The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستانهای زیبای عشق🌿

44 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_375

سرمو اروم بسمتش برگردوندم که منو تو آغوشش کشید
- فائزه ازم رو برنگردون...فائزه من بعد نگار عاشق نمیشدم ولی تو عجیب دلمو بردی‌‌..
خر شده نگاهش کردم و گفتم

- باشه چرا رفتی کیش؟
پوفی کشید و گفت: میشه باشه فردا؟ بخدا خیلی خستم بدنم درد میکنه...اها اصلا برم یه دوش بگیرم بعدا همه چیو بهت مبگم ولی قول بده بامن قهر نکنی

- یاخدا محمد تو که بیشتر شاخکامو فعال کردی
تک خنده ای کرد و به سمت پله رفت
- چیز خاصی نیست ابمیوه منم بیار بالا بعد حموم میل کنم

هرچی فکر کردم به پوچی رسیدم
شربت بدست رفتم بالا و خواستم یکم دراز بکشم که مثل سور اسرافیل داد زد

- فااااااائزهههه!
چشامو تو کاسه چرخوندم
- بله؟
- حوله اقاییتو بیار

غرغر کنان گفتم: صدبار گفتم با خودت ببر
از تو کمد حوله رو برداشتم و جلو در ایستادم
- بیا کیقباد
درو باز کرد و شیطون نگاهم کرد

پوکر گفتم: اها الان مثل این داستانا میخای منو بکشی اون داخل باشه بیار بگیر میخوام بکپم

حوله رو به سمتش گرفتم و محکم منو کشید به سمت داخل‌

جیغ میکشیدم که با خنده گفت:
- گاهی کلیشه ها بسیار خوب و لذیذه.. الان تا میتونی داد بزن

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_376

مثل کش تومبون منو زد به دیوار
- هوی مرتیکه خر یکم رمانتیک باش..درسته خشن جذابه ولی نه که بخوای سرمو بشکونی مگه گاوی

- زیادی رفتم تو فاز خشن بودن
دوباره آبو باز کرد که زیر دوش هینی کشیدم
- واییییییی
- چرا مثل فیلما با شال زیر آبی؟
- اصلا مجال دادی؟
نزدیکم شد و شال و تیشرتمو انداخت کنار

روبروم ایستاد و گفت
عروس خانوم بیا دفعه دومم استارت بزنیم

- باشه حتما
- مسخرم میکنی؟
- اره
- باشه توله..الان میدونم چکارت کنم
بیا یه بازی کنیم
- چه بازی؟

یکم فکر کرد و گفت. چشاتو میبندم و همه چیو جابجا میکنم و میگم مثلا شامپو رو پیدا کن.. اگه پیدا کردی تنبیهم میکنی
و اگه نکردی چنان م...نمت که تو ذهنت هک شه

برگام ریخته بود
چشامو بست و گفت: دینگ دینگ...بگرد عزیزم..تیغ اصلاح رو پیدا کن

جیغ زدم: بگو میخای ب........نی دیگه..اخه یچیز بزرگتر بگو
- چیزم رو پس بگیر

پامو به زمین کوبیدم
- اوکی عزیزم..چقدر وقت دارم

- شصت ثانیه وقت داری خانوم قشنگم
مثل کورا دستمو به همه جا میزدم
- ای باباااا حداقل یه راهنمایی کن
- اون طرفیه
- اوکی ممنون قشنگ راه رو نماییدی
قهقه زد: تو رو ام مینمایم 13....14...15

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_377

دست به کمر شدمو گفتم:
- محمد واقعا نمیتونم پیداش کنم
- 35...36....37... بدو وقت نداریا..
جلو تر رفتم و تصمیم گرفتم هرچی تو دستم میاد رو بگیرم تا بازی رو ببرم و اونوقت من میدونستم و محمد

یچیزیو گرفتم وکشیدم که محمد جیغش رفت تو هوا
-وای چیه؟
- اخ اخ چیزممممم..
با زار گفت: 55...56...57...58..
رسید به 60 که چشمامو باز کرد و گفت
- شل میکنی یا بزور.؟
دست به کمر شدم
- نگفتی چرا رفتی کیش!

