•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_427
در دفتر رو بستم و از ساختمون خارج شدم بغل پروژمون یه فروشگاه مواد غذایی بود
چندین مدل پفک گرفتم و بعد از حساب کردن سوار ماشین شدم
ریموت پارکینگو داشتم بعد پیاده شدن پلاستیک پفکا رو گرفتم و وارد خونه شدم
صدای هرهر و کرکر باعث شد به سمت سالن پا تند کنم که دیدم میعاد دامن به تن وسط سالن ایستاده و مادرم داره رو دامن کوک میزنه
فائزه با دیدنم گفت
- محمد اومدی؟ بیا اینجا..
خنده کنان رفتم پیششون و تو صورت میعاد بلند خندیدم
پوکر نگاهم کرد و گفت: گمشو محمد
مادرمو بغل کردمو گفتم؛
- سلام سلطان
- سلام عزیز دلم..دامن میعاد قشنگ شد؟
- یکم حالت کلوش کن بهش بیشتر میاد
و بعد سه تای هار هار خندیدیم
میعاد با پای پر از مو و دامن تا زیر زانو رو مبل نشست و پاشو رو پاش گذاشت
- نمیدونم این چه عقیده مسخره ایه.. بابا به شماها چه من این سبکی دوس دارم!
مادرم گمشو بابایی گفت و مشغول کارش شد
- وایسا وول نخور سوزن میره تو کو....نت
دستمو رو شونه فائزه انداختم
- سلام خوشگل خانوم
پشت چشمی برام نازک کرد.. دیدم حواس مادر و برادرم سمتمون نیست و دارن جنگ میکنن که اروم گونشو بوسیدم
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
╰➤
1402/12/20 16:05