The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستانهای زیبای عشق🌿

44 عضو

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_310

بعد از تحویل دادن اون دوتا شرور به پلیس نجف و صحبت دوساعته محمد با پدرش به هتل برگشتیم
لباساشو رو کاناپه انداخت و به سمت حموم رفت

حالش خیلی گرفته بود و بهش حق میدادم
صداش از تو راهرو میومد
- یه زیارت یک روزه میکنیم و سریع برمیگردیم ایران..اینجا بکشنمون هم کسی نمیفهمه

سری تکون دادم و تیشرت و شلوارکی تنم کردم و بیخیال پشت میز نشستم
- محمد سریع دشوری کن ناهار رو گفتم بیارن بالا

متوجه نگاه خیرش شدم که برگشتم سمتش
- بقول خودت سس بزن!
لبخندی زد و رفت داخل دشوری که همون لحظه صدای زنگ اتاق اومد

چادر سفید رو روی سرم گذاشتم و درو باز کردم
یه خانم با میز چرخدار اومد داخل و میز رو با سلیقه کامل برامون چید و بدون حرفی اتاق رو ترک کرد
محمد درحالی که حوله رو شونش بود اومد بیرون و گفت؛
- چه میز خوشگلی!
یکم سالاد برا خودم کشیدم و گفتم:
- اره خانومای اینجا باکلاسن
- تو نچیدی؟
نگاهی کردم و گفتم: خدا شفات بده
تو گلو خندید و گفت: یادم رفت تو فازی خشنی

نتونست زیاد خنده رو باشه و بعدش بق کرده غذا تو دهن خودش میذاشت
- ناراحت نباش محمد ما که چیزیمون نشد
- توام درگیر این بازی کثیف شدی..

قاشقش رو گذاشت کنار و به صندلی تکیه داد
- جالبه این آصف بیشرف رفیق جینگ بابامه اون قبلیایی که خونمون فرستاده حتما کار خود خرشه.. پدرم رفته شرکت و حیثیتشو برده و خر تو خری

دستشو گرفتم و گفتم: درست میشه
- ماه عسلمون خراب شده

خندیدم و گفتم: حالا یه جوک بگم درمورد ماه عسل بخندی؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:18

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_311

- برو بخواب تا لهت نکردم..چخه
قری به گردنش داد و بی صدا ادامو دراورد
یکم غذامو خوردم و بقیه رو جمع و جور کردم تا بعدا بیان ببرن
به محمد نگاهی کردم؛ اروم خوابیده بود
با خیال راحت کنارش دراز کشیدم که یهو مثل نهنگ خودشو روم انداخت و گفت:

- آریو لاست بیبی گرل؟
مثل مرغ نگاهش کردم و با حالت چندشی گفتم: عقققق از قیافه داغونت خجالت بکش چکش...
دندونامو بیرون انداختم و اداشو دراوردم
- ایر یو لیست بیبی گیرل؟ گمشو خر
از روم کنار نرفت که گفتم:
- رودم داره از کو...نم میزنه بیرون برو کناااار محمددددد!

محکم بغلم کرد و گفت؛
- محض رضای خدا شوهرتو که خوره ذهنی داره رو اروم کن
- بیا اروم بک..نمت
سرشو بالا اورد و گفت: تو که نداری!
- از کجا میدونی؟

لبخند خبیثانه ای زد و گفت: چون اون شیاره نه خیار. و بعدم هارهار خندید

زدم تو سرش و گفتم: بیا ارومت کنم جدی
نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت:
- کاریم نکنی!
- نترس عزیزم به دخترانگیت کار ندارم محمد جونم‌
بعدش سرشو رو شونم گذاشتم و دستامو تو موهاش حرکت دادم...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:22

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_311

- برو بخواب تا لهت نکردم..چخه
قری به گردنش داد و بی صدا ادامو دراورد
یکم غذامو خوردم و بقیه رو جمع و جور کردم تا بعدا بیان ببرن
به محمد نگاهی کردم؛ اروم خوابیده بود
با خیال راحت کنارش دراز کشیدم که یهو مثل نهنگ خودشو روم انداخت و گفت:

- آریو لاست بیبی گرل؟
مثل مرغ نگاهش کردم و با حالت چندشی گفتم: عقققق از قیافه داغونت خجالت بکش چکش...
دندونامو بیرون انداختم و اداشو دراوردم
- ایر یو لیست بیبی گیرل؟ گمشو خر
از روم کنار نرفت که گفتم:
- رودم داره از کو...نم میزنه بیرون برو کناااار محمددددد!