لبخندی زد و گفت: الان میگم بهت عزیزمم
.ک...م..رمو محکم گرفت و صورتمو چسبوند به دیوار

- اخ محمدددد؟
- گفتی خشن جذابتره؟
- من غلط بکنم
ضربه ارومی با کف دست به م...ا..تحتم زد و یکم خمم کرد
- محمد خری؟

با کوبیده شدنش بهم جیغ بنفشی کشیدم و مشتمو به دیوار کوبیدم
همینجوری بیرحمانه داشت کارشو انجام میداد که صدای مادرش از تو راهرو اومد

- بچههه ها کجاین؟
برگامون ریخت
بهم دیگه نگاه کردیم
- محمد چه غلطی کنیمممم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_378

لباساتو بپوش بدو بیرون.. منم مثلا بعدت میام
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون
در اتاقو باز کردم و با لبخند پر رنگی گفتم
- سلام مامانجون..
- سلام دخترم چرا جواب نمیدادین؟
- من؟ من داشتم ساک هارو جابجا میکردم محمدم رفته حموم.. بریم پایین تا بیاد اونم

با اومدن محمد همچی به ناز و نوازش و لوس کردنای مادر و پسری سپری شد تا اینکه مادرش رفت و من موندم و محمد

داشت میخوابید که دست به سینه شدم
- محمد بگو چرا کیش رفتی و تیر خوردی

توجاش نشست و کلافه گفت
- بخاطر تو!
سوالی نگاهش کردم که گفت
- یادته تو عراق میخواستن مارو بکشن؟

چشام گرد شد.. دستمو بالا گرفتم
- نگو که بخاطر دشمنی های پدرت با شرکاش پدر و ننه من رفتن زیر خاک

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_379

محمد‌ دیگه حرفی نزد
اشکامو پاک کردم
- مگه پدر من چکار کرده بوود؟ مگه چه آزاری داشت؟ اونکه یه راننده تاکسی ساده بود..
دستمو محکم فشار داد
- ببین بازومو...اگه منم نمیزدمش یه گلوله تو مخم خالی میکرد...منم کشتمش بخاطر انتقام خون پدرت..خون مادربزرگت

هق زدم: بمیرم براشون که تازه بعد سال ها تونسته بودن برن حرم
چونمو بالا داد و گفت
- منو نگا...
نگاهش کردم و گفتم:
- بخاطر زجه هایی که سر خاک بابات میکردی..بخاطر 5 ماه نخوابیدنت رفتم کشتمش..
گلوله خورد وسط قلبش.. خودمم داشتم میمردم

اشکامو پاک کنم
- وقتی میبینم خانوادمو الکی از دست دادم روانی میشم
- اها من یک ورتم؟

لبخندی تلخی زدم و از تو جیب ساک وسایلم یه بسته قرص برنج دراوردم
اون روزی که میخواستن دستگاه هارو ازت بکش اینو خریدم
من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم

شونمو تکون داد
- میخواستی خودتو بکشی؟
سرمو تکون دادم
- بعد بیست و اندی سال عاشق شدم..دیگه تحمل از دست دادن ندارم

محکم بغلم کرد و دستشو تو موهام فرو برد با صدای بم گفت:
- ببخش منو فائزه....زندگی برات میسازم از عسل شیرینتر..من و تو و بچه ها و دخترمون..

سرمو عقب کشیدم و گفتم
- وات؟ دخترمون؟
لبخندی زد وگفت
-انقده دختر دوست دارم...از خدا میخام هروقت بچه دار شدیم دختر باشه‌

- اگه پسر بود چی؟
- اسمشو میذارم چنگیز..باور کن!

خندیدم که گفت: ای جان... بخند..تو میخندی من کیف میکنم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:10

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_380

صبحونه رو که جمع کردم روبه محمد گفتم
-میخام دالتونا رو بیارم خونه‌
- باشه منم ناهار نمیام کارا کلا عقب موند کارتم رو میذارم رو میز با بچه ها و لیلا برو دور بزن.. از بس این مدتی حرص خوردی داغون شدی

لبخندی زدم و گفتم: باشه ممنونم
کتشو پوشید و سویچو برداشت و خیلی مهربون گفت

- انقده دلم میخاد الان دخترمونو میرسوندم مهد کودکش‌

لبخندکجی زدم: روز خوبی داشته باشی
اونم لبخندی زد و رفت
سریع کشو رو باز کردم و یه قرص دادم بالا
- بهتره فعلا حامله نشم‌‌.... وگرنه این محمده ول بکن نیست‌
گوشیمو برداشتم و سریع برای لیلا زنگ زدم‌
سر بدق دوم جواب داد
- بهههههههههه داش گلم
- سلام لیلون کجایی؟
- کحا رو دارم.. خونه.. توام که از لین محل رفتی انگار خاک مرده پاشیدن اینجا

- یه پیشنهاد دارم
- بنال
- امروز بریم عشق و حال..بچه هارم ببریم واقعا دلم تفریح میخاد
- اقا میعادم میاد؟
جیغ زدم: زااااااااارتتتتتت..آقاااا میعاد خاک برسرت کننن پاره شدمم

معلوم بود پشت تلفن پوکره. دوباره باهمون لحن گفت:
- میعاد سگ صفت میاد خبرش؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:11

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_381

خندان گفتم: اره الان باید زنگ بزنم باهاش هماهنگ کنم.. گروهبان گارسیدو که خونه نیست؟

