The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستانهای زیبای عشق🌿

44 عضو

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_358

ضربه ارومی به بازوش زدم و اروم چشمامو بستم

در یخچالو بازکردم و ازتوش یه تیکه کیک برداشتم
- اوممم چه خوشمزس
صدای محمد بلند شد
- مثل بز میچری هاااا
- ضعف کردم محمد‌...ضعففففف
لبخندی زد و گفت:
- امشب نمیام خونه با اسماعیلی میریم از شیراز طرح اصلیو بیاریم
کیکو گذاشتم کنار و با ناراحتی گفتم

- ینی چی؟
- ینی نیستم دیگه تازه عروسم ببخش واقعا این پروژه سنگینه..دقیق مثل همین تو شیرازه باید باهم کنار بیایم دیگه

سری تکون دادم و پچ زدم
- خیلی جالبه
- چرا؟
- من از دیشب خیلی وابستت شدم محمد

نزدیکم شد و موهامو نوازش کرد
- بعد این پروژه تا یکسال بیکارم..منم شدیدا دلم گیرته فائزه اما کارمه اعتبارمه دوست داری همسر مهربانت ورشکست بشه؟

- نه اصلا
پس بیا بغلم تا خیلی خوشگل خداحافظی کنیم

با غم اشکاری نگاهش کردم و بعدش سریع پریدم بغلش

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/17 12:30

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_359

ضربه ارومی به ب...ا..سنم زد و گفت:
- هی منکه سیر نشدم ازت...میرم سفر میام به خدمتت میرسم توام اینجا تنها نمون برو خونه مادرم
سرمو‌اروم تکون دادم
- باشه
چمدونشو گرفت و رفت
سریع یه ظرفو پر آب کردم و پشت سرش ریختم
- بسلامت بیای خر...
اهی کشیدم و رفتم تو خونه

سوار آژانس که شدم شماره پدرمو گرفتم
- بابا من راه افتادم
- بلیط کیش رو داری دیگه؟ آصف و دارو دستش فرار کردن رفتن کیش.. بیست نفر هم برات اوکی کردم تا تو کیش همدیگه رو ملاقات کنین
برو پسر برو و قاتل پدرزنتو پیدا کن
خون ناحق ریخته شده

- چشم پدر..مراقب فائزه باشین خیلی استرس داره
- باشه پسر..برو خدا به همراهت

گوشیو تو جیبم گذاشتم و باخودم گفتم کاش بیشتر فائزه بغل میکردم و نگاهش میکردم
اگه میکشتنم سرنوشت فائزه چی میشد؟

سرمو تکون دادم تا افکار بچگانم از سرم بره ولی یک درصد اگه برنمیگشتم؟

دستمو مشت کردم و با درد چشامو بستم
- هوف خداوندا

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/17 12:31

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_360

تا رسیدن به فرودگاه با بازی موبایلم خودمو مشغول کردم
بعد از انجام کارای مربوطم تو سالن انتظار بودم که صدای زنی از پشت سرم اومد
- محمد؟ عزیزم؟
چشام تا حد امکان باز شد..با ترس برگشتم که یهو سرجام خشکم زد

از جام بلند شدم وگفتم:
- فائزه؟
نزدیکتر شد و گفت:
- یچیزی یادت رفته بود
از تو کیفش اسپری آسمم رو دراورد و به سمتم گرفت

لبخند پررنگی زدم و گفتم: ممنون جغله
- کی پرواز داری؟
- دیگه نیم ساعت دیگه باید برم..توام برو خونه باکی اومدی اصلا؟
- میعاد
- ای پسره کودن
کف سرمو خاروندم و گفتم: سریع برو ببینن اینجا هستی و پرواز نداری بیرونت میکنن
- باشه محمد..مراقب خودت باشیا

-باشه گلم برو‌
لبخندی زد و رفت سرجام نشستم و پوفی کشیدم
- قدم قدم تا .........

بالاخره بعد کلی دوندگی سوار هواپیما شدم و ویژژژژ..