محکم بغلم کرد و گفت؛
- محض رضای خدا شوهرتو که خوره ذهنی داره رو اروم کن
- بیا اروم بک..نمت
سرشو بالا اورد و گفت: تو که نداری!
- از کجا میدونی؟

لبخند خبیثانه ای زد و گفت: چون اون شیاره نه خیار. و بعدم هارهار خندید

زدم تو سرش و گفتم: بیا ارومت کنم جدی
نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت:
- کاریم نکنی!
- نترس عزیزم به دخترانگیت کار ندارم محمد جونم‌
بعدش سرشو رو شونم گذاشتم و دستامو تو موهاش حرکت دادم...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:30

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_312

سری تکون داد و گفت: به آینده امیدی ندارم..بخاطر همین دشمنی ها من مهندس شدم و میعاد چند شعبه تهیه غذا داره
وگرنه زیر مجموعه پدرم بودن خودش یه مولتی میلیارد بودنه
اما برای ما نریدن و بعد آتیش سوزی خونه که مشکوک بود راه ما از پدرم سوا شد

لبمو جمع کردم و گفتم: چه ناگوار!
- پوست سرمو کندی..دیگه نوازش نکن عزیزم
لبخندی زدم و گفتم: میخوام خر سواری کنم محمد
- تو این شهر از کجا خر بیارم من

خودمو مظلوم کردم و گفتم: تو دیگه
- خر عمته دختره خر
- یکم..
- در ازاش چکار میکنی؟
- یه بو.س!
لبخندی زد و گفت: برای دست گرمی خوبه! بپر بیا!
رو زمین چاردست و پا شد که رو کمرش نشستم و از پشت بغلش کردم
- بدووو خرررر!
با خنده به راه افتاد و گفت:هشتاد و پنجه؟
- چی؟
- سایز پات!
- نه گمونم 36
خندید و گفت: اسگلی بخدااا...هیچی ولش کن.. منو محکم بگیر میخوام بلند شمم
- باشه خر پرندههههه..

از جا بلند شد که پاهامو دورش حلقه کردم و محمد واقعا مثل خر پرنده میدویید
جیغ زدم: بسههههه الان میوفتمممممم..
- خر ها نمی ایستند

همینجوری نعل میزد که یهو پاش تو تیشرتش گیر کرد و دوتایی رو تخت افتادیم و جیغ دلخراشی کشید
- ناخون پات رفتتت تووو کووووو....نممممم

قهقه ای زدم و سریع جاشو باهام عوض کرد و روم خی..مه زد
- که میخندی اره؟
اخم ریزی کرد و میون خنده هام تیشرتمو از تنم بیرون کشید...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:30

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_313

دستمو حصار بد..نم کردم که حرصی دستمو کنار کشید
- شوهرتم خره..این صدبار چرا میترسی؟
- استرس میگیرم محمد..رحم کن
- نمیخوام کار بدی کنم..یکم باهام راه بیا

چشمامو محکم بستم و گفتم؛ زنده نمیمونممممم..نههههه
- نمیخوام یهت آسیبی برسونم..بزار فقط بغلت کنم..ببو...سمت

چرا باید جلو کسی که محرمم بود مقاومت میکردم؟
با لرز ی که از ترس به جونم نشسته بود دستمو دور گردنش حلقه کردم که نگاهش رو جزء به جزء صورتم گردوند

تا بخواد کاری کنه خودم سرمو نزدیکش شدم و ل.....ب...شو به کام گرفتمم

منو محکم به خودش فشرد و چنگی به موهام زد.

معلوم بود بدجوری حالش خرابه اینو میتونستم به راحتی از م......ر‌...دن..گیش حس کنم


احساس ترس میکردم که با بیچارگی گفت
- بترس از روزی که اجازه بدی برای ر...اب...طه رحم نمیکنم هیچ میترسم خودمم بترکم

- شتر در خواب بیند پنبه دانه!
- اره توام شتری..فقط کوهانت جلوته عشقم
خنده کنان سرمو تو گر....دنش فرو بردم که دستش رو ش...لوار..م نشست

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_314

با ترس تو چشماش زل زدم که تو یه حرکت شل..وارمو پایین کشید
بهت زده گفتم: محمددددددددد منننن نمیتونممممم میخوای منو بکشییی؟؟

سراسر حرص بود..طمع رسیدن بهم داشت کورش میکرد برانگیخته شده بود و نمیتونست حتی لحظه ای خودشو کنترل کنه
از بس دست و پا زدم عصبی داد زد

- فائزه ساکت شو نم...ی‌‌...کن..مت! بفهمم بفهمممم!
از خشمش مثل سگ ترسیدم و خفه خون گرفتم
با دقت زیاد به اندام زنانه ام نگاه میکرد و حالش بد و بدتر میشد
دستشو اروم به اند..امم کشید که جیغ خفه ای کشیدم و ملافه رو انداختم رو صورتم

طولی نکشید که صدای نفس های کشدار محمد کل اتاقو گرفت

سرمو اوردم بیرون و با حالت وحشت گفتم
- تموم بدنمو به گند کشیدییی
زدی ریختی رو مننننن؟؟؟