-نه خداروشکر‌‌؛شهرستانه آدرسو بدید من بیام
- یه درصد فکر کن میعاد نیاد دنبالت
- تو اول ببین اون میاد؟
- شک نکن

خندیدیم و گوشیو قطع کردم و بلافاصله شماره میعادو گرفتم‌
در واپسین بوق ها جواب داد
- حاجی هنو دم خروس نیومده بیرون چرا زنگ میزنی
- هیچی درمورد لیلا بود

انگاری که نشسته باشه گفت:
- جانم زنداداش‌‌ تا خون در رگ ماست جان به فدای زنداداش ماست
- عه چه دورویی هستی...تا گفتم لیلا یهو شاخکات فعال شد

- امر کن..تیکه بنداز زخم بزن
- خب ببین بچه هارو سوار کن بعد بیا دنبالم لیلا خودش با تاکسی میاد

- عه عه عه...خجالت بکش زنداداش جون.. ناموس مردم با تاکسی؟
- شتر ضامن ناموس هست؟

خندید و گفت: خودمون میریم دنبالش‌‌‌...وسایل پیک نیکو بگیر خوردنیاش بامن

- باشه پس منتظرم

با کلی بار و بندیل سر خیابون بودم
یه پیام برای محمد نوشتم:
- کاش امروز پیشمون بودی آدرس رو برات میفرستم وقت کردی بیا عزیزم
با صدای بوق یه وانت سرمو بالا گرفتم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:51

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_382

بچه ها پشت وانت بودن و با خوشحالی دست میزدن و خود میعادم رانندگی میکرد
همینجوری میخندیدم که جلو پام ترمز زد و عینکشو برداشت

- شماره بدم پارم میکنی؟
- ای پسره شنگول‌
با بچه ها سلام و علیک کردم و گفتم
- کجا میریم؟
- سوارشو بگم بهت..
سوار شدم و گفت: اول میریم خونه لیلا خانوم بعدش میریم جاده چالوس
- نه محمد نیس حال نمیده
- اونم میاد..مجبوره بیاد اس بده بگو کات بای
لبخندی زدم و گوشیمو در اوردم
- ما داریم میریم جاده چالوس ترو خدا توام بیا بدون تو ی چیزی گم کرده دارم

جوابش یه قلب و آتیش بود و گفت: خوش بگذره خانومم کارام زیاده بتونم چشم
لبخندی زدم و نوشتم: عاشقتم بیا حتما

گوشیو تو جیبم فرو بردم و با خنده گفتم: وای میعاد وانت خیلی بهت میاد
- من قبلا هندونه میفروختم
متعجب گفتم: ناموسن؟

- چقد زودباوری تو..برای خرید مواد غذایی تهیه غذاس

اهانی گفتم که گفت
- زنگ بزن برا لیلا جون

زنگ زدم که چند دقیقه بعدش اومد بیرون یه مانتوی عروسکی ابی اسمونی تنش بوو و شال سفید از اولشم خیلی تیپای دخترونه میزد

میعاد گفت: ماشالله ماشالله...زنداش تو برو بالا بشین لیلا جون بیاد جلو

- عه میعاد؟
- زنداداش من خواهر ندارم بیا و برام خواهری کن
- دوتایی جلو میشینیم
پس تو برو بیرون اون بیاد وسط بعد تو بشین

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_383

چش غره ای رفتم و با خنده پیاده شدم
لیلا بغلم کرد و گفت
- چطوری سلطان؟
- خوبم
خواستم چیزی بگم که چشام به خونه پدریم خورد
غمگین شدم که لیلا دستمو گرفت وبه سمت ماشین برد
- سوار شو فائزه
میعاد خنده کنان گفت: سلام لیلا بانو..بفرمایید بالا‌
- نه خب سخته..
- دوستانه میشینیم

لیلا که خودش هفت خط روزگار بود گفت
- یه پیشنهاد بدم اقا میعاد؟
میعاد با نیش باز گفت: جانم امر بفرما

- من پشت فرمون میشینم شما برو بالا پیش بچه ها
پوزخندی زدم که لبخند میعاد ماسید و گفت
- چشم‌
جاهاشونو عوض کردن و میعاد هم رفت بالا‌..به راه افتادیم که خندمو رها کردم

- لیلا سگ تو روحت چنان *** بهش که هیچوقت ادم سابق نمیشه
- یکم رو کم کنی لازم بود

با خنده به جلو نگاه کردم که دیدم از بالا صدای دبه و خوندن میعاد میاد و بچه ها هم دست میزنن


- آی لیلاااا لیلا لیلااا تو بی وفایی لیلا
اگر نگاهم کنییی میشم فدایی لیلا..

