•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_375
سرمو اروم بسمتش برگردوندم که منو تو آغوشش کشید
- فائزه ازم رو برنگردون...فائزه من بعد نگار عاشق نمیشدم ولی تو عجیب دلمو بردی..
خر شده نگاهش کردم و گفتم
- باشه چرا رفتی کیش؟
پوفی کشید و گفت: میشه باشه فردا؟ بخدا خیلی خستم بدنم درد میکنه...اها اصلا برم یه دوش بگیرم بعدا همه چیو بهت مبگم ولی قول بده بامن قهر نکنی
- یاخدا محمد تو که بیشتر شاخکامو فعال کردی
تک خنده ای کرد و به سمت پله رفت
- چیز خاصی نیست ابمیوه منم بیار بالا بعد حموم میل کنم
هرچی فکر کردم به پوچی رسیدم
شربت بدست رفتم بالا و خواستم یکم دراز بکشم که مثل سور اسرافیل داد زد
- فااااااائزهههه!
چشامو تو کاسه چرخوندم
- بله؟
- حوله اقاییتو بیار
غرغر کنان گفتم: صدبار گفتم با خودت ببر
از تو کمد حوله رو برداشتم و جلو در ایستادم
- بیا کیقباد
درو باز کرد و شیطون نگاهم کرد
پوکر گفتم: اها الان مثل این داستانا میخای منو بکشی اون داخل باشه بیار بگیر میخوام بکپم
حوله رو به سمتش گرفتم و محکم منو کشید به سمت داخل
جیغ میکشیدم که با خنده گفت:
- گاهی کلیشه ها بسیار خوب و لذیذه.. الان تا میتونی داد بزن
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤
1402/12/18 19:09