- غر نزن عزیزم وقتی نمیدی همین میشه خانومم
- یچی بده پاک کنم برم بشورم خودمو

دستی رو هوا تکون داد و خودشو پرت کرد کنارم
زدم تو سرش
- گندت بزنن

بزور از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم که درد عجیبی تو کمرم پیچید

- آخ محمددد!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_315

تو جاش نشست و گفت: چیشده؟
- از استرس دلم درد گرفته..
اومد سمتم و منو به آغوش کشید
- هیچوقت اذیتت نمیکنم..تا تو نخوای کاری نمیکنم
لبخندی زدم و سرمو رو شونش گذاشتم

#میعاد‌_ایران😂

چندساعت مونده بود به قرار و با استرس جلو کمد این پا و اون پا میکردم
- اون پدسگ هم بوتیکش بسته بود الان من چی بپوشم؟
مشتی به کمد کوبیدم که دستم درد گرفت و بی صدا داد زدم
- بمیری در سگ
داشتم از شدت سردرگمی پاره میشدم که در به صدا در اومد
- ها کیه؟
-منم پسرم
بی خیال گفتم: بیا تو مامان
اومد داخل و با خنده گفت: چخبره اینجا..دینامیت زدی؟
با زار گفتم: قرار دارم ننه.. نمیدونم چه گهی بپوشم
به سمت کمد رفت و با اخم کم رنگی گفت: حالا با کی قرار داری؟

چشمکی زدم و با چرب زبونی گفتم:
- عروس آیندت عشقم
برگشت و گفت: جدی میگییی؟ خب وایسا منم بیامم
- دیت اوله عزیزم از دیت بعدی عمه خانمم میبریم

دستشو تکونی داد و گفت: عمت ازدست این بچه ها سرسام گرفته احتمالا بره از اینجا
قهقه ای زدم و گفتم: ایول

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_316

-زهرمار؛ عمته این چه رفتاراییه؟
یه شلوار لی برداشتم و گفتم: ننه تو که نمیدونی چه تدابیری اندیششیده بودم همشم مستقیم رفت تو هدف
- باشه حالا بنظرم این تیشرت سورمه ای با همون شلوار لی تو بپوش.. عظله هات دلبری کنن

چشمکی زدم و گفتم: ای شوکی بلا‌ از این به بعد میشی مدیر برناممم
خندید و گفت: با بچه ها میریم خرید
- چه ها کیه؟
به سمت در رفت و بازش کرد
- خواهر برادرای فائزه..میخوام وسایل پیتزا بخریم
سری تکون دادم و گفتم: ای ننه ساده و عشق بچه من؛خوش بگذره

بعد رفتن ننم سریع لباس پوشیدم و بهترین عطرمو نتخاب کردم
- دیت اول چکار باید کرد؟ وای یهو از خود بیخود نشم بکشم پایین! چون لیلا عینهو فائزه جنگی و بزن بهادره
میزنه عممو میساد

سویچمو برداشتم و بی خیال به سمت ماشینم میرفتم که مادرم با سرعت میگ میگ و اهنگ بالا زده و جیغ بچه ها از کنارم رد شد
بهت زده به رفتنشون نگاه کردم و پچ زدم

- پدرم چی گرفته ناموسن..حالا فهمیدم شرارت من مثل کیه ننم ی پا خلافکاره بمولا

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:32

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_317

هنونطور که از پارکینگ بیرون میزدم گوشیمو بیرون آوردم..

با لیلا هماهنگ کرده بودیم یه کافی شاپ بالاتر از خرازی همو بینیم

با استرس به طرف محل قرار روندم‌..

میعاد چلمنگ مگه تو همونی نبودی تا یه روز ایسگا یه دخترو نمیگرفتی آروم نمیخوابیدی مرتیکه بز؟

چته چرا الان واسه لیلا استرس داری چلغوز..

هوففف... نه من اون میعادی ام که جلوی بقیه دخترا بود نه لیلا اون دختریه که مثل بقیه دخترا باشه...

با سرعت بیشتری روندم...
با دیدن اولین کافی شاپی که بعد خرازی بود سریع ماشینو پارک کردم و از ماشین بیرون پریدم و به طرف کافی شاپ رفتم...

خااک... نه گلی نه کوفتی...
خیر سرم قراره اوله...

دیر شده بود و وقت این نبود خودم برم گل بخرم ممکن بود لیلا سر برسه و من نباشم..

سریع وارد کافی شاپ شدم و به طرف پیشخوان رفتم

با دیدن دختر جوونی که پشت صندوق بود گفتم:
- سلام وقت بخیر...

سرشو بلند کرد و گفت:
- عا سلام وقت بخیر جناب..

لبخندی زدم و گفتم:
- چیزه.. من تازه رسیدم منتها یادم رفته بود شاخه گل بخرم..
اینجا یه قرار مهم دارم و الان نمی‌تونم برم...