لیلا لبخند محوی زد و لپش سرخ شد

ضربه ای به بازوش زدم
- عو نکنه خبریه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_384

لبخندی زد و گفت: حالا ازش بدمم نمیاد..
- ای آب زیرکاه..اتفاقاا خیلی برای منم خوبه وای فکرشو بکن باهم جاری میشیم..واقعا عالیه‌
- وای فائزه ول کن
خندیدم و به جلو خیره شدم

#محمد
چندتا دکمه اول لباسمو باز گذاشتم و کلافه رو نقشه علامت زدم

اسماعیلی اومد داخل و گفت:.
- سلام قربان
- کارا چطوره؟
- طبقه تجاری درحال اتمامه برای دکورش هم امشب تیم آکار میاد خدمتتون

خوبه ای گفتم و پشت میزم نشستم
- اسی به نظرت میتونم امروز رو یه گریز بزنم؟
- کجا قربان؟
- میخام زنمو سوپرایز کنم..تولدشه
- اما امشب باتیم اکار قرار داریم از دبی اومدن
- ببرشون بهترین هتل تهران؛ فردا صبح میام..من باید برم هم باید کادو بخرم هم‌کیک

- اما اقا..
- عی بابا اسی ول کن ریشمو.. مراقب کارها باش‌ بوس بهت
بهت زده نگاهم کرد که از اتاق خارج شدم‌
سریع برای میعاد زنگ زدم که اونم تو بوق های اولیه جواب داد

- به گوشم.
- نفهمید که!؟
- نه ولی تو بهش پیام بده نمیای بعدش برو کاراتو کن و بیا..نکه بریینی
- نه خیالت تخت

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_385

گوشیو قطع کردم و به سمت یه پاساژ بزرگ رفتم تا ببینم چی میتونم بخرم
گیج به وسیله ها نگاه میکردم
- چی بخرم من؟
به ساعتم نگاه کردم و گفتم:
- یاخدا...وقتم زیاد ندارم
یه خانمی که میخورد فروشنده اون فروشگاه بزرگ زنانه بود اومد سمتم و خیلی مهربون گفت

- چیزی شده اقا؟
پوفی کشیدم و گفتم:
- تولد زنمه...نمیدونم براش چی بخرم.. واقعا گیج شدم..وقت زیادی هم ندارم
طلاهم نمیشه واقعا هیجانی نداره چون زیادی بهش هدیه شده‌

لبخندی زد و گفت: دنبال من بیاید
به سمت قسمت لوازم ارایشی رفتیم که گفت
- یک پک خوشگل لیدی داریم که واقعا خاصه.

گیج گفتم: پک لیدی چیه؟

یک عدد لباس خواب بسیار زیبا دوعدد عطر از برند بهترین عطر ها و بالای 40 قلم لوازم ارایش

لبخندی کنج لبم نشست همچین بدم نمی گفت
-خوشتون اومد؟
- عالیه
- چه رنگی باشه ست و پکیج؟
- چه مدلی دارین؟
- انواع میوه ها و مشکی
خبیثانه لبخند زدم: هلویی!

فروشنده خندید و گفت: الان اماده میکنم.. فقط سایز خانومتون چنده
- نمیدونم ولی هیکلش خوبه فکر کنم لارج خوب باشه

- بله الان اماده میکنم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_386

لبخندی زدمو گفتم: از این بادکنکا که چیزن دارید؟
-چیزن؟
سرمو خاروندم و گفتم..هلی...هلیومی!
- بله اقا..داریم. بسته تون که تموم شد اونم براتون میارم

سری تکون دادم و دستمو تو جیبم فرو بردم و بین وسیله ها گشتم
باید فائزه میاوردم تا برای خودش کلی خرید میکرد

با دیدن بسته ک....ن...دم شب رنگ خندیدم و یه بسته برداشتم
- مگه مذهبیا دل ندارن؟
خنده کنان به سمت صندوق رفتم..اون خانوم جعبه بدست با 10 تا بادکنک هلیومی هلویی به سمتم اومد‌
نامحسوس اون وسیله سری رو گذاشتم جلوش که لبخندی زد و حساب کرد

با شادی و شعف سوار ماشین شدم و یه کیکم خریدم
دیگه ماشینو گلوله کردم به سمت جاده چالوس

خیلی ذوق داشتم سوپرایزش کنم

#سوزان
میعاد یه باند اورده بود و با اهنگای شدیدا شادش با بچه ها میرقصید و منو لیلا در حالی که از خنده ریسه میرفتیم کف میزدیم براش

با اهنگ بابا کرم میعاد خیلی عشوه گرانه به کمرش پیچ و تاب میداد

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_387

همینجوری دست میزدیم که میعاد میکروفون رو گرفت جلو دهنش
- و در این قسمت رو نمایی میکنم از اقا داماد گاومون که همش دیر میرسه و از گرسنگی داریم پاره میشیم
سوگند دخترم اهنگ گل درومد از حموم دوماد در اومد از حموم رو بزار