#فائزه
رو تخت دراز کشیده بودم و انگشتمو نوازش وار روی شکمم میکشیدم
شب قبلش محمد چنان بهم محبت کرده بود که تحمل دوریش برام سخت شده بود

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/17 12:32

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_361

با لباس سفید بلند و موهای ژولیده پارچه هارو کنار میزدم
-محمد؟
سرد بود و احساس بدی بهم میداد
- کسی اینجاست؟
میون پارچه های سفید اسیر بودم که یهو دیدم از بالا سرم مثل بارون قطره های خون میچکه
میخواستم فرار کنم که یهو پارچه ها تموم شدن و پدر و مادر بزرگم رو روبروم دیدم

داد زدم: بابا جون خوبی؟
لبخندی زد که سرمو گرفتم وگفتم:
- چرا خون میباره از همه جا؟
به پشت سرم نگاه کرد که رد نگاهشو گرفتم و برگشتم

هینی کشیدم و یه قدم به سمت عقب گرفتم
از بدن محمد خون میرفت که یهو سرش جلو پام افتاد

جیغی کشیدم و از خواب پریدم
بسمت موبایلم خیز برداشتم‌
- وایی ساعت یک شبه‌ ای خدا ینی سرشو بریدننننن...حتما تا الان کبابشم کردنننن

شمارشو گرفتم و همونجور که داشتم دعا میکردم زنده مونده باشه جواب داد
صداش دورگه و خواب الود بود

- جانم فائزه؟
با نگرانی گفتم: خوبی عزیزم؟
- زنگ زدی همینو بپرسی؟ نصفه شبه زن..
- الان کجایی
- هتل کیش!
- جان؟ کیش چرا؟
- اها نه خنگ...اسم هتلی که تو شیراز رزرو کردم کیشه
- اها خب..مراقب خودت باشیا عزیزم؟
- باشه صبح بهت زنگ میزنم..فعلا

گوشیو قطع کرد که منم لبخندی زدم و با خیال راحت خوابیدم

#محمد
گوشیو که قطع کردم صدامو صاف کردم و به ادمایی که حکم محافظم رو داشتن گفتم:
- اهم‌...ببخشید خانمم بود..فردا برامون اسلحه میارن..شبش میریم به لونشون.. اوکی؟
همه یکصدا: چشم قربان
- یه نقشه از لونشون میخام..تا فردا بیارین اتاقم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:49

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_362

از دیوار شیشه ای به روبرو نگاه میکردم و نقشه رو برای هزارمین بار مرور کردم
- مو لا درزش نمیره!
شاید صدمین قهوه بود که میخوردم
رفیق شفیقم مدیر برنامم اسماعیلی بهم گفت

- قربان انقدر قهوه میل نکنید
- بخاطر کافئین‌میگی؟ نترس حاجی ما عادت داریم به تلخی جات..
- خیر قربان بخاطر مثانتون میگم..ممکنه تو عملیات مکرارا احساس دفع ادرار داشته باشید

چشامو ریز کردم و گفتم : ینی میگی من شاشو ام؟
تک خنده ای کرد و گفت:
- خیر برای خودتون گفتم

سری تکون دادم و گفتم: درکل اگه برینیم میمیریم..نباید برینیم..یه گروه ده نفره ذخیره نگه میداریم...ده نفر بامن میاین توام با اون ذخایر باش

- اما
- اما و اگر نیار تو کارم...همش حساب شدس...حالام برید بخوابید..منم میرم بخوابم باید انرژی داشته باشیم

با رفتنش روتخت افتادم و قفل گوشیمو باز کردم
رفتم تو گالری و به عکسای خل و چلانه خودمو فائزه زل زدم

انگشتمو نوازش وار رو صورتش کشیدم و پچ زدم
- دلم برات تنگه‌‌‌...دوست دارم بیام پیشت..اگه بشه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:49

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_363

صداش مثل ناقوس تو سرم کوبیده میشد:
- اقا لطفا بیدار شید
زیر پتو جابجا شدم
- ولم کن اسماعیل تازه دارم لذت میبرم از خواب‌
- اگه دیر بشه آصف از کشور خارج میشه
چشام تا حد اخرش باز شد و تو جام نشستم
- رفیق!

