•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_358
ضربه ارومی به بازوش زدم و اروم چشمامو بستم
در یخچالو بازکردم و ازتوش یه تیکه کیک برداشتم
- اوممم چه خوشمزس
صدای محمد بلند شد
- مثل بز میچری هاااا
- ضعف کردم محمد...ضعففففف
لبخندی زد و گفت:
- امشب نمیام خونه با اسماعیلی میریم از شیراز طرح اصلیو بیاریم
کیکو گذاشتم کنار و با ناراحتی گفتم
- ینی چی؟
- ینی نیستم دیگه تازه عروسم ببخش واقعا این پروژه سنگینه..دقیق مثل همین تو شیرازه باید باهم کنار بیایم دیگه
سری تکون دادم و پچ زدم
- خیلی جالبه
- چرا؟
- من از دیشب خیلی وابستت شدم محمد
نزدیکم شد و موهامو نوازش کرد
- بعد این پروژه تا یکسال بیکارم..منم شدیدا دلم گیرته فائزه اما کارمه اعتبارمه دوست داری همسر مهربانت ورشکست بشه؟
- نه اصلا
پس بیا بغلم تا خیلی خوشگل خداحافظی کنیم
با غم اشکاری نگاهش کردم و بعدش سریع پریدم بغلش
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤
1402/12/17 12:30