سریع برگشتم و پشت سرم محمد رو دیدم که کیک و بادکنک به دست با لبخند ملیحی نگاهم میکنه‌

بلند شدم و دوییدم سمتش‌
میخواستم بغلش کنم که میعاد از پشت میکروفون داد زد
- هوی! کیکو خراب میکنین وایسا

اومد کیکو برد که محمد نگاهم کرد و اروم گفت
- تولدت مبارک خانوم
لبخندی زدم و محکم بغلش کردم

میعاد دوباره با میکروفون گفت
- خیلی تاثیر گذار بود..بیا شمعارو فوت کن میخام کباب بزنم بابا 3 بعدظهره ناهار نخوردیم

محمد گفت: بابا چی چی پشت میکروفون داد میزنی ابرومونو بردی

شبیه این فیلم هندی ها وسط درختا وایساد و اهنگ سگ بند بهنام بانی رو گذاشتو باهاش لبخوانی میکرد

یهو از وسط باغچه گل چید و به سمت لیلا رفت
لیلا شالشو درست کرد که میعاد دورش یه چرخ زد و مسخره بازی در میاورد‌

سهراب هم رقص چاقو میکرد
تقریبا میشد گفت سم ترین صحنه هارو میدیدم

محمد دستمو گرفت و رو نیمکت نشستیم
-شمع نخریدم وای
با خنده ی کبریت رو کیک گذاشتم
اطرافمون کلی ادم بودن که برامون کف میزدن

با ذوق به محمد نگاه کردم و بعدش کبریتو فوت کردم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:54

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_388

بعد از بریدن کیک تقسیم کردیمو به دورو بریامونم دادیم
بعدش میعاد و محمد مشغول اماده کردن غذا شدن
خیلی خر ذوق بودم و در پوست خود نمیگنجیدم لیلا کنارم نشست و یه دستشو رو شونم حلقه کرد

- هی دختره چل..خوشحالم که امروز خوشحالی و مهمتر از اون؛ یمدته به اقا محمد دادی رف

تک خنده ای کردم
- هنوز یکم می ترسم
- حاجی نمیخورتت که....چه گاوی هستیا
- فعلا که جون سالم به در بردم... مونده تو که میعاد خیلی ام دوستت داره

پاشو رو پاش گذاشت و گفت؛
- بدونه دوتا داداش گردن کلفت دارم حتما از تصمیمش منصرف میشه اونا اگه برای من خاستگار بیاد هم اونارو میزنن هم منو منم نمیخام برا پسر مردم دردسر درست کنم

شونه ای بالا دادم وگفتم
- تاکی میخوای چوب بالا سرت باشه؟ زن میعاد شی دیگه دوران سختت تمومه

نفسشو فوت کرد بیرونو گفت
- دلم نمیخواد برای معیاد مشکلی پیش بیاد

و بعدش به میعاد که با خنده مشغول بادزدن کبابا بود


دستشو گرفتم و فشردمش

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:57

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_389

بعد از خوردن غذا دور هم جمع شدیم تا جرات حقیقت بازی کنیم
میعاد بطری رو گردوند که سمت منو لیلا افتاد؛
چون درب قوطی به سمت لیلا بود من باید ازش سوال میپرسیدم

لبخند شیطانی زدمو گفتم
- جرات یا حقیقت زنک پلید؟
اونم مثل من شیطانی خندید و گفت جرات!

خندم ماسید و گفتم: ایش...علف بخور

میعاد سریع یمشت علف چید و با آب شست درحالی که پوکر نگاه میکردم؛ لیلا علف رو خورد و محمد زد زیر خنده

سوگند گفت: الان من میچرخونم
چرخوند که به سمت میعاد و من افتاد
داد زدمم
- نههههه اقا نمیخوام

میعاد خندید و گفت:
- جرات یا حقیقت زنداداش جون
میدونستم اگه جرات بگم میگه عنی چیزی بخور پس گریز زدم و گفتم

- حقیقت
ای بابایی گفت و چش غره ای رفت
- دوست داری از داداشم بچه داشته باشی؟

محمد نگاهی بهم کرد که گفتم
- اره چرا که نه...فقط تو زمان مناسبش

میعاد سوت زد و گفت: باریکلا.. ولی کنسل کن..طرف کادو نخریده برات

قری به گردنم دادم
- محمد خودش بهترین کادوی خداست
میعاد مسخره وار خندید که محمد گفت
- یه هدیه خوشگل براش گرفتم رفتیم خونه بهش میدم

میعاد با ناز گفت: نینیه؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:57

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_390

محمد لبخند پر حرصی به میعاد زد و گفت: خخخ..نخیر بعدا خود خانومم میبینه

میعاد زیر زیرکی خندیدو گفت: اوه اوه پس در خفا باید دید‌‌
خندیدیم که گوشی محمد به صدا در اومد از جا بلند شد و رفت یه گوشه که با نگرانی بهش نگاه کردم
میعاد گفت: خب حالا..خبری نیست‌‌