یه ابروشو بالا انداخت و گفت:
- خب؟

خب و مرض زنیکه شتررر...
یه لبخند حرصی زدم و گفتم:
- خب به جمالتون دخترم‌..
میشه برید واسم بگیرید؟

قبل اینکه حرفی بزنه از توی جیب بی صاحاب شده چندتا تراول گرفتم و کوبوندم رو پیشخوان...

اینم سگ خورد...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:32

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_318

نگام کرد و خیلی سوسکی پولارو گرفت که سریع گفتم:
- لطفا گلای رز قرمز بخرید... بقیشم واس خودت دخترم‌..

چشمکی زدم و سریع به طرف یه میز که سمت پنجره بود رفتم‌..

با استرس سر جام نشستم و از پنجره به بیرون خیره شدم..
دختره هم از کافی شاپ بیرون زد تا بره گل بخره..

کافی شاپ خوشگل و کیوتی بود...
یه اینجارو فقط نریده بودم و با دخترای قبل لیلا نیومده بودم..

خودم که فکر میکردم به درد لای جرز دیوار هم نمیخوردم پس لیلا چطور میخواست منو قبول کنه؟

واهایییی... هرچقدر بیشتر فکر میکردم بدتر میشد.
از استرس کف دستام عرق کرده بود..

توف به این زندگی‌..
با استرس منتظر بودم..

یهو دختره وارد کافی شاپ شد با یه دسته گل از شاخه گل های رز قرمز‌...

چشام برقی زد..

دختره رسید جلو و دسته گلو سمتم گرفتم و با لبخندی گفت:
- تقدیم شما..

خر ذوق شدم و دسته گل رو ازش گرفتم و با لبخندی وا رفته گفتم:
- دمت گرم دخترمممم.... خیر از جوونیت ببینی...


خندید و با طنازی موهای جلوی صورتشو چپوند تو مقنعش که سرمو چرخوندم و نگاهم توی نگاه بهت زده لیلا گره خورد...

یا معین اعضفاااااا...
یا غریب الغرباااا...

یا امامزاده اولی تا آخرییییی...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_319

تیز از کافی شاپ بیرون زد که همچو غزالی گریزپا از پشت میز بلند شدم و جلوی چشمای زنیکه فتنه به طرف خروجی کافی شاپ رفتم...

ای خاک دیت اول بقیه چجوریه دیت اول مام با ریدمانی شروع شده...

سریع از کافی شاپ بیرون زدم..
لیلا داشت با قدمای حرصی و پشت به من راه میرفت..

سریع به طرفش رفتم و کیفشو کشیدم که برگشت سمتم..

بهش فرصت حرف زدن ندادم و با سرعت صد شروع کردم به حرف زدن:
- به همین سویهههههه چراغ...

به پیر به پیغمر به جان جفت کلیه هام...
مرگ محمد به جان مامان شوکی اونطوری که تو فکر میکنی نیست..

خبر مرگم دیر رسیدم یادم رفت واست گل بگیرم گفتم اون زنیکه فتنه بخره که تو اومدی و اون صحنه رو دیدی...

دست به سینه نگام کرد و گفت:
- اوکی ولی من یهو یادم اومد از خرازی چیزی نگرفتم...

بادم خوابید و گفتم:
- آها یعنی قضیه شک و شبهه و این داستانا نبود؟

لبخندی کنج لبش نشست و گفت:
- چرا ولی خب... نه به اندازه چیزی که یادم اومده بود..

لبخند مضحکی زدم...
استرسم رفته بود تو حلقم و از همونجا دایورت شده بود به ما تحتم..

استرسم به کلی از بین رفته بود...
با لبخندی گفتم:
- خیلی خب پس بریم خریدتو بکن بعدشم صحبت کنیم..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_320

کیفشو رو شونش جا به جا کرد و مثل عروسک کوکی برگشت سمت دیگه ای و گفت: نههه خودم‌ میرم
با لبخندی جلوشو گرفتم و گفتم:
- پس ما اومدیم‌اینجا گل کوچیک بازی کنیم بانو؟
سری تکون داد و رو نیمکت کنار خیابون نشست
کیفشو بغل گرفت و گفت:
- زودتر حرفاتونو بزنین نمیتونم زیاد بیرون بمونم

- همینجا میشینی؟ پس وایسا
جلو در کافیشاپ رفتم و گفتم: فتنه خانم‌...اون‌گلی که داشتی میزدی درم رو بده

دسته گل رو بهم داد و خیلی اقا رفتم کنار لیلا نشستم
داشت آب میخورد که گفتم؛
- قابلتون رو نداره
- ممنون اما نمیتونم باخودم به خونه ببرم
با بهت گفتم: چرا؟
- پیش ما رسم نیست دختر با گل اندازه هیکل خودش بره خونه..آقا و داداشاش جنازش میکنن

- هرویین نیست که گله
چیزی نگفت که یه دستم بالا بردم‌ و گفتم: حالا ول کن این گل رو میدم به عمم
من برای چیز دیگه ای اینجام
سرشو تکون داد و گفت: بفرمایید

سرمو خاروندم و گفتم: زنم میشی لیلا بانو؟
با وحشت نگاهم کرد و گفت؛
- چی گفتی؟
- زنم میشی؟

با چشای قلبی نگاهش میکردم که یهو قوطی اب رو ریخت تو صورتم
- بی ادب بی نزاکت!