جواب داد: بله قربان
- استایل گنگمو بیار..امروز یا روز برده و همگی باهم دست پر برمیگردیم...
تن صدامو اروم‌کردم و گفتم: یا ازمون فقط خاطرات میمونه..
منم که تازه دامادم ارزو به گور میرم

تک خنده ای کردم و به سمت کمد رفتم
-سیوشرت مشکی...شلوار مشکی.. عینو دودی.. ایول
همینجوری که داشتم با استایلم حال میکردم گفت:
- این جلیقه ضد گلوله و اینم اسلحه ها
لطفا تا رسیدن به موقعیت روپوش رو در نیارید

- بد تیپم میکنه
- حافظ جانتون هست
- ای بابا

با بیست نفر پشتم سوار ماشینای غولمون شدیم و به سمت نقطه مورد نظر حرکت کردیم..
- اسی؟
- بله قربان
میرم داخل...10 تا یار خودمم میبرم منتظر اعلانم باش.. نرینین..البته خداکنه اول من نرینم‌

- مراقب خودتون باشید قربان
- دمت گرم

کلتمو دستم گرفتم و گروه رو پنج نفره کردم و گفتم از طرفین اسکورتم کنن
و خودمم تنها رفتم جلو

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:49

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_364

هیچ خبری نبود..
ساختمون خالی از هر ادمی بود
بیسیمو جلو دهنم گرفتم
- اسی اینجا خالیه رکب خوردیم
-اقا اونا اصلا از اونجا خارج نشدن..چطور ممکنه؟ شما کدوم قسمتین؟
- مرکز ساختمون
- لطفا سریع اونجا رو ترک کنید
- مرتیکه مگه تو حمومم میگی ترک کن؟ من وسط لونه زنبورم خاک توسرت شماها سعی کنین ورود کنین تا زنمو بیوه نکردن
- چشم

بیسیمو گذاشتم کنار که از پشت سرم صدا اومد
- سلام اقا محمد...خوش اومدی
زیر لب گفتم: بالاخره گیرت اوردم یزید
برگشتم و گفتم
- آصف امشب در به در دنبالت بودم..
میخوام برای زنم جنازتو کادو ببرم
- ولی منم قلبتو برای پدرت

سوار یه ماشین کوچیک که برای حمل کارتن بود شد و داد زد
- اول زیرت میگیرم و بعدشم با دنیا خداحافظی کن
- به ورزش اعتقاد داری؟
- چطور؟
- بدو دنبالم پیرمرد

سرعت ماشینش شدیدا بالا بود..کم مونده بود از روم رد شه که تغییر مسیر دادم بین قفسه ها


داد زدم: اسی ببین اون ده تا گاو کجان؟
- تو محوطه هستن
- بگو چایی دم کنن من بیام..احمق دارن منو میکشنننننن!
- الان میگم بیان

سری تکون دادم و از یه پله رفتم بالا..
داشت دنبالم میگشت که سر تفنگو روسرش تنظیم کردم
خواستم شلیک کنم که زیر پام خالی شدو پرت شدم پایین

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:50

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_365

#فائزه
پشت میز غذا بودیم و با استرس غذا میخوردم..خیلی دلم شور میزد..بیصدا شماره محمدو گرفتم که دیدم خاموشه

ناراحت بودم و تنم داشت میلرزید
میعاد روبروم بود که پاشو اروم زد بهم
بهش نگاه کردم که سوالی نگاهم کرد

با گوشیم بهش پیام دادم
- محمد از صبح جواب نمیده
بافاصله جواب داد
- حتما رفته خونه اون یکی زنش
- میعاد جدی ام..
- خب سر کاره دیگه حتما شارژ موبایلش تمومه اروم بگیر خواهر

پوفی کشیدم و مشغول شدم ولی قلب لامصبم اروم نمیگرفت که نمیگرفت

#محمد
خوشبختانه رو کارتونا فرود اومده بودم
سریع از جلو ماشینش زدم به چاک که دوباره افتاد دنبالم

- د بیشرف مرگ یبار شیون یبار!

دیگه ندوییدم و روبروش ایستادم
باسرعت به سمتم میروند که تفنگمو روبروش گرفتم و شلیک کردم

ماشین تعادلشو از دست داد ولی اونم به سمتم شلیک کرد
داد زدم: آخ!
چشامو محکم بستم و به اطرافم نگاه کردم تا اینکه چشام تار شد و خوردم زمین

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:50

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_366

#فائزه
دیگه طاقت نیاوردم و رفتم خونه
هرجوری میشد باید پیداش میکردم..شماره هرجا رو که بلد بودم گرفتم ولی به جایی نرسیدم
یهو جرقه ای زد تو سرم
- این همیشه با یه بابایی به اسم اسی حرف میزد‌ اسماعیلی گمونم..اره

