•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_400
جلو کمد ایستادم و گفتم چی بپوشم
با بالا تنه ب...ر..هنه کنارم ایستاد
از آینه به عضلات خوش تراشش نگاه کردم و به یاد خر بازیاش تو ربطه لب گزیدم
- فائزه من مشکی پوشیدم توام مشکی بپوش
سرمو تکون دادم و گفتم- باشه
یه کت بلند مشکی با شال و شلوار مشکی برداشتم و تنم کردم عطر خنکی اسپری کردم و حس خوبی بهم دست داد
محمد دستمو گرفت و گفت
- دیر میشه ها
سریع کیفمو برداشتم و باهم به سمت رستوران رفتیم
کنار محمد همیشه حس خوب زنانگی داشتم و اون باعث شده بوود رفتارای لاتیم به زیر صفر برسه
وارد رستوران شیک شدیم
دستمو دور بازوی محمد حلقه کردم و با لبخند کنار هم راه رفتیم..
#محمد
با دیدن عایشه لبخندی زدم به سمت میز رفتم عایشه از جاش بلند شد و متعجب نگاهم کرد
- سلام اقای مهندس..
بعد به فائزه نگاه کرد و گفت: سلام حبیبی
فائزه یکم مکث کرد و بعدش سلام گفت
کنار هم نشستیم که عایشه روبه گارسون گفت
- حالا چیزایی که گفتم بیار
بعدش سیگاری بین لباش گذاشت و به فائزه چشمک زد
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤
1402/12/18 20:51