داشت میرفت که صدامو بردم بالا
- مگه من چی گفتم هان؟
- برو لقمه به اندازه خودت بگیر دیگه ام سمت من نیا
- میام
برگشت با اخم نگاهم کرد که با اشاره دستم گفتم؛(ها؟)
که سری تکون داد و با عصبانیت از خیابون رد شد

- بخشکی ای شانس که خشک خشک زدی تومون

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 01:33

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_321

باشه برو ولی من ولت نمیکنم بچه
وبه سمت ماشینم رفتم‌

#محمد
به کنارم که فائزه آروم خوابیده بود نگاهی کردم و دستاشو فشردم
از مقایسه انگشتاش با انگشتام خندم میگرفت با اینکه فازی بود انگشتای ظریفی داشت
یک شهر با کربلا فاصله داشتیم
گوشیمو دراوردم و رو سلفی گذاشتم و با فائزه که خواب هفت پادشاه رو میدید عکس گرفتم

لبخندی زدم و منم سرمو به صندلی تکیه دادم

((صدای جیغ دخترک بی پناهی که میان شعله های آتش محبوس بود و برای نجات جان برادر کوچکترش هرکاری میکرد ...
ناله های مادرش میرسید که با التماس از امدادگران میخواست که وارد خانه نیمه سوخته شوند که لبخند کثیف مردی از تاریکی دل پسرک را لرزاند و...))

با وحشت از خواب پریدم و به سرفه شدیدی افتادم
فائزه باترس به کیفش چنگ زدو اسپری آسم منو دراورد و کمکم کرد تا بهتر نفس بکشم

- خوبی محمد؟
- کار خودشونه
- باشه عزیزم..نگاه رسیدیم..همه چیزی که دیدی خواب بود.
چنگی به موهام زدم و چشامو بستم
- لعنت بهتون!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:09

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_322

#فائزه
بعد از زیارت و حس خوبی که داشتم رفتیم به یه هتل خوب و چمدونامو انداختم یه گوشه
- هوف خیلی خستم
تیشرتشو دراورد و گفت:یکم بخواب ظهر فردا بلیط داریم برای ایران
متعجب گفتم: ینی چی؟ مگه سه روز نباید بمونیم؟

درحالیکه با گوشیش ور میرفت گفت:
-اینجا امن نیست دیروز دوتا قولچماغ اومدن امروز ممکنه یه گله بریزن سرمون و بلایی که سالها پیش سرمون اوردنو سرت بیارن

- آخه!؟
- حق اعتراض نداریم اینجا سرمونم ببرن احدی خبردار نمیشه‌

- خیلی خب..برگردیم
ازخرت و پرتای رو میز برداشت وگفت.
- کاش موز بودم فائزه

پوکر نگاهش کردم و گفتم: موز؟
- اره..حداقل میخوردی موز رو
بالش رو تخت رو براش پرت کردم که خنده کنان گفت؛

- نزن بیجنبه
- من اگر موز هم بودم میرفت تو ماتحتت عزیزمم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:10

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_323

خندید و سری تکون داد
- خاک توسرت که انقدر خری
اداشو دراوردم و سرمو گذاشتم رو بالش
از پشت بهم چسبید و گفت:
- بانو؟
- هوم؟
- جانت سلامت میشه سرمو بزارم روی دو لعبت خوشگلت و بخوابم؟

- محمد نخوابی میگم ممد قلی بخورتت
- هی بابا یار ماهم که میل و رغبت به شوهر بدبختش نداره
- خستومه.. بعد بیدار شدیم حرف میزنیم

از پشن بغلم کرد و چشامو بستم که یهو گوشیم زنگ خورد

- پوفی کشیدم و دستمو به سمت گوشی دراز کردم
سوگند بود
بل لبخند ژکوندی جواب دادم که صدای گریش تو مغزم پیچید

- آجییئییی....آجیییئیییییی
- سوگند؟ جیشده؟
منو محمد هردو تو جامون نشستیم و با استرس داد زدم
- حرف بزن سوگند

- بدبخت شدیم ابجی فائزه... بابا و ننه تو راه برگشت تصادف کردن... اجی داریم دق میکنیم برگرد

با چشایی که بخاطر تجمع اشک تار میدید به محمد زل زدم و گفتم:
- محمد...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:11

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_324

دوباره صدای لرزون سوگند توی گوشی پیچید:
- آجی بیا... زودتر بیا...
ما اینجا تنهاییم...