میز کارشو زیر و روکردم تا یه کارت ازش پیدا شد..سریع شمارشو گرفتم که تو اخرین بوقها جواب داد
- بفرمایید
- آقاااا...آقای اسماعیلی؟
- بله خودمم
با نگرانی گفتم: من زن محمد فرخم.. یه روزه ازش خبری نیست شما ازش خبر دارید؟
مکث طولانی مدتی کرد که با حال زاری گفتم:
- اقا خواهش میکنم جوابمو بده من دق کردم..چشم انتظارم

با لحن ارومی گفت: اقا الان بیمارستان هستن...تو اتاق عمل
بهت زده گفتم: هاااا؟؟؟؟ اتاق عملللل؟؟؟ چه بلایی سرش اومده؟

- نمیتونم زیاد توضیح بدم ادرس رو براتون میفرستم.. با اولین پرواز تشریف بیارید.. اقا منتظرتون بود

گوشی رو قطع کردم و بهت زده به روبروم زل زدم
- م...م..ح‌...م..مد!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:52

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_367

مثل میت متحرکت فقط یه لباس پوشیدم که میعاد زنگ زد بهم..بزور تماس رو وصل کردم
- بگو میعاد
- بلیط گرفتم خواهشا به مامان چیزی نگو..من بهش گفتم میخوایم مدارک محمد رو ببریم
با گریه گفتم: دیگه نمیتونم میعاد..تروخدا بیا بریم..محمدم زیر تیغ جراحیه
- بیا سر خیابون من رسیدم مدارک پزشکی محمدو بگیر حالا که دارن عملش میکنن تازه فهمیدن مشکل تنفسی داره و نباید بیهوشی کامل میشده

هق زدم: یا خدااااااا...
گوشیو قطع کردم و با کف دستم سرمو گرفتم
چشامو بستم و بعدش یک مقدار پول و مدارک پزشکی و مدارک خودمم گرفتم
سریع رفتم سر خیابون که میعاد هم رسید

برخلاف همیشه نه میخندید و نه چرت و پرت میگفت
با سرعت نسبتا بالایی به سمت فرودگاه رفت...

همچی تو اولین فرصت بود تحویل چمدون و سوار شدنمون
میعاد از بس استرس داشت فقط ناخن میجویید
با چنگال تو غذا دستشو زدم کنار و گفتم

- بس کن میعاد تا ارنجتو خوردی
- روانی ام فائزه
سرشو به صندلی تکیه داد و با بغض اشکار تو صداش گفت

- عملش تموم شده نمیتونن بهوشش بیارن فائزه
خیره به لبهاش بودم
اشک هام شر شر میدیختن...
- داری چرت و پرت میگی دیگه!
اشکاش رها شد
- کاش این حرفمم مثل بقیه حرفام مزخرف بود...
نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
- بهوش میاد دیگه؟
درحالی که گریه میکرد لبخندی زد و گفت:
- اره اره باید بیاد نمیدونم چش بود قبل سفر میگفت دل تو دلم نیست برگردم پیش فائزه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:54

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_368

نفسم بالا نمیومد از شدت غم
دستمو جلو صورتم گرفتم و زار زار گریه کردم که یهو خوابم برد
با فرود هواپیما از خواب پریدم دیدم میعاد سرش اون طرفه
- میعاد چیزی شده؟
- باید بریم

بعد از کلی دوندگی از فرودگاه ؛یه تاکسی گرفتیم و به سمت بیمارستان رفتیم..
میعاد جلو تر از من دویید من رمق دوییدن نداشتم
اروم اروم راه میرفتمددکتر از بخش مراقبت ویژه بیرون اومد

سرجام ایستادم نمیفهمیدم چی میگفتن ولی میعاد بعد از چند کلمه حرف به دیوار تکیه داد و چشاشو بست
دکتر هم بی حرفی رفت‌

با بدبختی به سمتش دوییدم و یقشوگرفتم
- میعاد! اون چی گفت؟
رو صندلی نشست و درحالی که اشک میریخت گفت
- بدبخت شدیم فائزه..

