخشید دیگه خلوتتون بهم زدم.
جاوید: ایران نگاهم کن.
_ من باید برم.
مچ دستمو گرفت:باز گفت! شما جایی نمیری من میرم ماشینو از پارکینگ میگیرم خودم میبرم درستش میکنم.
مچ دستمو از دستش بیرون کشیدم: نه آقای دکتر من تا همینجاشم شمارو خیلی تو دردسر انداختم خودم از پسش برمیام.
1403/04/22 11:45