با صدای تحلیل رفته‌ای گفتم:
- میام آبجی قشنگم... گریه نکن میام...

گوشی رو پایین آوردم...

محمد با نگرانی شونه هامو تکون داد و گفت:
- چیشده فائزه... مردم از نگرانی... بگو چیشده..

آب دهنمو همراه بغضم قورت دادم و گفتم:
- بابا... و ننه... توی راه برگشت تصادف کردن...

چشماش گرد شد و دستاش از کنارم سر خورد...
با صدای آرومی گفت:
- تصادف؟

تند تند سرمو تکون دادم که کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت:
- یعنی چی... نمیفهمم... مگه پدر تو اصلا ماشین داره؟!!

یه قطر اشک با لجبازی از کنج چشام فرو ریخت و بینیمو بالا کشیدم و گفتم:
- محمد عزیزم... درسته بابام ماشین نداره ولی با فرغون که دیگه برنمیگرده خونه...
بالاخره سوار یک وسیله نقلیه‌ای شدن دیگه..

سرشو پایین انداخت و شونه هاش مشغول لرزیدن شد..

بینیمو دوباره بالا کشیدم و گفتم:
- حالا گریه نکن محمد... درست میشه..
زودتر باید بریم ایران فقط..

شونه هاش با شدت بیشتری لرزید و منم دوتا چصه قطره اشک از چشام چکید...

دوباره بغ کرده نگاش کردم و گفتم:
- محمد ناراحت نباش... پاشو بریم..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:13

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_325

دوباره چندتا ضربه به شونه هاش زدم و گفتم:
- محمد عزیزم آروم باش..
بهتره سریع وسایلمون رو جمع کنیم راه بیف‌...


سرشو بلند کرد که با دیدن اشکایی که از صورتش میومد و دهنی که همچون اسب آبی باز بود و هارهار میخندید توی بهت رفتم..

مرتیکه شتررر من فکر کردم دارم گریههه میکنهه..

کم کم اخمام توی هم رفت..

طوری نگاهش کردم که نیشش بسته شد..

کم کم خودش رو عقب کشید و زیر لب گفت:
- چیز... راست میگی... باید زودتر آماده بشیم...
بری..

حرفش تموم نشده بود که با بالش تخت به جون سر و کلش افتادم...

شیهه‌ای کشیدم و با قدرت بیشتر به کلش کوبیدم..

خودشو به زور از زیر دستم آزاد کرد و اومد از تخت بره پایین که یهو پرت شد پایین تخت و منم تعادلم رو از دست دادم و شپلق روش افتادم...

آخی گفت و پشت بندش با داد گفت:
- یا رب العالمینننن..

چش غره ای بهش رفتم و ضربه ای به سرش زدم و گفتم:
- پاشو خودتو لوس نکن مرتیکه سوسانو نما..

بعدش با متانت از روش بلند شدم و به طرف کمد رفتم تا لباسارو جمع کنم..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:13

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_326

خدا میدونه چقدر تا رسیدن به فرودگاه و پرواز به سوی ایران برام دیر گذشت
شاید تو چندین ساعت خودمو جلوی در خونمون دیدم
- فائزه؟ خوبی؟
- اره داش.. زودتر بریم ته کوچه شاید بچه ها بیمارستان باشن پیش بابا اینا

هرچی به ته کوچه نزدیک میشدیم صدای قران با تن بیشتری به سرم کوبیده میشد

در حیاط باز بود و رفت و امد میشد
به محمد زل زدم و قطره اشکی از کنار چشمم چکید
- محمد؟

اب دهنشو قورت داد و اروم گفت: جانم؟
- تو میدونی چیشده؟
اروم پلکی زد و چیزی نگفت

دیدم نطقش کوره رفتم تو حیاط
همه مشکی پوشیده بودن و بچه ها با دیدنم بسمتم دوییدن

مات به همه جا نگاه میکردم
- سوگند؟
سوگند که انگار سعی میکرد خودشو نگهداره یهو بغضش ترکید و جیغ زد
- بابا و ننه مردننننننن!
تکون ریزی خوردم و به سمت محمد برگشتم ولی یهو ته دلم خالی شد و افتادم رو زمین

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_327

با تکون های شدید محمد چشامو باز کردم
- خوبی فائزه؟
یه چیزی مثل سنگ تو گلوم بود ولی نمیتونستم گریه کنم

-محمد خواب بودم؟ بابام زندست؟
نگاه غمگینی بهم کرد و گفت: فائزه باید محکم باشه مگه نه؟
- مرد؟
سرشو با ناراحتی تکون داد
لبخند تلخی زدم و گفتم:
- خدایا چی بگم که قدرت دست توعه..
اما بابامو نباید میگرفتی! بچه ها؟
- فائزه یکم گریه کن..سکته میکنی ها