جیغ زدم: حرف میزنی یا به حرفت بیارم؟
پرستاری با اخم گفت که سکوت کنیم..
اروم گفتم: چی به سر محمدم اومد..؟

دیدم حرفی نمیزنه که یه نگاه به اطرافم کردم و مثل برق از در مراقبت های ویژه رد شدم
پرستارا میخواستن منو بگیرن که با دیدن محمد از پشت شیشه همونجا خشکم زد

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:54

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_369

روبه پرستار گفتم: مگه چیشده اینهمه چیز میز بهش وصله؟
- تیر خورده و زیر عمل نفسش رفته
با التماس نگاهش کردم:
- خوب میشه دیگه؟ مگه کجاش تیر خورده؟
- یه جای ساده...خورده به بازوش..اما مشکل اصلی آسم اقای فرخ و تنگی نفس شدیده که نفسش رو از دست داده
اگه تا فردا بهوش نیاد دیگه امیدی نیست

دستمو به کمرم گرفتمش خواستم وارد اتاق بشم که دکتر جلومو گرفت
- نه خانم!
- اقای دکتر من زنشم..تازه عروس دامادیم...اقای دکتر من مامان و بابامو از دست دادممم بزارید برم پیشش منو ببینه بهوش میاد

سری تکون داد و گفت: سریع فقط
رفتم داخل اتاق و اروم نزدیکش شدم
تنش بر..ه..نه بود و کلی سیم بهش وصل کردن

با چشای اشکی نوازشش کردم و گفتم
- محمد منم فائزه...این لوله چیه دهنت؟ گلوت درد میگیره میشه چشاتو واکنی؟ اگه وا نکنی ترو ازم میگیرن
دستشومحکم فشار دادم

- باور کن دیگه نمیشه ادامه داد چشاتو وا کن محمد ترو خدااااا

تکون هم نمیخورد
دستمو قاب صورتش کردم
- محمد نرو من دلم برات تنگ میشه... تازه داشتم طعم خوشیو میچشیدم اخه تو برای چی اومدی کیش؟ چرا تیر خوردییییی؟؟ محمد نگااهم کن

صورتشو تکون دادم که به جون به سمت دیگه ای متمایل شد
یه قدم عقب رفتم
- تو...تو حتی بدنت هم شل شده محمد
من...من میرم شش خودمو اهدا میکنم برای تو...هرچی که بخوان اهدا میکنم

دیوانه وار از اتاق خارج شدم که میعاد مچ دستمو گرفت
- بسه فائزه! بسه ابجی جانم..بسه! بیا دعا کنیم بجای دیوانه بازی

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:55

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_370

کتاب دعا رو بستم و به سمت پنجره بزرگ رفتم بارون شدیدی میبارید
خودمو بغل کردم و به میعاد گفتم:
- من یه کاری دارم برمیگردم

با نگاهش تایید کرد و منم از ساختمون زدم بیرون
زیر بارون قرار گرفتم و از شدت سرماش هینی کشیدم
اشکهامو قاطی بارون کردم و چرخیدم

محمد رو با لبای خندون روبروم دیدم
با چشای گشاده نگاهش کردم و گفتم
- محمد...!
- جانم؟
نزدیکش شدم و گفتم: برگرد پیشم..من بعد تو اواره میشم..من..من عاشقت شدم!
- خیلی دوستت دارم فائزه!
هق زدم: پس بخاطر من برگرد..بخدا من بعد تو به همه مقدسات کافر میشم
به اون کربلایی که بردی کافر میشم!

لبخندی زد و ازم رو برگردوند
- محمد نرو...محمددددد!
زانو زدم و از ته دل جیغ زدم
- خدااا
و اروم لب زدم: بسه!
چشامو بستم و و صدای هق زدنم بود که زیر شالاپ و شلوپ پای عابر ها خودنمایی میکرد

زیر چشام کبوود شده بود..
میعاد داشت با مادرش حرف میزد و دروغ میبافت
به سمت دکتر رفتم و گفتم: تروخدا امروز دستگاه رو نکشید..اون زندست..خواهش میکنم‌
- برید کنارش..
سریع در اتاقو باز کردم و رفتم بالا سرش
- محمد تروخدا چشاتو واکن..میخوان ناموست رو بدبخت کن
دستمو دور گردنش بردم و بغلش کردم

- تروخدا بیا...منه لعنتی بعد یکبار تماس باتو یه مجنون روانی شدم
میعاد اومد داخل..چشاش قرمز بود
کنار محمد اومد و دستاشو گرفت