- میترسم باز گرفتار موضوعی بشه
- تو نگران خودت باش زنداداش.. هوام دیگه دم غروبه الان راه بیوفتیم که برسیم خونه برای لیلا خانوم هم مشکلی پیش نیاد

سری تکون دادم و به سمت محمد رفتم
- گوشیشو قطع کرد و لبخندی زد
- جانم؟
- چیزی شده؟

-نه بابا چیزی نیست..گروه ارکا از دبی رسیده تهران به اسی گفتم ببرتشون هتلی جایی تا فردا...امشب میخوام کنار تو باشم
خواستم چیزی بگم که میعاد با میکروفون گفت
- سهراب سپهر سوگند سارا پشت وانت
لیلا خانوم شما بفرما جلو

- نمیخواد میعاد بچه هارو میبرم خونه
- چی میگی تولدته بچه ها نباشن بهتره کیک که درکار نیست فقط باید صدا بشنون تازه ننه منم عاشق سارا شده میبریمشون اونجا

محمد اخمی کرد و گفت: میکروفونو درویش کن ابرومونو بردی

خلاصه همه جابجا شدیم و منم سوار ماشین محمد شدم..
صندلی پشت یه جعبه بزرگ دیده بودم
با ذوق گفتم:
- اون مال منه؟
- اره خانوم..مال خودته

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 19:57

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_391

-میشه بازش کنم؟
- بهتره برسیم خونه بعد باز کنی
- وایییی مرتیکه من ذوق دارم
- برسیم خونه دوتایی ببینیم
لب گزیدم و تا رسیدن به خونه چندباری به جعبه ام نگاه کردم

وقتی رسیدیم سریع جعبمو برداشتم و رفتم تو خونه از پله ها بالا رفتم و در اتاقمو باز کردم
با خوشحالی رو تخت نشستم و محمد درحالی که دکمه های پیراهنشو باز میکرد اومد داخل
- بازش کن دیگه
- خداکنه طلا نباشه

لبخندی زد.. ربان جعبه رو باز کردم
با دیدن کلی لوازم ارایش خوش رنگ دهنم وا موند
- وای محمد اینا چه خوشگله..
- هلوعه هلو

لوازم کیوت داخلشو ریختم بیرون و عطرشیرینشو به خودم زدم
- وایییی خدای من
با بالاتنه ب....ر..هنه کنارم نشست و گفت
- برو جلوتر..
با ذوق پاکت طلایی کف جعبه رو بیرون اوردم

- این چیه؟
- بازش کن خب
مثل بچه کوچیکا با چشای قلبی بازش کردم و لباس خواب هلویی رنگ رو بیرون کشیدم

لب گزیدم و گفتم: بی ادب این چیه؟
- لباسه.. باید تنت کنی...تولدته امشب باید برقصی برای آقات..!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:47

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_392

با برگهای ریخته گفتم: اینو تنم کنم و با این برقصم؟ محاله!
خودشو به سمتم کشید و تو میلی متری صورتم پچ زد
- هرچی شوهرت میگه بگو چشم
سرمو پایین اوردم که به تخت تکیه زد
رفتم پشت پرده پرو
لباس کاملا باز رو تنم کردم
- وای خاکبرسرم این هیچی نداره
لب گزیدم و تعلل کردم که صداش اومد

- منتظرما..
موهامو رو شونه هام ریختم بلکه از لختی بالاتنم یکم کم بشه‌
از پشت پرده اومدم بیرون که لبخندی کنج لب محمد نشست

- چه خوشگل شدی...
دامن کوتاه لباسم که بزور تا بالای رو...نم بود رو یکم پایین تر کشیدم

- خجالت نکش نفسم بیا جلوتر
نفس عمیقی کشیدم و به سمتش رفتم

دستشو رو ب....د...نم کشید وگفت
- بی نقص مثل فرشته ها...خوشبو مثل گل...تو بهترین هدیه خدایی
جلوم ایستاد و سرشو تو‌ گردنم فرو برد
تکون شدیدی خوردم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چسبوند

از خوشی حسی که داشتم منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و لبخند عمیقی زدم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:48

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_393

کنار گوشم تب دار زمزمه کرد
- ترست کمتر شده مگه نه؟

آب دهنمو قورت دادم و بریده گفتم:
- آ..آره...به..هترم
- اما صدات میلرزه
تو گلو خندید و از زمین بلندم کرد
دور گردنشو گرفتم تا نیوفتم
- نترس توله نمیندازمت خوشگل خانوم من!
رو تخت منو گذاشت و روم خ..ی..مه زد