از جا بلند شدم و سرمو گرفتم
به اطرافم نگاه میکردم و ادمها برام غریبه بودن
- محمد؟
- جانم.
-یتیم شدم؟

نگاه پر غمشو روم انداخت و گفت:
- من همیشه کنارتم فائزه... ولت نمیکنم شک نکن
لبخندی زدم و گفتم:
- باشه
لباس های مشکیمو تنم کردم و چونه لرزونمو کنترل کردم

باید گریه میکردم یا جلوبچه ها محکم میموندم؟ بابام بود..عشقم بوود..ننمو خیلی دوست داشتم،
کاش بچه ها میدونستن چه فشاری رومه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:14

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_328

#محمد
با کمک میعاد کارتن های خرما و میکادو رو بردیم تو آشپزخونه
فائزه صدر مجلس و با چشمهای به خون نشسته به عکس زل زده بود

لیلا دوستش یهو وارد خونه شد و با دیدن فائزه باصدای بلند زد زیر گریه
به سمت فائزه رفت و کنارش نشست اما فائزه نای نگاه کردن نداشت

میعاد کنارم ایستاد وگفت: اخی بیجاره لیلا خانوم
-چرا چرت میگی میعاد؟ پدر فائزه مرده تو به لیلا میگی؟
- خب تو برای فائزه بگو
- خداشفات بده داداش..مامان کو؟
- مامان تو راهه این چارتا بچه باید چکار کنن؟ ترو خدا نگاه چجوری گریه میکنن!

- فکر همه جا رو کردم تو این دنیا حامیشون فقط منم
- به به ارنولد بزرگ حالا شاه مقصود بیا چایی هارو پخش کنیم
- بده اون سینی رو

سینی بدست چایی رو بین مردم پخش میکردم که یهو فائزه با حال بدی اومد بین مرد ها
- محمد منو ببر پیش پدرم
- چی میگی فائزه؟
داد زد: منو ببر سرد خونه چمیدونم هرجایی که هست
- تو برو داخل زشته منم میام
- اوکی خودم میرم

به سمت دروازه رفت که منم دنبالش دوییدم
- وایسا میبرمت عزیزم اروم باش عزیز دلم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:14

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_329

اروم گرفت و همینجوری نگاهم میکرد که دستشو گرفتم و به سمت ماشین رفتیم
- وایسا بزار برم داخل سویچ بیارم
بی جوابی نگاهم کرد و منم رفتم داخل خونه

#فائزه
سرم که شدیدا تیرمیکشید رو گرفتم و کمی قدم برداشتم که قامت قناص محسن جلوم پدیدار شد
- به به عروس خانوم
- برو رد کارت
- تلخی نکن..خدابیامرزه پدرتو..قدم اقا داماد نحس بوده که هنوز ماه عسل رفته نرفته بابات رفته زیر خاک!

چشامو محکم بستم و گفتم:.
- میری یا خشتکتو بکشم رو سرت؟
- تلخه ولی خودتم برمیگردی تو لونه مرغت و خاربرادرای یتیمتو بزرگ میکنی..میگی نه؟ بشین و بازی روزگارو ببین فازی سرمست و خندان!

استینمو بالا دادم و گفتم:
- بیشرف!
و یه بادمجون مثل قیافه خودش زیر چشاش با مشت محکمم حک کردم

- ببین پاپتی! محاله دست ازمحمد بکشم...اینو تو خوابتم نمیبینی نمک به حروم..حق هم نداری تو مجلس پدرم شرکت کنی..حالام شرت کم نمیخوام محمدم ترو ببینه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:15

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_330

لبخندی زد و جایی که با مشت کوبیدمو دستی کشید
- فائزه؟
- بنال!
- محمدم ولت کنه من همچنان میخوامت
- د پدسگ ولم کن..من عزادارم چرا درک نداری تو ببین حال و روزمو! ببین و بخند

چیزی نگفت و دستشو تو جیبش فرو برد و با قدمهای اهسته ازم دور شد
دستمو به سرم گرفتم و ناخوداگاه چند قطره اشک ریختم که محمد اومد

- سارا قایمش کرده بود سوار شو بریم
نشستم و محمد هم نشست و ماشینو روشن کرد

- فائزه تو باید خیلی محکم باشی..این بچه ها نگاهت میکنن هروقت گریه میکنی اونام گریه میکنن..هروقت ارومی اونام ارومن حتی سوگند هم چشاش به توعه عزیزم

به جلو خیره بودم و اروم پچ زدم
- من ادم نیستم محمد؟ ادم طناز و خنده رویی مثل من قلب نداره؟ داره محمد داره..بابام بوود
- اره باباته باید گریه کنی جیغ بزنی دعوا کنی اما نه جلو اون بچه ها خودم میبرمت جایی که خودتو خالی کنی