- بلند شو مرد..بلند شو رفیق
سرشو پایین انداخت و شونه هاش میلرزید
- میعاد چرا دکتر گفت بیایم پیش محمد؟ مگه ملاقات ممنوع نیس؟
سرشو بالا گرفت و گفت:
- خدامنو بکشه ...
با بهت به محمد که رنگ لبش به کبودی میزد زل زدم که همون لحظه دستگاه ارور داد..
دستگاه دیوانه وار بوق میزد
میعاد سریع رفت دنبال پرستار
منو کنار زدن و پتوی روشو انداختن رو زمین‌
- شوک بدین بیمار از دست رفت...شوک بدین نبض بیاددد شوککککک!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 00:55

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 00:55

همش میزنه درحال اتصال
نمیدونم کی میرسه پوزش

1402/12/18 00:56

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_371

به دیوار تکیه دادم و دستمو رو دهنم گذاشتم و از ته دل هق زدم
پیاپی بهش شوک وارد میکردن و موهای خوشگلش رو صورتش میریخت..
باهر بار کوبیده شدنش رو تخت بدن من درد میگرفت
اما چشاشو وا نمیکرد
نه اون رفته بود..اون فائزه رو برای همیشه له کرده بود
دکتر دستشو بالا گرفت و گفت: بسه!
میعاد رو زمین نشست و چند بار محکم تو سر خودش کوبید

داشتن دستگاه ها رو از محمد میکشیدن
داد زدم: نه!
به سمتشون حمله کردم و پرتشون کردم کنار و جیغ زدم
- جلو بیاین با چاقو نفلتون میکنم

دستگاه شوک رو روشن کردم و درجه رو خیلی بالا بردم
درحالی که اشکهام رو بدنش میریخت بهش شوک وارد میکردم
جیغ میزدم و شوک میدادم بهش

میعاد از پشت منو گرفت تا برم کنار
دستگاه شوک رو انداختم و با دوتا کف دستم بهش شوک دادم که دستگاه یه سوت کوچیک زد

نگاه همه به مانیتور دوخته شد
دوباره بغلش کردم و داد زدم
- افرین محمد..برگردددد
میعاد بزور منو از محمد جدا کرد تا پرستارا کاراشونو بکنن

رو زمین نشسته بودم و به دیوار خیره شده بودم...همش فکر میکردم اگه محمد میمرد من باید چه خاکی برسرم میریختم؟

سرمو بالا اوردم که دیدم یه دکتر و چندتا پرستار سریع رفتن تو اتاق محمد
خواستم سرپا شم ولی ضعف کردم و نشستم..
چشام سیاهی میرفت
صداهای گنگی از میعاد میشنیدم
- فائزه بیا...فائزه بدووووو...فائزه چرا خوابیدی؟ هوی فازی...

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:06

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_372

چشامو وا کردم؛ اولین چیزی که دیدم سفیدی دیوار بود
بزور تو جام نشستم و گیج به خودم نگاه کردم
با به یاد اوردن شرایط بحرانی محمد سرم رو از دستم کندم

صدای پرستار رفت بالا:
- چکار میکنی خانوم؟ داشتی سکته میکردی حالیته؟ برگرد سر جات!
خواست جلومو بگیره که هلش دادم کنار

- داش شوهرم داره میمیره برو کنار
به سمت مراقبت های ویژه دوییدم
با عز و التماس وارد شدم دیدم تخت محمد خالیه‌

از پرستار پرسیدم: مریض این تخت کجاست؟
- نمیدونم من شیفت جدیدم ولی منتقلش کردن

سریع رفتم بیرون که میعادو دیدم
بیجون گفتم: میعاد محمد کو؟
اروم گفت: خدا رحتمش کنه
داشتم میوفتادم که منو گرفت و گفت
- نه بابا خانوم دکتر... شوهر خرستو بردن بخش..
الانم اومدم دنبالت ببرمت پیشش.. میگه فائزه فائزه

با چشای اشکی درحالی که میخندیدم گفتم: الهی فائزه قربونش برههههه...