موهامو نوازش کرد و گفت
- انقدر خوشگلی دارم خل میشم
تو دماغی خندیدم: بودی!
- بلبل زبونی نکن ها..دختره بد.. زبون درازی کنی یچیز د....را....ز میره درت

زدم زیر خنده که کمرمو بالا گرفت ک لبخند خبیثانه ای زد و خودشو بهم چسبوند

آ..ه بلندی از دهنم خارج شد که گفت
- بخند دیگه!
- آخخخخخ وااااای
خندید و همینجور ادامه میداد که ترسم کم شد و ک..مرشو تو بغلم گرفتم

- خانوم من خوبه؟
داشتم به حس خوبی میرسیدم ولی روم نمیشد بهش بگم.. فهمید دارم به کم...رش چنگ میزنم کارشو تند تر کرد که یهو صدای هر دومون تو هم پیچیده شد

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_394

#محمد
حوله رو انداختم رو صندلی...فائزه خیلی ناز خوابیده بود لبخندی زدم و ب‌...و...سه ای رو شونش کاشتم

لباسهای رسمی مو تنم کردم و کیفمو برداشتم دوباره نگاهی بهش کردم و از خونه خارج شدم
حس خوبی داشتم که یهو گوشیم زنگ خورد

-سلام اسی
- سلام قربان تروخدا بیاید خیلی بد شد
- خیلی خب تو راهم
گوشی رو قطع کردم و با سرعت بیشتری به سمت محل احداث پروژه رفتم

ماشینو دادم یکی از بچه ها پارک کنه و خودم سریع سوار آسانسور شدم دو باری ساعتمو چک کردم و بالاخره رسیدم....

اسی داشت با یه گروه 10 نفره حرف میزد که با دیدنم گل از گلش شکفت
دستشو به سمتم گرفت
- اقای مهندس محمد فرخ هستن رییس پروژه
یه زن چشم رنگی با مژه های بلند و تیپ مشکی جلو اومد و با لحجه عربی گفت

- سلام اقای فرخ من عایشه هستم و اینا هم حلقه ایمون

یا تک تکشون سلام علیک کردم که عایشه گفت
- میتونیم جایی بشینیم و درمورد دکور داخلی صحبت کنیم؟ من یک طرح برای بیرونشم اوردم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_395

اسی جلوتر راه افتاد و در رو باز کرد
منم پشت میزم نشستم
عایشه خیلی سعی داشت کنارم باشه یا هی تو چشام نگاه کنه‌
اما من به فال رییس کارمندی گرفتمش

رو صفحه نمایش طراحی هارو نشون داد
- ببینید اقای فرخ یه آب‌نمای بزرگ در قسمت تجاری پروژه
سری تکون دادم که ادامه داد

تمام حاشیه ها و شیار هارو نور مخفی میدیم و فضارو درحالی که نور کافی داره سنگ نما میکنیم
قسمت میانی کف رو شیشه ای میکنیم و زیرش از انواع ماهی استفاده میکنیم..

اسی عاقل اندرسهیفانه گفت:

- اگه بمیرن چی؟
عایشه لبخنی زد و گفت
- قرار نیست ماهی ها راکد ی کجا باشن اقا...جریان آب اونارو به سمت آب نما میبره و ماهی های مرده توسط یک چنگگ جدا میشه..اگه ماهی هم نمیخواید همون آب کافیه

سرمو به نشونه تاکید تکون دادم
- بدون ماهی بهتره
لبخندی زد و ادامه داد

- داخل هر فروشگاه لوستر و شیشه نما میزنیم...قسمت های اقامتی دارای دکوراسیون مدرن و نور کاری فراوانه

- اره فکر خوبیه
خواستم ادامه بدم که صدای پیامک گوشیم اومد

- ببخشید
با دیدن پیام فائزه لبخندی زدم
- محمد من چقدر زود به زود دلتنگت میشم اه ناهار بیا خونه
- منم دلتنگتم خوشگل خانوم ولی تا شب نمیتونم بیام عزیزم دوستت دارم
- :( خیلی بدی
عایشه اهمی گفت که با لبخندی گفتم
- خانوممه..باید براش زنگ بزنم.. یه لحظه

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:49

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_396

یه تای ابروش بالا رفت که اتاقو ترک کردم و شماره فائزه رو گرفت
یک بوق کامل نشده بود که جواب داد
- محمد ظهر بیا دیگه
- عزیزم..گاو رو پوست کردیم یه دمش مونده‌‌..ریزه کاری های دکور خیلی مهمه منم دلم برات تنگ میشه الان جلسه رو ترک کردم تا برات زنگ بزنم

یکمی سکوت کرد و گفت:
- چقد دلبری کردی محمدم گودو.
لبخندی زدم و گفتم

- من برم فعلا..شب میام خونه مراقب خودت باش خانومم
- چشم توام مراقب خودت باش نفس

با حال خوبی وارد جلسه شدم اسی با سرزنش نگاهم کرد که بهش لبخندی زدم و رو صندلیم نشستم