لبمو جمع کردم و مثل دختربچه های لوس گفتم: چون بابا ندارم باهام خوبی؟

پوکر نگاهم کرد و گفت: ای خدا خودت عاقبتمو بخیر کن‌
بعد یه ربع رسیدیم

محمد جلو جلو کارهارو انجام میداد و بالاخره وارد سرد خونه شدیم
دکتر روکش روی پدرمو کنار کشید

سست شدم
دستمو به میز تکیه دادم و چشامو بستم

محمد شونه هامو گرفت و گفت: داد بزن فائزه..داد بزن!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 12:15

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_331

سرمو به طرفین تکون دادم و با لرز گفتم
- نه! داد نمیزنم...نه!
اشکامو پاک کردم و صورت اروم و مهربون بابا رو نوازش کردم
- داد بزنم دلش میگیره!
محمد چشاشو بست و به سمت دیگه ای چشم دوخت

اروم کنارگوش پدرم گفتم:
- بگو فائزه چکار کنه؟ پیرشده فائزه...خسته شده فائزه...کمکم کننننن...بهممم بگوووو!
همینجوری هق میزدم که محمد اتاق رو ترک کرد

#محمد
گوشیم تو جیبم ویبره میرفت و با خروجم از اتاق جواب دادم
- سلام بابا
- خوبی پسرم؟ فائزه چطوره کجایین؟
- اوردمش سردخونه داره منفجر میشه ولی داد نمیزنه تا فردا که تشیعه گمون نکنم طاقت بیاره

- من فهمیدم کار کی بود
- چی؟

گوشی رو از گوشم فاصله دادم و سریع از جلوی اتاق دور شدم..
-چی بابا؟
- همونی که میخواست تو و فائزه بکشه اینجا پدر بدبخت فائزه کشت.. پوف نمیدونم واقعا چرا!
- اون شریک لعنتیتو بگیرم چنان بلایی به سرش بیارم که اون سرش ناپیدا

- فعلا باید مخفیانه کارامونو بکنیم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/16 23:23

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_332

بخاطر دشمنی های ما؛ پدر فائزه مرده بود..گوشیو تو جیبم فرو بردم که همون لحظه فائزه با چشمای به خون نشسته اومد بیرون
به سمتش رفتم و سریع بغلش کردم
- خوبی عزیزم
بیصدا سرشو تکون داد و جلوتر از من به راه افتاد

سریع در ماشینو باز کردم تا بشینه
با بستن در سریع از جلوی ماشین چرخیدم و پشت فرمون نشستم مثل بید میلرزید و دندوناش بهم میخورد

- فائزه خوبی؟
- آ...آره..
ترسیدم.. نکنه بهش شوک وارد شده باشه؟ سریع مسیرمو به سمت بیمارستان عوض کردم
- محمد من خو..خوبم ..بری..م خونه
- اینجوری ببینت سکته میکنن پیاده شو بریم یه سرم بزنیم

خواست لج کنه که پیاده شدم و درو باز کردم
- پیاده شو فائزه
دستشو گرفتم و باهم رفتیم داخل یه پرستار اومد و بردش تو تریاژ

منم گوشیمو دراوردم و برا میعاد زنگ زدم.. جواب نداد.
دوباره گرفتم.. که سر سومین بار جواب داد
- داری چه غلطی میکنی که جواب نمیدی؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 23:24

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_333

- باباااا نیومدم پیک نیک که..یا دارم چایی میریزم یا دارم در و همسایه رو بهوش میارم حالا تو کجایی؟
- فائزه اوردم بیمارستان
- چرا؟
با انگشت شصت کف سرمو خاروندم و گفتم: یکم ناخوشه..پدرش مرده..ننش مرده توقع داری ببرمش پارک؟

- داداش اعصابت خرابه برو تعمیرگاه.. خوبه خودت زنگ زدی بهم چیزی شده؟
- چند نفرو بیار اطراف خونه در پوشش ادم های عادی مراقب اوضاع باشن

- مگه اینجا سفارته روسه؟
- حاجی مرگ پدر فائزه مشکوکه..
صدامو پایین اوردم و پچ زدم: کشتنشون

با وحشت گفت: یا جد مامان شکوفه....یعنی چی؟
- بهت میگم فعلا کاری که ازت خواستمو بکن که یکی یکیمونو نکنن زیر خاک..لطفا فائزه چیزی نفهمه
- چشم

- محض خوشمزگی به لیلا خانم هم نگو افرین پسرخوب..حالام برو من برم پیش فائزه
- باشه بای

گوشیو قطع کردم و همون لحظه پرستار هم بیرون اومد

- چیشده خانوم دکتر؟
- بخاطر شوکی که بهش وارد شده خونریزی کرده

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/16 23:25