به سمت بخش پا تند کردم و مثل گاو رفتم داخل‌‌..اشکام دست خودم نبود.. دستام میلرزیدن
سر محمد به سمت دیوار بود که با شنیدن صدای پام اروم برگشت سمتم
بیجون پلکی زد و لبخندی کنار لبش نشست

رفتم نزدیکش و سرشو تو بغلم گرفتم
- شوهر عزیزتر از جانم...
دستشو اروم رو بازوم گذاشت که خودمو عقب کشیدم
رو صورتش ماسک تنفس بود

- خوبی عزیزم؟
اروم سرشو تکون داد و ماسک رو برداشت
- د...و‌..س..تت ..د..ااا.رم

اشکی از کنار چشمم چکید و دستشو محکم فشار دادم
- لعتی من بخاطرت موهای سرم سفید شد

صحنه داشت عاشقانه میشد که میعاد شیرینی به دست اومد داخل
- صل علی محمد.. محمد ما خوش امد
بازگشت غرور افرین نو داماد پرپر شده را به آغوش جفتش را تبریک و تهنیت عرض مینمای

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/12/18 19:07

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_373

میعاد یه شیرینی تو دهن خودش گذاشت و به سمت محمد رفت
- داداش منکه امید داشتم میای‌خیلی ام محکم بودم ولس زنت خیلی کولی بازی در میاورد
خندیدم و گفتم:
- چرا خودتو نمیگی؟
رو به محمد کردم و گفتم : من تاحالا اشکهای میعاد رو ندیده بودم.. مثل ابر بهار گریه میکرد

محمد لبخندی زد و دستشو رو بازوی میعاد گذاشت
میعاد سرشو جلو برد و چشمک زنان گفت

- خوب حال میکنی مرتیکه..تنت لباس نیس هی پرستارا م...ی..م..النت.. دیشب دیدم یکی رو س..ینت برات ژل زده بود و دستگاه وصل کرد اخ اخ اخ

اخم ریزی کردم و ضربه ای به شونه میعاد زدم
- برو برو اونطرف نطق بیهوده نکن.. اخاییم خستس میخاد بخوابه..
گوشی میعاد زنگ خورد
- مامانه. من میرم بیرون اینجا اسم پیج میکنن لو میریم
با رفتن میعاد کتونیمو در اوردم و گفتم

- محمد میشه بیام بغلت؟
سرشو اروم تکون داد و بزور دستاشو باز کرد

منم رفتم کنارش و سرمو رو سینش گذاشتم و پامم رو پاش
انقدر خسته بودم که اگه تانکم بهم میزد بیدار نمیشدم
اونم یه دستش که بهش کلی سرم بود رو رو کمرم گذاشت‌
لبخند محوی زدم و به سه نرسیده خوابم برد

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_374

بعد چهار روز محمد رو از بیمارستان ترخیص کردن و به صورت هوایی به تهران برگشتیم
محمد از میعاد خواست مارو برسونه خونه خودمون و به مامان بگه فردا بیاد دیدنش
اما من تموم مدت تو این فکر بودم که محمد چرا رفته بود کیش؟

تا رسیدن به خونه حرفی نزدم محمد رو مبل لم داد و گفت
- شربت داریم فائزه؟
- الان برات اماده میکنم
- دستت مرسی گلوم خشک شد

لبخندی زدم و بسمت اشپزخونه رفتم‌
یه لیوان برداشتم و توش شربت پرتغال ریختم
اب خنک رو بهش اضافه کردم و یه کیک یزدی کنارش گذاشتم

- بیا عزیزم
- ممنون خانوم
یه قلوپ خورد و گفت: تو خودتی فائزه؛ چیزی شده؟

لب تر کردم و گفتم:
- محمد چرا رفتی کیش؟ چرا تیر خوردی؟ مگه تو گنگستری؟ هان؟ نگفتی میمیری من بدبخت میشم؟

خندید و گفت: حالا خوبه ناز میکردی حرف بزنی..
متعجب گفنم: میخندی مرتیکه شپش؟
من تا پنج روز پیش داشتم سکته میکردم

دستشو زیر چونش گذاشت و با لذت به غرغرام گوش کرد
- مزم رفته زیر دهنت؟

داد زدم: چقدر بی ادبی! اصلا تیر باید میخورد به ک...ت تا نتونس بلبل زبونی کنی.. به لنگتم ایزی لایف میزدن هار هار میخندیدم

دست به سینه شدم و ازش رو برگردوندم که اومد کنارم
- فائزه....قهر نکن.!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:08