برگه قرار داد رو گرفتم و گفتم
- نظراتتون مورد قبوله میریم برای قرارداد

عایشه لبخندی زد و زیر برگه ای رو امضا کرد
ما از امروز کارمون رو شروع میکنیم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:50

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_397

درگیر چند تا نقشه بودم که عینکمو در اوردم و پرت کردم کنار میز
- گندت بزنن چرا ی چیزی جور نیست؟

پلکمو ماساژ دادم و از جا بلند شدم
رفتم سراغ روشویی و وضو گرفتم
- لامصب ی ساعتم گذشته انقد سرم تو این پروژه کوفتیه‌

خواستم شروع کنم به نماز خوندن که در زدن
- بله؟
آستینمو بالا زدم که عایشه هم درو باز کرد
- ببخشید اقای مهندس...دارید نماز میخونید؟

- اره چیزی شده؟
روبروم ایستاد و گفت: اصلا فکرشم نمیکردم نماز بخونید‌‌ این استیل عالی و..
- کارتون؟
انگاری چیزی یادش اومده باشه برگه ای سمتم گرفت
- چیه این؟
- لیست لوازم دکور...مطمعن باشید بهترین مرکز تجاری تفریحی تهران میشه

چشای کشیده شو پر از منظور کرد که گفتم:
- این لیستو بدید به اسی...چیزه اقای اسماعیلی..
- بله چشم
رفت سمت در و گفت

- امشب میخواستم دعوتتون کنم برای شام
- ممنون گمون نکنم بتونم بیام
لبخندی زد و گفت:.
- یه جلسه آشناییه همین....خیلی دوست داشتمم رییسمم باشه

نگاهمو ازش گررفتم هرچی زن هفت خطو مارمولکه میومدن تو زندگی من!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:50

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_398

یکم فکر کردم و گفتم: باشه میام به مهمونیتون
لبخندی زد و گفت: ممنونم اقای مهندس
پوفی کشیدم و نمازمو خوندم

کباب تابه ای روکه درست کرده بودم تو دیس چیدم
گوجه های گیلاسی رو تفت دادم و همراه سیب زمینی سرخ شده کنارش دورچین کردم
برنج رو هم کشیدم و منتظر محمد موندم
دقیقا نیم ساعت بود که از زمانی که باید میومد و نیومد گذشت

کلافه شمارشو گرفتم که جواب داد
- جانم عزیزم

-محمد کجایی؟ دقیقا کجایی؟
با ریتم گفت: دقیقا ریموت رو زدم اومدم داخل‌
- عه خب..

سریع رقتم جلو آینه و یکم از رژلبم با انگشت رو گونم زدم
- وایییییی ریدم

رنگش خیلیی پر رنگ بود و درست پاک نمیشد..دیدم صدای چرخوندن کلید میاد روسری گذاشتم و رو صندلی نشستم

- سلام بانوی قصر فرخ
روسریمو جلو لپم گرفتمو گفتم
- سلام عزیزم بیا شام بخور
- چرا روسری سرته حاج خانووم؟

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:51

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_399

مثل مرغ نگاهش کردم و روسریمو زدم کنار
با نگرانی اومد کنارم و گفت: وای فائزه چیزی شده؟ تب کردی؟ چرا لپات قرمزه؟

مثل بچه ها زدم زیر گریه
- نهههه... فقط یکم رژ لب زدم به صورتم!
- اخه چرا؟
- خوشگل بشم
اول عادی نگاهم کرد وبعدش بلند زد زیر خنده
- الان گازتم بگیرم مثل سگ داد میزنی
بی تحمل دندوناشو تو بازوم فرو برد و بعد یه گاز محکم که دردش باعث شده بود جیغ بزنم گفت:

- اخه خوشمزه چرا حالا گریه میکنی؟
- نمیدونم
جلو پام زانو زد و دستمو گرفت
- عا..دت شدی؟

خیلی جدی شدم و گفتم:
-چص بازی بسه اره داداش..شدم مشکلیه؟ اصلا دلم خواست برینم به صورتم تو باید بیای بلیسی؟

با خنده گفت: چته؟
- هیچی بیا شام بخور

صورتمو نوازش کرد و گفت
- اینارو بزار تو یخچال... یوی از همکارام دعوتم کرد...نمیخواستم تنها برم گفتم ترو با خودم ببرم

نگاهی بهش کردم و گفتم
- محمد ممنون که بهم اهمیت میدی ولی زیر دلم درد میکنه..پ...ر...ی...دم
- بعدش میریم برات مسکن میخرم

سری تکون دادم و گفتم: باشه عشقم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤

1402/12/18 20:51