سوال:•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_450
میعاد شونه ای بالا داد و گفت:
- حداقل بگو چنده دختره خیره سر
-سی
- سی اخه؟ مال من چهل و پنجه خدا یکم از گوشت زبونت کم میکرد اوکی میشد
سه نفری خندیدیم که لیلا گفت: هیش ارومتر الان داداشم میاد جرمون میده
میعاد رو زمین دراز کشید و گفت
- هی خدا منم دارم زن میگیرم باورم نمیشه ولی ممنون
یکم چرت و پرت گفتیم و بعدش از اتاق خارج شدیم
پدر لیلا گفت: جوابت چیه دختر؟ تکلیف همه مارو روشن کن خوبیت نداره تو محل
لیلا به میعاد و شکوفه جون نگاهی کرد و گفت:
- من... من حرفی ندارم هرچی شما بگید
شکوفه جون با خوشحالی کف زد و گفت
- مبارکه عزیزممم...
از تو تبق یه جعبه برداشت و به سمت لیلا رفت
النگو هارو یکی یکی تو دست لیلا مینداخت
وسط ذوق کردن یهو یاد سوگند و اون پسره افتادم
محمد دستمو گرفت و گفت؛
- ول کن دیگه یساعته داری کف میزنی همه دارن نگاهت میکنن
اخی گفتم و سرمو انداختم پایین
1402/12/21 19:12